لینک کوتاه در کلیبرد کپی شد!http://akhr.ir/5653109
۱.۲K
۰
آخرين خبر/ مرد گفت: «دارم براي خانوادهام آذوقه ميبرم.»
فرزند پيامبر نگاهش کرد.
مرد گفت: «آذوقه را که برسانم...»
فرزند پيامبر سوار بر اسب شد.
مرد گفت: «خيلي زود برميگردم.»
اسب به سمت ميدان نبرد تاخت و مرد، هرگز به سوارِ اسب نرسيد.
ابوذر هدايتي – قم
ما را در کانال «آخرين خبر» دنبال کنيد