خبر رسید بیابان لوت پر از آب شده است!
لست سکند/ خبر رسيد لوت پر از آب شده است. کوله بستم و راهي شدم. راه درازي بود. روزها طول کشيد تا به لوت برسم. در راه چندين جاي ديگر، شبها ماندم و عکاسي کردم. رسيدم و چادرم را برپا کردم و بعد از خوردن غذا، دوربين را برداشتم و رفتم سراغ آب و آسمان. اين درياچه دوباره ديده نخواهد شد. آب آن زمردين رنگ بود و آسمان آبي. هوا که تاريک شد، آسمان هم سبز شد. شما بگوييد اين رنگ سبزِ آسمان، هوا تاب است. ولي من بيشتر که فکر ميکنم، يادم ميآيد آن شب دنيا سر و ته شد. احتمالا خواب بودين که يادتان نيست. دور تا دور درياچه دنبال قابي که تمام حرف ها را يکجا بزند گشتم، حرف هاي درياچه و لوت و آسمان را... .سه پايه را باز کردم، لوت را از درون لنز دوربين تماشا کردم، توي درياچه سايهاش را ديدم؛ اينبار، ديگر خيال نبود. آمده بود من را ببيند. پروانه هاي لوت به او خبر داده بودند. دستهايش را که گذاشت روي شانههايم، دنيا سر و ته شد. ستارهها ريختند توي درياچه و آب زمردين ، از انتهاي افق سرازير شد به آسمان. چند دقيقه بعد تمام آب ريخت درون آسمان و درياچه محو شد و ديگر حتي سايه اش هم نبود. سايه اش که ناپديد شد آسمان دوباره رفت سر جايش و زمين آمد پايين. لوت درباره خشک شد، خشک تر از قبل...