برای مشاهده نسخه قدیمی وب سایت کلیک کنید
logo

از فکه تا شلمچه به روایت پدر دو شهید دفاع مقدس

منبع
ايسنا
بروزرسانی
از فکه تا شلمچه به روایت پدر دو شهید دفاع مقدس
ايسنا/ محمد درزي از جمله فعالان داوطلب ترويج فرهنگ ايثار و شهادت است. او که به طور داوطلبانه با والدين شهدا ديدار دارد روايت حضور در منزل شهبدان متقيان را اين چنين روايت کرده است: «حوالي ساعت ۵ عصر نخستين جمعه بهمن ماه بود که به همراه خانواده دنبال منزلي در خيابان‌هاي پرتردد و پرترافيک نازي‌آباد بودم. «هيأت جهادي کريم اهل بيت (ع)» هر دو هفته جمعه‌ها در منزل يکي از شهدا برگزار مي‌شود و اين هفته در منزل شهيدان متقيان برقرار بود. حدود ساعت ۱۷:۳۰ منزل ايشان را پيدا کردم. وارد منزل شدم و ديدم نماز جماعت برقرار است و مردي با محاسن سفيد امام جماعت است. در مسير تجديد وضو از يکي از حاضراني که در آشپزخانه بود سوال کردم که ايشان پدر شهدا هستند؟ و جواني که مشغول تدارک پذيرائي بود گفت: آري. بسيار خوشحال شدم. چون تا اينجا در منازل شهداي دفاع مقدس يا مدافع حرم که مي‌رفتيم اکثرا پدر و يا مادر و هر دوي ايشان را از دست داده بودند. انتهاي مراسم از پدر شهيدان محمد و علي متقيان خواستم که بيشتر برايم از دو فرزند شهيدشان بگويد. کربلايي حسين متقيان که اخلاص در گفتارش موج مي‌زد گفت: خدا به من چهار پسر و دو دختر داد. محمد ۱۶ ساله بود که در عمليات والفجرمقدماتي در فکه از ناحيه گردن قطع نخاع شد و چهار سال با همان شرايط از محمد در منزل پذيرايي کرديم. ولي پس از چهار سال به علت همان ضايعه نخاعي به شهادت رسيد. از محمد متقيان بيشتر پرسيدم. گفت: «صبور بود. صبور بود. صبور بود.» پدر که انگار صحنه‌هاي حضور محمد را در منزل مرور مي‌کرد، گفت: «يک بار در حين جانبازي گله نکرد و نگفت از اين جانبازي پشيمانم. حتي يک بار هم بي‌صبري نکرد. از ايشان درباره شهيد علي متقيان سوال کردم. گفت: علي ۱۷ ساله بود که به جبهه عازم شد. سال ۱۳۶۵ در عمليات کربلاي ۵ و در شلمچه به شهادت رسيد. وقتي به من خبر شهادتش را دادند گفتند که به معراج شهدا بياييد. به اتفاق برادرم علي‌آقا رفتيم آنجا تا پيکر فرزن شهيدم، علي را پيدا کنيم. نزديک به ۶۰۰ تا ۷۰۰ پيکر در تابوت‌هاي روي هم چيده شده آنجا بود که خيلي زمان برد تا علي را پيدا کنم. هم محمد و هم علي در قبرستان امامزاده ابراهيم (ع) شهر قم آرميده‌اند، چون ما در قم به دنيا آمده‌ايم. در زمان اعزام هر دو دانش‌آموز سال اول هنرستان اميرکبير تهران بودند و هر دو از لشکر محمد رسول الله (ص) به ميدان نبرد اعزام شده بودند. بيشتر نپرسيدم، چون هر چه پدر بيشتر توضيح مي‌داد بيشتر کوچکي‌ام را حس مي‌کردم. حقيقتا کوچکي روح و معرفتم در مقابل صبر اين پدر و مادر بيش از پيش برايم محرز شد و اينکه چه خون‌هايي ريخته شد تا انقلاب اسلامي حفظ شود؛ و عجب مسئوليت سنگيني بر دوش ما است. از منزل بيرون آمدم و عکسي از نام ميدان گرفتم براي يادگاري.»
ما را در کانال «آخرين خبر» دنبال کنيد
اخبار بیشتر درباره
اخبار بیشتر درباره