داعش در 20 کیلومتری!
پايداري ملي/ چند سال از جنگ نيابتي آمريکا در سوريه گذشته است، جنگي که در ابتداي کار به سمت پيشبرد اهداف يانکيها رفت؛ اما بعد از گذشت مدتي با ورود محور مقاومت به اين جنگ قواعد، اين بازي عبري - غربي - عربي تغيير کرد و برگ برنده در اختيار دولت و ملت سوريه قرار گرفت.
فرماندهان ايراني در خط مقدم نبرد
ابومجاهد نام فرمانده جانباز داستان ماست. مردي آرام و خوشسيرت که در سرزمين شام مورد اصابت ترکش قرار گرفته و به فيض جانبازي نائل آمده بود. وي مي گفت که يک روز پس از آزادسازي العطيبه نشسته بودم که دسته دسته افراد براي احوال پرسي مي آمدند. فردي که کنارم بود رو به من کرد و گفت: علت اين رفت و آمدها رو ميدوني ؟ در جوابش گفتم: نه ؟ گفت اين رزمندگان باور نمي کنند يک ايراني در خط مقدم است ، همراه ما لباس رزم برتن کرده و مي جنگد، ميگن اينها چرا مثل فرماندهان ديگر عقب ننشسته اند؟!
داعش در 20 کيلومتري مرز هاي ايران
تابستان 93 بود که در ايران به دنبال کارهاي خود بودم، ماموريتي به بنده ابلاغ شد که بايد براي انجام کاري به سرپل ذهاب بروي، در ابتدا گمان کردم ماموريت استاني است و از يگان يا منطقهاي بازرسي خواهم کرد، اما گفتند ماموريت فراتر از يک ماموريت استاني است و بايد به عراق بروي.
به همراه 15 نفر از فرماندهان ايراني براي انجام ماموريت عازم سرپل ذهاب شديم، زماني که به سرپل ذهاب رسيديم، گفتند: از مرز خسروي بلافاصله به اقليم کردستان عراق وارد شويد، به همراه فرماندهان از مرز خسروي وارد اقليم کردستان شديم، حدود 17، 18 کيلومتر را طي کرديم، به شهر خانقين رسيديم، از مرز تا خانقين را 11 دقيقهاي طي کرديم، وقتي رسيديم فرماندهاني از کردستان عراق به استقبال آمدند و توضيح از منطقه را ارائه دادند، در آنجا بود که متوجه شدم از خانقين تا منطقهاي که داعش مستقر است بيش از 1 کيلومتر فاصله اي نيست ، اين يعني داعش در حدود 20 کيلومتري مرز هاي ايران حضور داشت، و اين مسئله به خوبي بيانات مقام معظم رهبري که فرمودند: اگر مدافعان حرم مبارزه نمي کردند، ما بايد در کرمانشاه و همدان با دشمن ميجنگنديم به خوبي نشان ميدهد.
پس از اينکه متوجه شديم داعش در چند کيلومتري مرزهاي ايران مستقر است، بلافاصله به مقامات مربوطه خبر داديم که تروريستها به مرزهايمان بسيار نزديک هستند و آماده شده بوديم در مرزها با داعش بجنگيم.
6 عمليات را انجام داديم که جلولا و سعديه را محاصره کنيم، زيرا داعش روستاهاي قبل از اين شهرها را که حسنيه شرقي و غربي را تحت سيطره داشت. به کمک مردم اقليم کردستان اين مناطق را از تصرف داعش خارج کرده و توانستيم جلولا را محاصره کنيم، پس از اينکه جلولا را محاصره کرديم به ايران برگشتم و بعد از چند روز استراحت به سمت سعدالعظيم که سمت ارتفاعات حمرين قرار دارد، عازم شدم.
در آنها روزها حشدالشعبي تشکيل شده بود، اما لازم بود همانند سوريه آموزشهايي را ببيند، بر خلاف جيشالوطن سوريه حشدالشعبي عراق از ادوات ضعيفي برخوردار بود، به همين خاطر به تقويت ادوات نيز پرداختيم. در عراق در عمليات هاي مختلفي حضور داشتم، از آزادسازي تکريت، العلم، ارتفاعات حمرين، زلوليه،قادسيه، بلد و... اما بزرگترين و سنگين ترين عملياتي که شرکت کردم عمليات سعد العظيم بود، توانستيم سعدالعظيم را آزاد کنيم و اگر اين منطقه را آزاد نميکرديم، اتفاقات ناگواري براي شهرهاي ديگر ميافتاد.
يا زهرا، ذکري که ناممکن ها را ممکن مي کند
روز قبل از عمليات ها شروع به اطلاعات گرفتن از مواضع داعشي ها مي کرديم تا قبل از آنکه عمليات را شروع کنيم و نيروهاي پياده وارد عمل شوند، آتش سنگيني را بر روي دشمن بريزيم؛ روز عمليات زماني که آتش تهيه تمام مي شد اعلام مي کرديم که آتش تهيه تمام شد، تا نيروها آماده حرکت شوند، تکه کلام بين من و برادران حشدالشعبي براي اعلام شروع آتش تهيه يازهرا (س) بود و برادران حشدالشعبي زماني که از زبانم يازهرا (س) را مي شنيدند شروع به ريختن آتش تهيه برمواضع دشمن مي کردند.
در جريان يک عمليات بود که بر مواضع داعش آتش تهيه مي ريختيم ، بعد از آنکه مدتي گذشت و مواضع داعشي ها را آتش باران کرديم يکي از برادران حشدالشعبي که مسئول شليک ها بود، از من پرسيد ابومجاهد آتش تهيه را تمام کنيم؟ گفتم بله آخرين خط را هم زديم ، آتش تهيه را تمام کنيد.
پشت بيسيم اعلام کردم سيد مي توانيد عمليات پياده نظام را شروع کنيد يازهرا، تا از دهانم يازهرا بيرون آمد، ديدم رزمندگان حشدالشعبي هرچه مهمات دارند به سمت مواضع داعش ميريزند و آتش تهيه سنگيني را به پاکرده اند، از پشت بيسيم سيد داد مي زد ابومجاهد چه کار داريد مي کنيد؟!!
گفتم بابا تکه کلام من با برادران حشدالشعبي براي آتش تهيه يازهراست و هروقت مي گم يا زهرا بدو بدو سلاح آماده مي کنند و مي زنند.
زماني که اين اتفاق افتاد به فاصله چند ثانيه که گمان نمي کنم از 20 ثانيه بيشتر باشد، ديدم در منطقه انفجار مهيبي صورت گرفت، نفري که در ديده باني بود رو کرد سمت من و گفت: ابومجاهد تو از کجا فهميدي؟
گفتم: چي رو از کجا فهميدم؟ بهم نگاه کرد و گفت: يک تيم انتحاري از چندين ماشين تشکيل مي شدند آماده بودند تا قبل از شروع عمليات به خط ما بزنند؛ اگر اين تيم انتحاري به خط مي زدند حداقل 150 تا شهيد مي داديم و کمر ما در آن عمليات مي شکست.