طنز/ در روزهای آینده چه چالشهایی را تجربه خواهیم کرد؟
روزنامه شهروند/ سال ۱۳۹۹ را در حالي ادامه ميدهيم که همهچيز روي هواست. فعلا تمام دلخوشي بشر همين است که گوشه اتاقش بنشيند و زرتي چالش برگزار کند. از آنجاييکه ما مردماني هستيم که تا گندِ چيزي را درنياوريم، ولکن نيستيم و الان درحال درآوردن گندِ چالشها هستيم، به بررسي برخي از چالشهاي پُرسر و صداي اين چند هفته مشغول ميشويم! اول: يکي از چالشهايي که خيلي ديديم، چالش دستمال کاغذي بود. براي انجامش هم به يک دستمال توالت، يک شلوارک، يک انسان جهت روپايي و يک فيلمبردار براي فيلمبرداري سالم نياز بود. شلوارک را براي اين گفتم که من حدود ٢٠٠ چالش دستمال توالت ديدم و بدون استثنا، تمام کسانيکه در حال لگد زدن به دستمال بودند، شلوارک پايشان بود. اين نشان ميدهد که بشريت دارد با موفقيت از مرحله پيژامه راهراه عبور ميکند و وارد مرحله بعد ميشود. چند نفر هم توي اين کليپها به در و ديوار خوردند. مثلا برادر خود من در همين حين که داشت دستمال را شوت ميکرد، محکم زد توي ناف پدرم. پدرم اينقدر دردش گرفته بود که حتي ناي اين را نداشت که کتکش بزند. فقط زل زده بود به برادرم و مثل ابر بهاري اشک ميريخت. مادربزرگم هم خدا را شکر ميکرد بابت اينکه به اندازه کافي نوه دارد و با اين ضربهاي که پدرم خورد، حسرت نوهدار شدن به دلش نميماند. البته اگر ريا نباشد من هم خواستم چالش را اجرا کنم که متأسفانه تلاشم نافرجام بود. دليلش هم اين بود که مادرم وقتي ديد دارم با دستمال توالت تمرين ميکنم، شاکي شد و دنبالم کرد و گفت: «گندت بزنند بچه. اين کارها چيه ميکني؟ چرا نميميري ما راحت شيم؟ اين کرونا چرا فقط جون آدماي خوب رو ميگيره؟» در اينجا بود که متوجه شدم آدم اگر دستمال توالت نو و دستنخورده توي خانه نداشت، نبايد براي انجام چالش از دستمالکاغذيهاي توي سطل آشغالِ توالت استفاده کند. دوم: يک چالش ديگر چالش رقص پرسنل بيمارستان بود. ما از همينجا ضمن عرض خسته نباشيد به اين عزيزان، خدمت بعضي از آنها عرض ميکنيم که آنها واقعا استعداد بسيار زيادي در اين زمينه دارند و ميتوانند بهعنوان شغل دوم و سوم روي اين استعداد حساب کنند. البته بعد از اين چالش چون مسئولان عکسالعمل خاصي نشان ندادند، کمي نگرانشان شديم. اما بعد ديديم که دارند زير لب ميگويند: «حيف که کرونا دست و بالمون رو بسته...» اين چالش به قدري فراگير شده بود که عموي من هم که تجربه يادگيري تزريق آمپول به بادمجون را در کلاسهاي تزريقات خانه بهداشت روستايمان دارد، رقصيد و فيلمش را منتشر کرد. متأسفانه پدرم که از پيشکسوتان تزريق پلاستيک کشور است هم اين کار را کرد. پسرعمهام هم که در کار تزريق مواد مخدر است وقتي ديد آن دو نفر که در تزريقات اصلا در حدش نيستند کليپ ساختهاند، کليپي ساخت تحت عنوان «رقص سرنگ در ناحيه کشاله ران» و فيلمش را پخش کرد. برادرم هم که کنکور تجربي داده اما قبول نشده فقط دست ميزد و نميرقصيد. دختر همسايهمان هم که دامپزشکي قبول شده، دنبال گربههاي محل کرده بود و با تطميع آنها به وسيله گوشت مرغ، سعي داشت آنها را وادار به حرکات موزون کند. اين دوتا، چالشهاي اصلي اين چند وقت بود. اگر باز هم از اين کارها بکنيد، باز هم جهت تحليل، آنها را ميشکافيم. شهاب نبوي طنزنويس