نماد آخرین خبر

داستان زندگی لوئی بریل، مخترع خط نابینا‌ها

منبع
باشگاه خبرنگاران
بروزرسانی
داستان زندگی لوئی بریل، مخترع خط نابینا‌ها
باشگاه خبرنگاران/ در سال ۱۹۵۲، جسد لوئي بريل، پسر چرم‌دوز و زين‌ساز فـقيري از اهـالي دهکده کوپوري، واقع در ايالات سن‌ومارن، که چند سال قبل از آن تاريخ، در گورستان زادگاهش به خاک سپرده شده بود، به مقبره پانتئون پاريـس -آرامگاه مشاهير فرانسه- انتقال داده شد. تنها دست‌هاي متوفي، به درخواست همشهريانش، در گورستان زادگاهش، مدفون گرديد. در مراسم انتقال جنازه بـريل، يک صف طولاني، مرکب از افرادي نابينا، به کمک عصا‌هاي سفيدرنگ، با قدم‌هاي نامطمئن، حرکت مي‌کردند شرکت کرده بودند. اين نابينايان بخوبي آگاه بودند تا چه اندازه، به خاطر خطي که بريل اختراع کرده بود، مديون او هستند. اين خط که از نقطه‌هاي برجسته تشکيل مي‌شود، انبوهي از دانـشهاي بشري را در دسترس نابينايان گذاشته بود. امروز، در سرار جهان، مرداني و زناني بي‌شمار، خواه داوطلبانه و خواه از سر وظيفه، ورقه کاغذ ضخيمي را، با استفاده از وسايل ساده‌اي، يعني يک ميز کوچک و يک صفحه مشبک و يک قلم حکاکي، به فواصل معيني، سوراخ مي‌کنند. اين سوراخ‌ها در پشت ورقـه کـاغذ نقاي برجسته بوجود مي‌آورد که نابينايان مي‌توانند آن‌ها را لمس کنند. امروزه فناوري‌ها نو هم به کمک نابينايان آمده است، اما براي دهه‌هاي همين فناوري نسبتا ساده خط بريل بود که ياور نابينا‌ها بود. در دهه‌هاي پيش، تنها در مؤسسه نابينايان پاريس، موسوم‌به انجمن «والنتن هائوي»، خوانندگان اين خط از ۸۰۰۰ تن تجاوز مي‌کردند. لوئي بريل کـه چـهارمين فرزند يک چرم‌دوز فقير بود، در سال ۱۸۰۹ به دنيا آمد و تولد او باعث شادي بسيار خانواده‌اش شد. پدرش عقيده داشت که او در دوران پيري‌اش تنها مونس من او خواهد بود. کودک نحيف به بتدريج رشد کرد و شروع به راه رفتن شروع کرد. اطاق نـشيمن خـانه پدري‌اش که درعين‌حال بعنوان آشپزخانه از آن استفاده مي‌شد و در روي اجاق آن آب ديگ سوپ به آرامي مي‌جوشيد، حس کنجکاوي کودک را ارضاء نمي‌کرد. اين کودک سه‌ساله مي‌خواست به اسرار تمام اشياء موجود در دنياي کوچک خود که از خـانه پدري‌اش تـجاوز نمي‌کرد دست يابد. والدين‌اش همواره او را از دسـت زدن بـه ابـزار ميز کارگاه چرم‌دوزي برحذر مي‌داشتند. ولي کودک، همين که تنها مي‌شد، ابزار‌هاي چرم‌دوزي را به دست مي‌گرفت و به بريدن چرم مي‌پرداخت و از بوي مطبوع آن لذت مي‌برد. ولي يک روز مـوقعي که به بريدن قـطعه چرمي مشغول بود، ناگهان تراشه‌اي از چرم و به روايتي نـوک گـزن چرم‌بري به چشمش فرورفت و صورتش را غرق خون کرد. با شنيدن فرياد‌هاي دلخراش کودک، همسايگان به سوي او شتافتند. موقعي که والدينش به خانه بازگشتند با تـأثر فـراوان پي بردند که يکي از چشمان کودکشان آسيب ديده است. داروييک ه، در آن زمان بوسيله پيـرزنان تجويز شده بود، مؤثر واقع نشد و بيماري ورم ملتحمه چشم که کودک به آن دچار شده بود، رفته‌رفته به التهاب چرکين تبديل گـرديد و بـه چـشم ديگر نيز سرايت کرد. طولي نکشيد که قرنيه‌هاي هر دو چشم از بين رفت و بـالاخره کـودک بينايي خود را کاملا از دست داد. او به مادرش مي‌گفت صداي پرندگان را مي‌شنوم، ولي آن‌ها را نمي‌بينم. چرا مرا در تاريکي نگاه مي‌داريد؟ از آن پس، کودک پنـج‌ساله در دنـياي صدا‌ها مي‌زيست. همزمان، در نتيجه مشکلات ناشي از جنگ‌هاي ناپلئون، دولت تصميم گرفته بود کـه بـراي رفـع نياز‌هاي مالي خود، مبالغي از مردم به صورت مصادره، وصول گند. در ژانويه ۱۸۱۴ دستور مصادره اموال در دهکده زادگاه بريل اجرا شد. کودک پنج ساله، صداي پدرش را که با لحن اعتراض‌آميز با ماموران مصادره بحث مي‌کرد مي‌شنيد. بالاخره پدرش ناچار شد ۱۶ فـرانک، که بـراي او وجه قابل ملاحظه‌اي بود، بپردازد. يک ماه بعد، نيرو‌هاي دشمن دهکده را اشغال کردند. لوئي صداي پاي گاو مورد عـلاقه‌اش را، که اشغالگران به زور با خود مي‌بردند، مي‌شنيد. به مدت ۷۴ روز هياهوي سربازان روسي و پروسي که به تناوب خانه پدرش را اشـغال کـرده بودند، به گوشش مي‌رسيد. بالاخره بار ديگر آرامش در دهکده برقرار شد، ولي در نتيجه جنگ‌هاي طولاني و بدي برداشت محصول، اهالي دهکده به فلاکت افتاده بودند، به طوريک ه از ۶۱۰ تن جمعيت آن، ۶۲ نفر مستحق دريافت کمک تـشخيص داده شـدند و به اين منظور اهالي متمکن دهکده را به پرداخت ماليات مخصوص وادار نمودند. اين وضع دشـوار پدر بـريل را نـسبت به آينده پسرش نگران کرده بود. «پالوي» -کشيش- و «بشره» -آموزگار دهکده-، تحت تأثير استعداد زودرس لوئي کوچک قرار گرفته و به او علاقه‌مند شده بـودند. «مارکي دورويـليه» که قـصر مسکوني‌اش در مجاورت دهکده قرار داشت نيز به اين کودک نابينا دلبستگي پيدا کـرده بـود. اين اشراف‌زاده به خاطر آورد که سال‌ها قبل، يعني در سال ۱۸۷۴، در کاخ ورساي، در مراسمي شرکت کرده بود که طي آن «والنتن هـائوي»، جوانان نابينايي را کـه به کمک خطي که خود او اختراع کرده بود سواد آموخته بودند، به دربـار مـعرفي کرده بود و متعاقب اين جريان، «مؤسسه سلطنتي جـوانان نـابينا» با کـمک‌هاي مالي سخاوتمندانه شاه و درباريان تأسيس شده بـود. پس «مارکي دورويليه» تصميم گـرفت که لوئي بريل را به مؤسسه مذکور بفرستد و يک بورس تحصيلي براي او بگيرد. به اين ترتيب، کودک نابينا، در فـوريه سـال ۱۸۱۹، به «مؤسسه سلطنتي نابينايان جوان» وارد شد. ساختمان اين مـؤسسه، ساختمان مـدرسه مذهبي سـابق «سن‌فيرمن» بود که مکان مـرطوب و سرد و نامناسبي بود، ولي اين معايب براي لوئي کوچک بي‌اهميت بود، زيرا وي چنان به فراگرفتن دروسي از قبيل دستور زبـان و تـاريخ و رياضيات که در اين مؤسسه تدريس مي‌شد، سـرگرم شده بود که بـه چـيز ديگري توجه نداشت. در اين مؤسسه، خطي کـه بـه وسيله «والنتن هائوي» براي نابينايان اختراع شده بود، مورد استفاده قرار مي‌گرفت. يک کتاب درسي بسيار کـوچک وقـتي که به اين خط برگردانده مـي‌شد، چـندين جـلد بزرگ را اشغال مـي‌کرد. «والتن هـائوي» در بدو امر، حروف خود را با چـوب سـاخته بود، ولي بعدا آن‌ها را بحروف برجسته‌ايکه بروي مقوا قرار مي‌داد تبديل کرد. اين حروف با لمس بـه دشواري تـشخيص داده مي‌شد و جاي زيادي را اشغال مي‌کرد و به ـعلاوه سـاختن آن‌ها زيـاد وقـت مـي‌گرفت. با تمام اين معايب، اين روش براي خـواندن از طريق لمس راه را باز کرده بود. در مؤسسه نابينايان، داستان اولين شاگرد «والنتن هائوي» بر سر زبان‌ها بود. شايع بود که هـائوي، براي ايـنکه روش خود را به مورد آزمايش بگذارده جوان نابينايي را کـه در جـلوي کـليسايي گـدايي مـي‌کرد به آمـوزشگاه خـود آورد تا به او، با استفاده از خط ابتکاري خود، سواد بياموزد. ولي والدين کودک نابينا که حرفه گدايي را براي پسرشان سودآورتر از سـوادآموزي مـي‌دانستند بـه «والنتن هائوي» اعتراض کردند و وي، براي نگاهداشتن شاگرد خود، ناچار شده بود مبلغي، معادل آنـچه کـودک از راه گـدايي بـه دست مـي‌آورد، به والدين او بـپردازد. لوئي با آنکه به استاد سالخورده خود احترام مي‌گذاشت، خطي را که او اختراع کرده بود و اکنون ديگر کهنه شده بود مورد انتقاد قرار داد و از همان موقع به فکر اصلاح آن افتاد. ولي فعلا با ولع بـه فراگرفتن دروس مي‌پرداخت و به ويژه به رشته موسيقي، علاقه‌اي خاص نشان مي‌داد. در اين مؤسسه، موسيقي را، از راه گوش به شاگردان مي‌آموختند و بريل همين موضوع را يکي از نواقص روش تدريس مي‌دانست. بعد‌ها وي موفق شد که براي نابينايان حروف مخصوص، جهت خواندن و نوشتن نـت‌هاي مـوسيقي پيدا کند. متأسفانه در مؤسسه نابينايان، تالار مخصوص، براي تدريس موسيقي، وجود نداشت. پيانو را در راه‌پله گذاشته بودند و دانشجويان براي نواختن «فلوت» روي درگاهي‌هاي مقابل پنجره‌ها مي‌نشستند. با اينهمه لوئي به تکميل معلومات موسيقي خود و به خصوص به کسب مهارت در نواختن «پيانو» و «ارگ» اهتمام ورزيد. انضباطي شديد، در مؤسسه نابينايان حـکمفرما بـود. ضعف مالي مؤسسه موجب گرديده بود که در استخدام کارکنان صرفه‌جويي نمايند و با توجه به کمي تعداد مراقب و سرپرست، انضباط را از طريق تشديد تنبيهات برقرار سازند. چون محبوس ساختن نابينايان در سـياه‌چال‌ها، براي آنـان که به هرحال در تاريکي به سر مي‌بردند، تنبيهي شـديد مـحسوب نمي‌شد، لذا سرکشان را از صرف غذاهاي معمولي محروم مي‌کردند و تا مدتي به آن‌ها چيزي جز نان خشک و آب، نمي‌دادند. تنبيه‌هاي بدني نيز متداول بود. گاهي نيز خطاکاران را از حق خروج از مؤسسه محروم مي‌ساختند. گردش هفتگي، در روزهـاي پنـجشنبه هرهفته صورت مي‌گرفت. در ايـن روز شـاگردان، ساختمان مرطوب مؤسسه را ترک مي‌کردند و براي هواخوري به باغي مي‌رفتند. در اين گردش‌ها، شاگردان را با طنابي به يکديگر مي‌بستند و تحت مراقبت يک نفر سرپرست حرکت مي‌دادند. اين وضع نامطلوب، به سلامت لوئي بريل لطمه مي‌زد. يک روز انتشار خبر بازديد «والنتن هائوي» از مؤسسه نـابينايان، هيجان بي‌سابقه‌اي در ايـن آموزشگاه به وجود آورد. در ماه اوت سال ۱۸۲۱ شاگردان و اولياي مؤسسه، با بي‌تابي، خود را براي پذيرايي از اين مرد مشهور آماده مي‌کردند. اما آيا مـوقعي که «والنتن هائوي»، در آنن روز، دست دانشجويان جوان را مي‌فشرد، مي‌توانست حدس بزند که دست جواني را که بعد‌ها از حيث دانش و شهرت جانشين او خواهد گرديد، فشرده است؟ روزي يک سروان توپخانه بنام «شارل باربيه دولاسر»، به منظور ارائه روش جديدي که بـراي سـوادآموزي نـابينايان اختراع کرده بود، به مؤسسه مراجعه کرد. با آنکه مدعيان اختراعات جديد معمولا اشخاصي مزاحم تلقي مي‌شدند و با وجود اينکه مـدير سـابق مؤسسه، از پذيرفتن همين افسر امتناع ورزيده بود «پي‌نيه» -مدير جديد مؤسسه- که به شاگردان خود عـلاقه‌اي خـاص داشـت و هيچ فرصتي را براي بهبود وضع آنان از دست نم‌يداد، به ملاقات با وي رضايت داد. در آکادمي علوم فرانسه «پروني» و «لاسپد»، اختراع سـروان «باربيه» را مورد بررسي قرار دادند و نتيجه گرفته بودند که «اين اختراع گفتگوي ميان لالان و کوران را امکان‌پذير مي‌کند.» سروان مزبور، روش ابتکاري خود را در ابتداي امر بـراي ارتـش اختراع کرده بود. وي موقعي که در ارتش خدمت مي‌کرد، اغلب مجبور مي‌شد در نيمه‌شب دستور‌ها و پيام‌هاي رسيده از فرماندهان را بخواند و، چون اين امر آسايشش را مختل مي‌کرد، در صدد برآمد که يک روش مرکب از خط و نقطه برجسته ابداع کند تا با لمس آنـها با انگشت بتواند دستور‌هاي رسيده و کوتاه، نظير «حرکت به پيش»، «عقب‌نشيني عمومي» و امثال آن را بخواند. پس از پايان جنگ، «باربيه» به فکر افتاد که از سيستم «تحرير شبانه» خود به نفع نابينايان استفاده کند و به اين منظور اختراع خود را تکميل کرد و آن را «تحرير شنيداري» نام نهاد. زيرا اين روش مـانند تـندنويسي امروزي شنيداري بود و با کمک يک خط کش کشويي که داراي منافذ کوچکي بود، برگرداندن هرعبارتي را، بدون توجه به املاء کلمات، ميسر مي‌کرد. نابينا‌ها مي‌توانستند با فرو بردن قلم حـکاکي در ايـن مـنافذ، به روي يک ورقه کاغذ ضخيم، سوراخ‌هايي به وجود بياورند. اين سوراخ‌ها برجستگي‌هايي را به وجود مي‌آورد که از ترکيب آنها، طبق قـواعد معيني، کلمات بوجود مي‌آمد. اين روش انقلابي، مؤسسه نابينا‌ها را تحت تأثير قرار داد و دکتر پي‌نيه -رئيس مؤسسه- تصميم گرفت آن را به عنوان روش مـکمل، در سوادآموزي نابيناها، به کار ببرد. به طوري که اشـاره شـد، روش مذکور به املاي کلمات توجهي نداشت و به علاوه فاقد اعداد و علائم نقطه‌گذاري و نت‌هاي موسيقي بود. لوئي بريل اين نواقص را تذکر داد و در پي رفع آن‌ها و به طور کلي ساده کردن روش پيشنهادي سروان باربيه برآمد. پي‌نيه از بـاربيه دعوت نمود در دفتر مؤسسه حضور يابد و پيشنهاد‌هاي اصلاحي بريل را مورد بررسي قرار دهد. به اين ترتيب، در دفتر مدير مؤسسه، نوجوان پانزده ساله، با افسر عبوس پنجاه ساله روبرو شد و نظرات خود را از با وضوح کامل تـشريح کـرد. ولي باربيه حاضر نشد پيشنهاد‌هاي اين جوان نحيف را، که در قبولاندن عقايد خود پافشاري نميکرد، بپذيرد. بعد‌ها اين دو تن متقابلا به مزاياي روش يکديگر اعتراف کردند: بريل در اين مورد چنين نوشت: «من در نخستين کوشش‌هاي خود، از روش باربيه الهـام گرفتم.» باربيه، به نـوبه خود، پس از آنکه به دريافت جايزه‌اي از انستيتوي فرانسه؛ به مناسبت اختراع سيستم «تحرير شبانه»، نائل شد، کوشش‌هاي رقيب جوان خود را مورد ستايش قرار داد و چنين نوشت: «اين لوئي بريل، دانشجوي جوان مؤسسه نابينايان بود که براي اولين بار به فکر ساده کـردن روش تـحرير نابينايان افتاد و موفق شد با استفاده از يک خط کش سه شياري، ا ين روش را ساده‌تر کند. در اين روش اصلاح شده حروف جاي کمتري را اشغال مي‌کند و با سهولت بـيشتري خـوانده مي‌شود. از ايـن دو لحاظ، خدمات وي شايان توجه و در خور تـحسين اسـت و مـا بايد خود را مرهون او بدانيم.» لوئي بريل، ضمن انجام تکاليف مدرسه، تمام اوقات فراغت خود را به تکميل خط نابينايان که بزرگترين هدف زندگي او بشمار ميرفت اختصاص مي‌داد و حـتي در ايـام تعطيلات، اوقات خود را صرف اين کار مي‌کرد. موقعي که به ۱۵ سالگي رسـيد، روش ابـداعي او به حدي تکميل شده بود که «پي نيه» مدير موسسه تحت تأثير آن قرار گرفت و دستور داد که اين روش، لااقل، به طور غير رسمي در آموزشگاه مورد استفاده قـرار گـيرد، زيرا بـه کار بردن روش «والنتن هائوي» با آنکه قديمي شده بود، هنوز اجباري بود. لوئي بريل ۶۳ علامت اخـتراع کرده بود که علاوه بر حروف الفبا، شامل علائم نقطه‌گذاري و رياضي نيز مي‌گرديد. وي براي رسيدن به اين نتيجه، روش ابداعي «باربيه» را ساده‌تر سـاخته و آن را بـه دو رديف نقاط سوراخ شده عمودي کاهش داده و با يک رديف خـطوط کـوتاه افقي تکميل کرده بود. اين ۶۳ علامت، با تغيير تعداد و محل نقطه‌ها و خطوط، به دست مي‌آمد. اين روش تکامل يافته، افق روشن‌تري را در مقابل نابينا‌ها مـي‌گشود زيـرا آنـان مي‌توانستنند، به کمک آن، يادداشت بردارند و مطالب کتاب‌هايي را که بينا‌ها براي آن‌ها قرائت مـي‌کردند، با ايـن حـروف، بنويسند و نيز بين خود مکاتبه کنند. به اين ترتيب دنياي جديدي بر روي نابينا‌ها گشوده مي‌شد. شوراي نظام وظيفه، لوئي را از انجام خـدمت نـظام مـعاف کرد و جالب است که اين شورا که گويي نابينائي را علت کافي براي معافيت نـمي‌دانست، وي را به استناد اينکه توانايي خواندن و نوشتن را ندارد، از انجام خدمت نظام معارف کرد! استعداد لوئي به حدي توجه مسئولان مـؤسسه را جـلب کرد که وي را در ۲۰ سالگي به سمت معلمي برگزيدند، ولي اين سمت مزايايي نداشت مگر حق استفاده از يک اطاق خـصوصي کـه مي‌توانست در آنجا با فراغ بال به مطالعه بپردازد و نيز اجازه دوختن يک سردوشي از پارچـه ابـريشمي زربـفت روي لباس سياه متحد الشکل معمولي. از ساير لحاظ، وي مشمول مقررات عمومي مؤسسه از قبيل مقررات مربوط بـه بـازبيني ورود و خروج و سانسور نامه‌ها و حتي تنبيهات، بود. «پي‌نيه» -مدير مؤسسه‌- که مي‌خواست وسايل سرگرمي بريل را فـراهم آورد، گـاهي از اوقـات او را به منزل خود دعوت مي‌کرد و گاهي نيز وي را با خود به مجالس شب‌نشيني مي‌برد. اما ايـن مـجالس براي بـريل لذت‌بخش نبود. ا ما موقعي که از او دعوت مي‌کردند که پشت پيانو بنشيند و يکي از قـطعات بـتهون، موزارت و يا هايدن را بنوازد، احساس رضايت خاطر مي‌کرد. وي اطاق کوچک خود را که مي‌توانست در آن به تحقيقاتش درباره اختراع عـلاماتي، براي نـت‌هاي موسيقي ادامه دهد و يا به تأليف کتابي، راجع به رياضيات، بپردازد به هر جاي ديگري تـرجيح مي‌داد. بريل، با وجود خـستگي‌اي که بيش از پيش در خود احساس مي‌کرد، به شغل مـعلمي کـه بـه عهده گرفته بود، علاقه نشان مي‌داد و سعي مي‌کرد خـستگي خـود را نديده بگيرد. اما بريل يک روز به خونريزي ريوي دچار گرديد و ترديدي برايش باقي نماند که بـه بـيماري سل گرفتار شده است. مسئولان مـؤسسه براي اينکه کـار او را سبک‌تر کـنند، کلاس‌هاي کـوچکي را بـه او سپردند و غذا‌هاي مقوي برايش تجويز کردند. ولي ايـن تـدابير، ب راي نجات او از بيماري‌اي که در آن زمان قابل علاج نبود، مؤثر واقع نشد. با اين حال بريل نشاط و شـادي خـود را همچنان حفظ کرده بود و موقعي که در مـجلسي به شرح جزئيات خنده‌آور و يـا جـدي داستاني مي‌پرداخت، تنها چيزي که شنوندگان را مـتوجه وخـامت وضع سلامتي‌اش مي‌کرد، ضعف و گرفنگي آوازش بود. در اين موقع، بريل به تحقيقاتي جديد دست زد و به اختراع ماشيني بـنام «رافي‌گراف» موفق شد کـه به وسيله آن بينا‌ها مي‌توانستند نوشته‌هاي نـابينا‌ها را بـخوانند. ولي طـرز عمل اين ماشين بـه اندازه‌اي پيـچيده بود که استفاده از آن دوام نـيافت. ماشين تحريري که بعد‌ها اختراع شد، اين هدف را ممکن کرد و ميان نابينايان و بينايان پلي به وجود آورد. ولي ايـن پل يک طرفه بود، با اين معني که بـينا‌ها مـطالبي را که نابينا‌ها بـا مـاشين تحرير مي‌نويسند، مي‌توانند، ولي عـکس اين قضيه مصداق پيدا نمي‌کند. در نتيجه دسيسه‌هايي که در مؤسسه رخ داد، «پي‌نيه» از سمت رياست بر کنار شد و شخصي بنام «دوفو» به جاي او انتخاب شد. مدير جـديد مردي خشک و کوته‌فکر بود و نسبت بـه بريل نـظر مـساعد نـداشت و بـه اختراعات و کشفيات اوتوجهي نشان نمي‌داد و دانشجو‌ها را از به کار بردن روشهاي ابداعي او منع مي‌کرد و اگر اطلاع حاصل مي‌کرد که آنها، پنهاني به مطالعه و يا استفاده از آثـار و يـا روش‌ـهاي بريل مي‌پردازند، آن‌ها را تنبيه مي‌کرد. تحمل اين وضع براي بـريل دشـوار بـود. او که سـال‌هاي طاقت فرسايي را گذرانيد تا اينکه بالاخره «دوفو» شخصي را که بر عکس خودش مردي فهيم و مبتکر بود، به عنوان معاون خويش برگزيد و و در اثر تلاش‌هاي اين شخص مؤسسه از وضع وخيمي که دچار آن شده بود نجات پيدا کرد. تا آن وقـت، خط ابداعي «والنتين هائوي» به عنوان خط رسمي نابينايان در مؤسسه بکار برده مي‌شد. ولي تشخيص حروف اين خط، از طريق لمس با انگشت، دشوار بود. بالاخره پس از مباحثات و مذاکرات مفصل، روش بريل جانشين آن گرديد و بعنوان خط رسمي نابينايان، در مؤسسه مورد استفاده قـرار گرفت. کوچه «سن ويـکتور» که مؤسسه نابينايان در آنجا واقع شده بود، يکي از ناپاک‌ترين و آلوده‌ترين محله‌هاي پايتخت به شمار ميرت. لامارتين، شاعر و نويسندهء مشهور فرانسوي، با بيان فصيح خود اين موضوع را به مقامات دولتي گوشزد کرد و در نتيجه، بالاخره ساختماني جديد در بلوار انواليه، بـراي نـابينايا‌ها ساخته شد که تا امروز هم به همين منظور از آن استفاده مي‌شود. مؤسسه جديد، در تاريخ ۲۲ فوريه سال ۱۸۴۴، با تشريفاتي خاص افتتاح گرديد و در مقابل حاضران طرز خواندن و نوشتن، از طـريق بـه کار بردن حروف بر جسته بـريل، نشان داده شد. متاسفانه مـحيط سالم و بهداشتي محل جديد مؤسسه نتوانست از پيشرفت بيماري بريل جلوگيري کند. از سال ۱۸۳۵ بيماري سل او گاهي کاهش و گاهي تشديد مي‌يافت. ولي او که مي‌دانست مرگش نزديک است آن را، مانند يک مـسيحي واقـعي، ولي با اندکي افسوس، پذيرفته بود. بريل در همان سال چشم از جهان فرو بست و همه را دچار تأثر ساخت. او بي‌سر و صدا، همانگونه که زيسته بـود، دنيا را تـرک گفت. هيچي يک از خـبرنگاران نشريات، درباره مرگ او چيزي ننوشتند. درگذشت نابينايي بيچاره براي هيچ کس قابل توجه نبود. روزنامه‌نگاران خبر مربوط به داوطلبي «لفرودوموسه» را، براي عضويت آکادمي فـرانسه، از خبر مرگ بريل مهم‌تر تشخيص داده بودند. امروزه، روش بريل جهانگير شده است. از سال ۱۹۴۹، ايـن روش بـه وسيله يونسکو در تـمام نقاط جهان ترويج مي‌شود. اگر بخواهيم تنها يک نمونه از گسترش خط بريل را ذکر کنيم، کافي است خاطرنشان کنيم که ايـن خـط، تنها در افريقا، بيش از ۸۰۰ لهجه محلي را در بر مي‌گيرد. گر چه بريل، که زندگاني‌اش نمونه‌اي از علاقه بي‌چشمداشت به پژوهش‌هاي عـلمي و خـدمت بـه بشريت به شمار مي‌رود، در زمان حيات‌اش، آنطوري که شايسته مقامش بود، مورد توجه معاصرين‌اش قرار نگرفت، اما پس از مرگش نشانه هايي از حق‌شـناسي مردم نسبت به او مشاهده شد.
#باهم_شکستش_مي‌دهيم ما را در کانال «آخرين خبر» دنبال کنيد
اخبار بیشتر درباره

اخبار بیشتر درباره