ماجرای مامور بعثی که شهید مدافع حرم شد
فارس/ ۱۲ خرداد سال ۷۹ حجت الاسلام علي اکبر ابوترابي در مسير رفتن به زيارت حضرت علي بن موسي الرضا (ع) همراه پدرش در يک سانحه رانندگي دار فاني را وداع گفت. مرحوم ابوترابي با لقب سيد آزادگان معروف بود و فوت ايشان ضربه عاطفي سنگيني را بر دل آزادگان وارد کرد. مرحوم ابوترابي در روزهاي سخت اسارت محبس گاههاي رژيم بعث با رفتار و منشش علاوه بر ديگر اسرا برخي از سربازان بعثي را نيز شيفته مرام خود کرده بود. در ادامه خاطرهاي خواهيد خواند به روايت حجت الاسلام علي اصغر صالح آبادي که هم داماد مرحوم ابوترابي است و هم خود از آزادگان جنگ تحميلي بوده. او از برخورد مرحوم ابوترابي در روزهاي اسارت اينگونه تعريف ميکند: سال ۶۱ از جوين سبزوار داوطلبانه به جبهه رفته بودم. رفتنم همزمان شده بود با عمليات رمضان. صبح روز عيد فطر هم درحالي که زخمي شده بودم به اسارت نيروهاي عراقي در آمدم و ۸ سال اسير بودم. در زندانهاي موصل و بغداد روزهايم را سپري ميکردم تا اينکه سال ۶۳ با حاج آقا ابوترابي آشنا شدم. با توجه به اينکه بنده سالها در محضر علماي بسياري تلمذ کرده بودم، اما زماني که با حاج آقا ابوترابي برخورد کردم وي را نمونهاي کاملي از يک انسان بزرگوار، خوش اخلاق و خوش برخورد با رفتار کريمانه يافتم که درهمان برخورد اول انسان را جلب ميکرد. به گونهاي که منش و رفتار او يادآور رفتار و منش پيامبراکرم (ص) براي ما بود. زيرا ايشان با خلق عظيمي که داشتند هم با اسرا و هم با سربازان و بعثيها به گونهاي رفتار ميکردند که براي همه مثال زدني بود. رفتار او در درجه اول براي خود اسرا و در درجه دوم براي عراقيها و بعثيها بسيار تاثيرگذار و مثبت بود به طوري که خود عراقيهايي که حاج آقا را شکنجه ميدادند بر آن معترف بودند. يکي از فضايل اخلاقي ايشان، احترامي بود که به عراقيها ميگذاشتند که هيچگاه کذايي و ظاهري نبود و براي اين نبود که کمتر مورد آزار و اذيت قرار بگيرند بلکه احترام به انسانيت آنان و اينکه آنان نيز بندگان خدا بودند و لايق احترام و نياز به هدايت و ملاطفت داشتند. خاطرم هست که زماني ما در اردوگاه اردوگاه ۵ (صلاح الدين) بوديم که به اصطلاح عراقيها اردوگاهي بود که افراد شرور و خرابکار و حرص خميني را در آنجا نگهداري ميکردند و پشت آن محوطه نيز محل استقرار بعثيهاي اردوگاه بود. يک افسر بعثي به نام محمدکاظم که شيعه هم بود و با آن که شيعه بود، اما رفتار تند و خشني داشت و حتي حاج آقا را مورد ضرب و شتم هم قرار داده بود با اين حال حاج آقا ابوترابي به ايشان هم لطف مهرباني ميکرد و به او احترام ميگذاشت. اين لطف و مهرباني نه از آن جهت بود که او را مورد آزار و اذيت قرار ندهد بلکه به خاطر خداوند و به خاطر انسانيت به اين شخص احترام ميگذاشت و همين رفتار حاج آقا باعث شد ايشان متحول شد و حتي مشکلات خانوادگي خود را با حاج آقا مطرح ميکرد. حاج آقا هم او را راهنمايي ميکرد. تا اينکه جنگ پايان يافت و ما به ايران بازگشتيم. پس از ارتحال حاج آقا ابوترابي گويا او به ايران و به مشهد ميآيد و در ديداري که با تعدادي از آزادگان داشت شماره مرا از آنان ميگيرد. آن زمان بنده در قم بودم که تلفنم زنگ زد و گفت من محمد کاظم هستم. قراري گذاشتيم و او به قم آمد و با هم ديدار کرديم و ديدم همان مامور بعثي است و بسيار علاقمند بود که با خانواده حاج آقا ديداري داشته باشد و از خاطراتش براي آنان بگويد و تاثير رفتار حاج آقا برايشان درحدي بود که بعدها مطلع شديم او به صورت داوطلب براي دفاع از حرم حضرت زينب (س) به سوريه اعزام و بعد هم به شهادت ميرسد. قطعا رحلت حاج آقا ابوترابي تاثير زيادي داشت چرا بسياري از آنان حتي بر زبان ميآوردند و احساس ميکردند به نوعي پدر خود را از دست داده اند و رفتن ايشان براي همه سخت و ناباور بود. به جاست ياد کنيم از شهداي غريب آزاده در اسارت که بر اثر شکنجه و درگيري در اردوگاهها به شهادت رسيدند که يکي از همين اتفاقات در ۸ آذر سال ۶۱ در درگيري که در اردوگاه پيش آمد سربازان بعثيها با چماق، کابل و لوله آب فلزي و هرآنچه در دست داشتند به بچهها هجوم آوردند و در همان روزه قريب به بيش از ۴۰۰-۵۰۰ تن از اسرا را زخمي و دو تن از بچهها را به شهادت رسانيدند که نام يکي از آنها شهيد سيد اکبر هاشمي بود.