داستان معروف ضامن آهو
راسخون/ صيادي در بياباني قصد شکار آهويي ميکند و آهو شکارچي را مسافت متنابهي به دنبال خود ميدواند و عاقبت خود را به دامن حضرت علي بن موسي الرضا عليه السلام که اتفاقاً در آن حوالي تشريففرما بوده است، مياندازد. صياد که ميرود آهو را بگيرد، با ممانعت حضرت رضا عليه السلام مواجه ميشود. ولي چون آهو را صيد و حق خود ميداند، در مطالبه آهو پافشاري ميکند. امام حاضر ميشود مبلغي بيشتر از بهاي آهو، به شکارچي بپردازد تا او آهو را آزاد کند. شکارچي نميپذيرد ومي گويد: من همين آهو که حق خودم است را ميخواهم و آن وقت آهو به زبان ميآيد و به عرض امام ميرساند که من دو بچه شيري دارم که گرسنهاند و چشم بهراهاند که بروم و شيرشان بدهم و سيرشان کنم. علت فرارم هم همين است و حالا شما ضمانت مرا نزد اين ظالم بفرماييد که اجازه دهد بروم و بچگانم را شير دهم و برگردم و تسليم صياد شوم… حضرت رضا عليه السلام هم ضمانت آهو را نزد شکارچي ميفرمايد و خود را به صورت گروگاني در تحت تسلط شکارچي قرار ميدهد. آهو ميرود و بهسرعت با آهوبچگان باز ميگردد و خود را تسليم شکارچي ميکند. شکارچي که اين وفاي به عهد را ميبيند، منقلب ميگردد و آن گاه متوجه ميشود که گروگان او، حضرت علي بن موسي الرضا صلوات الله عليه است. فوراً آهو را آزاد ميکند و خود را به دست و پاي حضرت مياندازد و عذر ميخواهد و پوزش ميطلبد. حضرت نيز مبلغ متنابهي به او مرحمت ميفرمايد و بهعلاوه، تعهد شفاعت او را در قيامت نزد جدش ميدهند و صياد را خوشدل روانه ميسازد. آهو هم که خود را آزاد شده حضرت ميداند اجازه مرخصي ميطلبد و به سراغ لانه خود ميدود.