داستانک/ راننده و گنجشک
آخرين خبر/ دکتر گفت: بايد پايت را قطع کنيم. راننده کاميون که در بين راه از سرما يک پايش يخ زده بود از حرف دکتر خنده اش گرفت. دکتر گفت: چرا مي خندي؟ راننده کاميون گفت: وقتي نوجوان بودم در فصل زمستاني سرد مثل امسال دنبال يک گنجشک کردم. گنجشک به حفره اي که در ديوار حياط بود پناه برد. من دستم را داخل حفره کردم و گنجشک را گرفتم. هنگام بيرون آوردن گنجشک يک پاي آن از بدنش جدا شد. در همين موقع مادرم فرياد زد: واااي! پاي بچه ام قطع شد. من که مي خنديدم گفتم: پاي من که کنده نشد، پاي اين گنجشک قطع شد و اکنون من به حرف مادرم رسيدم و متوجه شدم که منظور آن روزش چه بود؟