نقطه ضعف خدا
بيان معنوي/ عليرضا پناهيان: يک اربابي يک مهماني داشت. بعد نوکرش هي برايش غذا مي آورد. در غذا آوردن هي خطا مي کرد. اين هم هي دعوايش مي کرد. هي پيش اين مهمان مي گفت بابا اينها هم که، هي بدِ اين غلامش را مي گفت. بعد اينها سر سفره بودند داشتند غذا مي خوردند يک دفعهاي سر و صدا مي آيد. صداي دعوا مي آيد از توي کوچه. مي گويد من يک دقيقه بروم ببينم شما ميل بفرماييد غذا. بعد رفت و توي کوچه و بعد از چند دقيقه دعوا حل و فصل شد آمد. چي شده بود؟ هيچي غلام من را داشتند مي زدند! رفتم نجاتش دادم. فلان فلان شدهها! مي گويد به ارباب آن مهمان گفت تو که تا الآن داشتي بد و براه بهش مي گفتي، حالا رفتي به خاطرش دعوا کردي نجاتش دادي؟ ارباب برگشت گفت که خب بالاخره غلامام است کسي را غير من ندارد. من که نميتوانم بگذارم کتک بخورد.