جریان شناسنامهای که به جای حج صاحبش را به سوریه فرستاد
باشگاه خبرنگاران/ رسم بر اين بود که مدافعان حرم بعد از ورود به سوريه نام جهادي براي خود انتخاب کنند، از همانجا به واسطه نام پسرش عنوان «ابوعلي» را براي خود برگزيد و بيش از آنکه به نام اصلياش يعني «مرتضي عطائي» معروف باشد به نام جهادياش مشهور شد.
او از همان کانالي به سوريه رفت که در آن زمان بسياري از رزمندگان مشهدي براي دفاع از حرم حضرت زينب (س) ميرفتند. قبل از سوريه ۴۰ روزي براي دفاع از حرمهاي عراق به اين کشور رفته بود، اما دلش در سوريه بود. خيلي پيگيري کرد تا از راهي قانوني برود، اما نشد. آن زمان فاطميون مشغول جذب نيرو از بين افغانستانيهاي ساکن ايران براي مقابله با داعشيان در سوريه بودند که ابوعلي هم تنها راه حل را جا زدن خود به عنوان مهاجر افغانستاني ديد. به واسطه مراوده با کارگرهاي افغانستاني خود کمي زبان افغاني بلد بود. وقتي براي اولين بار به عنوان نيروي ايراني در فاطميون ثبت نام کرد و به او گفتند ايراني نميبريم ذهنش رفت سمت شناسنامه افغانستانياي که چند سال پيش براي رفتن به حج تمتع گرفته بود تا پشت صف چندساله رفتن به حج نماند، البته که هيچ گاه با آن شناسنامه جعلي به حج نرفت و پاسپورت ماند درون گاوصندوق مغازهاش.
موفق شد در فاطميون ثبت نام کند. همه اينها در حالي بود که خانوادهاش از تصميماتش بي خبر بودند. روز اعزام مسوولان نيرو بعد از چک کردن شناسنامه افغانستاني شک کردند و اجازه سوار شدن به اتوبوس را ندادند. با هر سختي مسوول اعزام را پيدا کرد و با اطلاعاتي که پيش از اين از دوستان افغانستانياس گرفته بود خودش را به يکي از شهرها و محلات افغانستان نسبت داد و با جلب نظر مسوول اعزام اجازه سوار شدن به اتوبوس را گرفت.
دوره آموزشي شروع شد، هر روز يکي دو نفر را به حساب اينکه لو رفته ايراني هستند از پادگان بيرون ميکردند، اما کسي نتوانست ابوعلي را از آن جمع ۲۰۰ نفره اخراج کند، هرچه بود او همه چيز را سپرد به امام رضا (ع)، گويا آقا هم خوب هواي اين خادم حرمش را داشت.
همان اعزام اول با سيد ابراهيم آشنا شد که آن زمان فرماندهي گردان عمار را برعهده داشت. لهجه مشهدي ابوعلي باب آشنايي و ادامه دوستي او و سيد ابراهيم شد. آن روز وقتي شروع کرد به صحبت کردن، سيد ابراهيم مبهوت حرفهاي ابوعلي شد، اشک در چشمانش حلقه زد و سرش را انداخت پايين، ابوعلي پرسيد چيزي شده سيد؟ و آنجا سيد ابراهيم ماجراي دوستي اش با شهيد حسن قاسمي دانا را تعريف کرد که چطور با لهجه مشهدي صحبت ميکرد و حرف زدن ابوعلي هم او را ياد شهيد قاسمي دانا مياندازد.
زمان مرخصي سيد ابراهيم که فرا رسيد، مجبور بود کسي را به عنوان فرمانده و جانشين خود معرفي کند، همانجا ابوعلي را به واسطه دلاوريها و کاربلدي انتخاب کرد و ابوعلي در کنار سيد ابراهيم شد جانشين گردان عمار.
شهادت سيدابراهيم براي خيليها سخت بود، اما براي ابوعلي که ماهها در معرکه جنگ با او زندگي کرده بود سختتر شد. بي تابي او براي پيوستن به يار و همرزمش تنها يک سال طول کشيد، تاسوعاي سال ۱۳۹۴ سيد ابراهيم به شهادت رسيد و يک سال بعدش يعني ۲۱ شهريور سال ۱۳۹۵ مصادف را روز عرفه ابوعلي به سيد ابراهيم ملحق شد.