با کاروان حسینی تا اربعین؛ امتی که در دشمنی با آل کساء از هیچ دریغ نکردند
تسنيم/ متن پيشِرو از سلسله متنهاي «قافلهسالار؛ همراه با کاروان حسيني(ع) تا اربعين» نوشتۀ «مجتبي فرآورده» است؛
دهم صفر
در غربت مدينه، در هراس و التهاب، تنها و بيکس مانده بودم،
تکيه دادم به کُنج ديوار خانهاي گلين، وسيعتر از زمين.
در گستره زمين و در هميشه تاريخ، از آسمان بر زمين ميبارد،
جز اين خانه که همه چيز از اينجا به آسمان پَر ميکشد،
گذشته و حال و آينده تاريخ را اهل اين خانه رقم زدهاند،
و ملائک، ذکر و تسبيح و تقديس، از اين خانه آموختهاند.
در و ديوار اين خانه پُر از خاطره بود،
خاطراتي تلخ و شيرين.
شيرينترين خاطره، گِرد آمدن اهل خانه بود زير عبا،
همان پنج تن آل کسا،
محمّد و علي و فاطمه و حسن و حسين.
در زير کسا محمّد گفت؛ خدايا! اينان اهل بيت من هستند،
گوشتشان گوشت من و خونشان خون من است،
رنجشان رنج من و اندوهشان اندوه من است،
هر که با اينان در صلح است، در صلحم،
هر که با اينان دشمن است، دشمنم،
اينها از من و من از اينهايم.
خدا که زير عَبا آنان را با هم ديد، به خود باليد،
گفت: اي ملائک من، اي ساکنان آسمانهاي من،
آسمانِ بنا شده و زمينِ گسترده و ماهِ تابان و خورشيدِ درخشان و کهکشانهاي چرخان،
و درياي روان و کشتي در جريان را، نيافريدم مگر به خاطر دوستي اين پنج تن زير کسا.
جبرئيل از خدا خواست تا ششمين نفر باشد،
خدا رُخصت داد، فرشته وحي به آنان پيوست،
و آنچه را که خدا به ملائک گفته بود به اهل کسا بشارت داد.
اندکي گذشت و محمّد از ميان اُمّت رفت،
اُمّت او طغيان کرد و از دين روي گرداند.
سه ماه از رحلت رسول خدا نگذشته بود که فاطمه دختر نبي، به شهادت از دنيا رفت،
ديري نگذشت که علي، وصي و داماد نبي، همسر فاطمه، به تيغ تحجر به شهادت رسيد،
اندکي بعد، نواده رسول خدا، حسن بن علي به شهادت رسيده بود،
و سال 61 هجري، حسين بن علي را، يکه و تنها و تشنه به دم تيغ دادند.
اين همه ظلم و ستم، در 50 سال پس از رحلت رحمت للعالمين رُخ داده بود،
و اين قوم از اُمّت رسول، در دشمني با آل نبي، از هيچ کوششي دريغ نکرده بود.
به ديوار گلين خانه سر نهادم و بر مظلوميت اهل آن گريستم،
تنها و بيقرار و شوريده حال، مانده بودم چه کنم.
نميدانستم چه کنم. گريه کنم؟ مويه کنم؟
گريه بر مظلوميت علي، يا ظلم در حق فاطمه؟
گريه بر تنهايي حسن، يا لب عطشان حسين؟
ياد حسين توانم را ربود و سيل اشک جاري شد،
اشکِ براي حسين، بر کالبد نيمه جانم فرو غلتيد و جان بخشيد،
زندگي جاري شد، عشق جوشيد، و اميد روييد،
از آيندهاي بسيار دور، نسيمي زندگيبخش جان گرفت،
از همانجا که حسين آباد کرده بود، نسيم وزيدن گرفت،
مرا سوي خود خواند و نهيبم زد؛ برخيز!
و ندا سر داد؛ ميعادگاه ما کربلا!