داستانک/ راز آرامش بزرگمهر حکیم
روزنامه شهروند/ کسري انوشيروان بر بزرگمهر حکيم خشم گرفت و در سياهچالي تاريک به زندانش افکند و گفت تا او را به زنجير بستند. چون روزي چند بر اين حال بود، کسري کساني را فرستاد تا از حالش پرسند. آنان بزرگمهر را ديدند با دلي قوي و شادمان. به او گفتند: «در اين تنگي و سختي تو را آسوده دل ميبينيم!» گفت: «معجوني ساختهام از شش جزء و به کار ميبرم و چنان که ميبينيد مرا نيکو ميدارد.» پس گفتند: «آن معجون را شرح بازگوي که ما را نيز هنگام گرفتاري به کار آيد.» گفت: «جزء نخست اعتماد بر خداي است، عزوجل. دوم آنچه مقدر است بودني است. سوم شکيبايي براي گرفتار بهترين چيزهاست. چهارم اگر صبر نکنم چه کنم، پس نفس خويش را به جزع و زاري بيش نيازارم. پنجم آن که شايد حالي سختتر از اين رخ دهد. ششم آن که از اين ساعت تا ساعت ديگر اميد گشايش باشد.» چون اين سخنان به کسري رسيد او را آزاد کرد و گرامي داشت.