خراسان/ کارواني از تجار بعد از خريد مال التجاره، عازم شهر و ديار خود شد. چند روز بعد کاروان به گردنه خطرناکي رسيد. گردنه اي که همه تجار از آن وحشت داشتند. چرا که مي دانستند آن جا کمينگاه راهزنان است. شب هنگام هر کدام از تجار اموال ارزشمند خود را در جايي پنهان کردند. شخصي که در لباس تجار بود نزد تک تک بازرگانان رفت و مخفيگاه اموال آن ها را ياد گرفت. بعد نيمه هاي شب از قافله جدا شد و به سمت کمينگاه دزدان رفت و مخفي گاه همه اموال کاروان را فاش کرد به شرط آن که دزدان اموال او را غارت نکنند و او را در غارت خود شريک کنند. رئيس دزدان پذيرفت و به کاروان حمله برد و همه اموال را غارت کرد. مرد تاجرنما هم سهم خود را گرفت و جايي پنهان کرد و به همراه تجار به سمت شهر به راه افتاد. بازرگانان مدتي بعد ديدند که همان تاجر همراه خودشان، بخشي از اموال کاروان را در شهر به فروش مي رساند. آن جا بود که دانستند اين مرد رفيق قافله و شريک دزد بوده و از آن روز بود که اين مثل بر زبان ها جاري شد.
داستان هاي امثال - حسن ذوالفقاري