دعوای ناموسی عجیب بر سر یک زن صیغه ای
رکنا/ تمام بدبختيهايم از آن عروسي شوم شروع شد. خيره شده بود و با لبخندهايش دلم را ميلرزاند. زن غريبه که ميگفتند همکلاسي عروسخانم بوده است و از دوستان قديمي اوست با چشمهاي شيطانياش مرا اسير هوا و هوس کرد. آن شب قرار نبود به اين مجلس عروسي برويم. همسرم ميگفت چون ميهماني مختلط است نميآيد. دعوايي راه انداختم و به اين بهانه که به احترام برادرم بايد در مراسم ازدواج خواهران همسرش شرکت کنم از خانه بيرون زدم. دلم پر بود و در مسير با تکرار اين جمله که او عقدهاي و حسود و امل است با خودم ميگفتم چرا همسرم همراهيام نميکند و هميشه ساز مخالف ميزند. من در اين مراسم طاقت نياوردم و شماره تلفن زن غريبه را گرفتم. چنددقيقهاي هم اختلاط کرديم. لفظقلم حرف ميزد و ميگفت که از شوهرش طلاق گرفته است و يک بچه دارد. آخر شب و بعد از تمام شدن مجلس عروسي با ديدن خودرو گرانقيمتش بيشتر شيفتهاش شدم. نميدانستم اين خودرو مال برادرش است و او با جيب خالي برايم پز عالي ميدهد. از همان شب به بعد تماسهاي تلفني و ارتباط ما در فضاي مجازي شروع شد. به من ابراز علاقه ميکرد و اين در حالي بود که همسرم با نگراني حرکات و رفتارم را زير ذرهبين قرار داده بود و هر روز سؤال پيچم ميکرد که کجا ميروم و چهکار ميکنم. چهار ماه گذشت. به طور مخفيانه اين زن را به عقد موقت خود درآوردم. او روز اول هيچ نياز مالي نداشت، اما در اين مدت تا ميتوانست تيغم زد و سرکيسهام کرد. باز هم يک دلخوشي پوچ براي خودم ساخته بودم و اداي کساني را در ميآوردم که يک تکيهگاه عاطفي پيدا کردهاند. همسرم خيلي سعي ميکرد سر از مخفيکاريهايم در بياورد و مچ مرا بگيرد، اما هر موقع ميخواست حرفي بزند دعوا راه ميانداختم و يکي دو بار هم بدجور کتکش زدم. شرايط به همين منوال ميگذشت و من مثل کبک سرم را زير برف کرده بودم و نميدانستم در اطرافم چه ميگذرد. تا اينکه مدت ازدواج موقتمان تمام شد. هفتهشت ميليون تومان دستي به اين زن قرض داده بودم و از او خواستم پولم را پس بدهد. ديگر جواب تلفنم را هم نميداد. متوجه شدم با مردي در ارتباط است و از شهر خودمان به اينجا آمدهاند. وقتي با دهنکجي او در قبال درخواست پولم روبهرو شدم، دنبالش آمدم و چون خانه يکي از دوستانش را بلد بودم آنها را پيدا کردم. رفتم پولم را بگيرم که با آن مرد جوان رودررو شدم. دعواي ما اوج گرفت و به کلانتري ٣٠ آمديم. من براي حفظ آبرويم از پولم گذشتم ولي آن زن دستبردار نيست و ميگويد به خاطر مزاحمت قصد شکايت دارد. براي خودم متأسفم. اين پول را از گلوي زن بچهام زدم. حالا ميفهمم که چقدر به همسرم ظلم کردهام. او راست ميگفت. آدم اگر براي خودش حرمت قائل باشد هرجايي نميرود و هرکاري نميکند.