خبری تکاندهنده یک روستا در استان مرکزی /فرماندار شازند در صدد رفع مشکلات کزاز
ايسنا/ مردم روستاي کزاز شازند در محاصره لولههاي سر به فلک کشيده پالايشگاه نفت، پتروشيمي و نيروگاه حرارتي گير افتادهاند. پيشرفتي که براي آنها چيزي جز سرطان، ناراحتيهاي پوستي عجيب و غريب، جنينهاي بدون قلب و نازايي به ارمغان نياورده است. اين روستاي هزار و ۹۰۰ نفري در ۲۰کيلومتري اراک بوي زندگي نميدهد. به قول عبدالله از اهالي کزاز: «اگر باور نميکنيد که پالايشگاه اين بلا را سر ما آورده و ما دروغ ميگوييم، يک بار يونجه و چند شاخه انگور ببريد آزمايش تا بفهميد چرا زنان ما نازا شدهاند و جوانان ما سرطان ميگيرند.» از جادهاي که به سمت کزاز ميرود ميتوان سه تا از بزرگترين کارخانههاي استان مرکزي را ديد؛ پالايشگاه، پتروشيمي و نيروگاه شازند با دودکشهاي غول پيکر و دکلهايي که از دهانشان آتش ميريزد. صداي اذان ظهر در روستا ميپيچد. روبهروي سوپرمارکتي عبدالله، زن و مردي پشت وانت مشغول فروش لباس هستند. به سمتشان ميروم و با اولين سؤال، سيل درد از خانهها و پنجرهها و کوچهها جاري ميشود و دور من حلقه ميزند. زني که با چادر گلدار رنگ رو رفتهاي به وانت تکيه زده ميگويد: «دو سه سال است اينجوري شده، هرکس هم ميرود دکتر ميگويند براي پالايشگاه است.» عبدالله جعفري سريع از مغازه بيرون ميآيد و انگشتهاي تاول زدهاش را در آفتاب تند ظهر جلوي صورتم ميگيرد تا جواب همه سؤالاتم را بگيرم: «اينجا ۸۰ درصد مردم سرطان دارند. اين دستهاي من هم به خاطر پالايشگاه اينجوري شده، ديگر پرسيدن ندارد. پسر ۴ سالهام ناراحتي پوستي گرفته؛ پوستش مثل چرم شده، دانه دانه ميشود اما صداي ما که به گوش کسي نميرسد.» با دادهاي دردآلود عبدالله چند نفري از خانهها بيرون ميآيند و هر کدام آماري از تعداد سرطانيها و مرگ و مير روستا ميدهند. يکي از ۳۵ کودک استثنايي ميگويد و ديگري از مرگ چند زن و مرد سرطاني در ۴۰روز اخير. يکي از آب آلوده ميگويد و ديگري از يونجههايي که به دست ميچسبند. همه چيز در بدترين حالت ممکن است. زني که سرک کشان در خانه کناري مغازه عبدالله را باز ميکند کم کم چادر به سر وارد جمع ميشود و ميگويد: «آقا باد که ميآيد نفس نميشود کشيد، حتي کولر را هم نميشود روشن کرد. يک بويي در فضا ميپيچد که غيرقابل تحمل است.» او از تجمع در مسجد و اعتراض به فرماندار شازند ميگويد. اعتراضي که بدون هيچ نتيجه مثبتي به پايان رسيده: «همه ميدانند اينجا آلوده است اما کاري نميکنند. شما هم بي خود خودت را اذيت نکن!» علي جعفري ۲۸ ساله با موتور سر ميرسد. لباسش را بالا ميزند تا جاي بخيههاي بين مهرههايش را ببينيم، همان جايي که توموري سرطاني تا پاي مرگ او را کشاند اما سالم مانده و چه سالم ماندني: «کمرم گرفته و باز نميشود، ديگر نميتوانم کار کنم و شدهام سربار خانواده. اگر نميتوانند ما را از اينجا ببرند جاي ديگري اسکان بدهند، لااقل امکانات درماني در اختيار ما بگذارند. هر سري ميرفتم شيمي درماني ۷۰۰ هزار تومان پولش ميشد؛ همه هم يا سرطان دارند يا چند وقت ديگر ميگيرند. مگر ما چقدر درآمد داريم؟ کاري هم در اين روستا نمانده، حتي به هيچ کدام ما بجز انگشتان يک دست در همين پالايشگاه کار ندادند. کار و سودش براي آنهاست بدبختي و فلاکتش براي ما.» سوار موتورش ميشوم تا مرا به ديدن زناني ببرد که نازايي گرفتهاند يا زناني که نوزاد بدون قلب زاييدهاند. اولين خانه چند خيابان بالاتر است. چند زن جوان مشغول شستن رختها در لگنهاي بزرگ مسي هستند و يکي از آنها زهراست که همين چند ماه پيش کودکش را سقط کرده. از شلنگ، آبي به دست و صورتش ميزند تا شايد درد يادآوري آن روزها را، شسته باشد: « دکترها گفتند قلبش شکل نگرفته بود؛ تا گفتم از کجا آمدهام دکترها سريع گفتند براي آلودگي هواي روستاي شماست. خيليها هستند که اين مشکل را داشتند و ديگر دکترهاي اراک اين منطقه را ميشناسند. اينجا يا سرطان ميگيري و ميميري يا بچهات نميشود يا مثل من بچه بدون قلب به دنيا ميآوري. آنهايي که بچه دارند هم دائم نگران هستند چون نفس کشيدن اينجا سخت است و بعضي از بچهها خون دماغ ميشوند.» زني با قدمهاي آهسته و به کمک ديواري که تکيه گاهش شده، از اتاق بيرون ميآيد. صورت رنگ پريدهاش نشان از حال خرابش دارد. اعظم دو سالي هست که زمين گير شده؛ با لهجه غليظ و نفسي که به سختي بالا ميآيد ميگويد: «من بدبخت و بيجون شدم. از ريهام عکس انداختند و گفتند براي آلودگي هواست. نه بيمه داريم نه پول، الان دو سال است اينجوري شدهام.» دستگاه اکسيژن ساز را از لاي نردههاي پنجره نشانم ميدهد. دستگاهي که به جان او بسته است. زنها شروع ميکنند به حرف زدن؛ يکي روي بالکن مشغول پهن کردن رخت است و ديگري وسط حياط: «بچه من وام گرفت و خانه درست کرد ولي آنقدر بچهاش خون دماغ شد که خانه را ول کرد رفت اراک.» رفت اراک تا زنده بماند؟ ميگويد: «زن برادرم سه چهار ماه پيش بچه انداخت. دکتر ميگفت بهتر است ديگر باردار نشوي.» بچههايي که اگر به دنيا ميآمدند به علت معلوليت و ناقص الخلقه بودن هيچ وقت بوي نفت پالايشگاه به دماغشان نميخورد و زناني که شايد ديگر فرزندي در آغوش نگيرند. همينطور خانه پشت خانه و کوچه پشت کوچه درد و بيماري است که به جان مردم افتاده. دائم از خودم ميپرسم آنها تاوان چه چيزي را ميدهند؟ در آهني خانه که باز ميشود، محمدجواد را ميبينم که ايستاده. با لباس استتار و تفنگ پلاستيکي به دست درحال نگاهباني است. عينک ته استکاني به چشم دارد و پوست صورتش قهوهاي سوخته است. آن طور که معصومه ميگويد: «از روزي که به دنيا آمد قلبش دو سوراخ داشت و يک رگ اضافه. يک چشمش هم نابيناست و يکي هم کم بينا. رنگ پوستش هم به خاطر آلودگي هوا اين طوري است.» معصومه، مادر محمدجواد تأکيد ميکند که عکسي نگيرم چون دوست ندارد کودکش انگشت نماي محل شود. آلايندههاي صنعتي که بر سر مردم ميريزد نه تنها به سلامتي آنها آسيبزده بلکه زمينهاي آنها را هم آلوده کرده؛ باغهايي که يک روز پر از سيب و تاکستانهايي که روزي پر از انگور بوده. پسابهاي شيميايي، زمينهايي را که روزي خيار و گوجه و لوبيا در آن برداشت ميشد باير و عقيم و بيحاصل کرده. آبگير نيستان که روزگاري هويت محل بوده به علت برداشت از سرچشمهها و حفر چاه هاي عميق پالايشگاه خشک شده و حتي آب کشاورزي هم آلوده شده. به قول مرد دامدار که تکيه زده به پيشخوان مغازه: «دامهايي که روزي جگرشان طلايي بود حالا انگار قير خورده باشند کنار پفيشان (جگر سفيد) دمل چرکي ميزند و مجبوريم شکمبه و سيرابي و جگر و پفي را بريزيم دور.» اينجا روزگاري آبادي بوده اما حالا تنها خاطرهاي گنگ از روستايي است خوش آب و هوا و سرسبز. عبدالله جعفري از کشو نايلوني پر از قرص را درميآورد و روي پيشخوان ميگذارد: «روزي يک جعبه ژلوفن ميفروشيم چون بيشتر مردم سردردهاي وحشتناک دارند. از هرکس بپرسي، به شما ميگويد که چقدر همه ميخوابيم انگار که سِر شده باشيم. صبح که از خواب بلند ميشويم انگار قبض روح شده نميتوانيم از رختخواب بلند شويم و دوباره ميافتيم توي جا.» از روستا به سمت زمينها و باغهايي که تقريباً چسبيده به پالايشگاه است، ميروم. نوک يونجهها سياه شده و گردي روي سبزيشان نشسته. زمينهايي که خشک شده و دکلي که در چند صدمتري بر سرشان آتش ميريزد. مصطفي عرب فرماندار شهرستان شازند ميگويد: قطع به يقين ذات صنعت آلاينده است و متأسفانه در کل شهرستان شازند اين آلايندهها تأثيرات زيادي روي آب، خاک و سلامت مردم گذاشته. ما معتقديم صنايع بايد بهصورت پايدار توسعه پيدا کند و همه جوانب و عوارض در اين زمينه سنجيده شود. از طرف ديگر صنايع بايد مسئوليت اجتماعي خود را نسبت به جامعه انجام دهد و خوشبختانه پتروشيمي تقبل کرده بيمارستاني ۱۶۰ تختخوابي در شهرستان احداث کند. بنده در شروع مسئوليت و در همان اولين روز به روستاي کزاز رفتم و دغدغههاي اين مردم را از نزديک ديدم .مطمئن باشيد ما بازهم براي شنيدن درددل مردم به اين روستا خواهيم رفت و سعي خواهيم کرد مشکلات را برطرف کنيم. مهدي بخشي عضو شوراي شهر شهرستان شازند نيز اظهار ميکند: متأسفانه بواسطه جانمايي نادرست صنايع سنگيني مانند پالايشگاه، پتروشيمي و نيروگاه حرارتي ظلمهاي زيادي به مردم شازند شد. کزاز هم يکي از روستاهايي است که به علت نزديکي به پالايشگاه به وفور بيماريهايي مانند سرطان و بيماريهاي پوستي، سقط جنين و نازايي در بين اهالياش شيوع دارد. در اسناد شهرستان، کزاز روزگاري مرکز بخش بوده اما حالا مردم اين روستا بيمارند و زمينهاي کشاورزي و دامهاي آنان دچار مسموميت شده. اي کاش مسئولان ۲۴ ساعت ميرفتند کزاز زندگي ميکردند تا از نزديک شاهد تأثير آلايندههاي صنعتي بر زندگي مردم باشند اما متأسفانه مسئولان تنها به فکر صندليهاي خود هستند و مردم را رها کردهاند. https://instagram.com/markazi_today آخرين خبر استان مرکزي در سروش : http://sapp.ir/Markazi.online آخرين خبر استان مرکزي در ايتا : http://eitaa.com/joinchat/157810688C326514760f
آخرين خبر استان مرکزي در اينستاگرام :