تعقیب و گریز پیکان تا رسیدن نیروهای پلیس
مشرق/ ايرج هر بار که از محل کار به مرخصي مي آمد، مبلغي را بدون منت و پنهاني در جيب پدرش مي گذاشت. هر قدر که در توانش بود دريغ نمي کرد. پدرش اين توجهات و عطوفت ايرج را مي فهميد. دلش خيلي شاد مي شد. گذري کوتاه بر زندگي شهيد امنيت ايرج ايلاني در گفت وگو با همسر و خواهر شهيد؛ تعقيب و گريز پيکان تا رسيدن نيروهاي پليس ايرج ايلاني متولد 18 تير 1364 در کازرون بود که 31 خرداد 95 در تعقيب و گريز قاتلي فراري در دشت ارژن استان فارس به ضرب گلوله مجروح و پس از 25 روز تحمل درد و رنج، به شهادت رسيد. براي آشنايي بيشتر با زندگي اين شهيد با همسر و خواهرش گفت وگو کرديم که از منظرتان مي گذرد. همسر شهيد دعاهاي پدرانه ايرج هر بار که از محل کار به مرخصي مي آمد، مبلغي را بدون منت و پنهاني در جيب پدرش مي گذاشت. هر قدر که در توانش بود دريغ نمي کرد. پدرش اين توجهات و عطوفت ايرج را مي فهميد. دلش خيلي شاد مي شد. هرجا که مي نشست براي پسرش دعا مي کرد. همين دعاهاي خير بود که بالاخره ايرج را به آرزويش رساند. امانتدار رازداري برايش خيلي مهم بود. هيچ وقت مسائل و مشکلات کاري اش را به خانه نمي آورد. کمک هايش به ديگران و رفع مشکلاتي که از مردم مي کرد را حتي به من که همسرش بودم نمي گفت. بعد از شهادتش بارها اتفاق افتاده بود که خيلي ها مي آمدند و تعريف مي کردند که ايرج مشکلات شان را حل کرده است. من اطلاعي از کمک هايي که بي منت و براي رضاي خدا در حق مردم انجام داده بود، نداشتم. بعد از شهادت بارها و بارها از من پرسيدند: «شما خبري نداشتيد؟» سر تکان مي دادم و مي گفتم: «نه اصلاً. هيچ وقت عادت نداشت از مسائل شخصي مردم حرفي بزند، آن ها را به امانت در سينه خود حفظ مي کرد، چه برسد به اينکه بخواهد به خانواده اش چيزي بگويد!» همبازي! با آنکه هميشه مشغله داشت و کارش خيلي سنگين بود، ولي توجه اش نسبت به خانواده کم نمي شد. تا ديروقت سر پست مي ماند، اما وقتي به خانه مي آمد، خستگي را کنار مي گذاشت. با دخترمان بازي مي کرد. گاهي که آمدنش خيلي طول مي کشيد و دخترمان مي خوابيد وقتي مي آمد اصرار مي کرد که دخترمان را از خواب بيدار کند تا با هم بازي کنند. مي گفتم: «گناه دارد بچه». مي گفت: «تا با دخترم بازي نکنم، خوابم نمي برد.» مهر بر جاي مانده ما بعد از شهادتش متوجه روحيه ايثار همسرم شديم. خيلي ها از خوبي هايش براي هميشه خاطره شد و در ذهن ها ماند. بعد از شهادتش خانمي آمد پيش خانواده همسرم و براي شان از کمکي که ايرج کرده بود گفت. اينکه يک بار در خيابان بدون پول مانده بوده و نمي توانست به خانه برگردد که خدا شهيد ايلاني را سر راهش قرار داد. شهيد او را به خانه اش رساند و مبلغي هم به او کمک کرد. آن خانم مي گفت: «اين محبت شهيد هيچ وقت از خاطرم نمي رود!» هميشه آماده خدمت آن سال ها در جهرم زندگي مي کرديم. ايرج بيشتر اوقات در حال وظيفه بود و کمتر به خانه مي آمد. گاهي براي عوض شدن روحية ما، من و دخترم را سوار ماشين مي کرد و در شهر مي چرخاند. يک بار که رفته بوديم تا چرخي بزنيم چشمش به پيکاني خورد که زن و مردي در آن نشسته بودند. پلاکش را که ديد، حالتش عوض شد. گفت: «ما خيلي وقته دنبال اين ماشين مي گرديم. اين آدم تحت تعقيب است.» مسير را عوض کرد و پيکان را تعقيب مي کرد. ترسيده بودم. مي ترسيدم رانندة پيکان متوجه شود و اتفاق بدي بيفتد. گفتم: «ايرج الان سر پست نيستي. بچه داخل ماشين مان است، خطرناک است» به اداره زنگ زد و موقعيت را اطلاع داد. به من لبخند زد و گفت: «نگران نباش. صبر کن. نمي توانم تعقيبش نکنم. خيلي وقت است که دنبال اين مجرم مي گرديم.» آن ماشين را آن قدر تعقيب کرديم تا بالاخره نيروهاي کمکي رسيدند. خيالش که از بابت دستگيري راحت شد، برگشتيم. حس وظيفه شناسي هيچ گاه رهايش نمي کرد. حتي وقتي همسر و بچه اش همراهش بودند. با آن پشتکار و حس مسئوليت، هميشه آماده خدمت بود. خواهر شهيد زندگي شيرين آرام و صبور بود. هيچ وقت ناراحتي و عصبانيتش را نديدم. در خانه هم همين طور بود. اگر موردي پيش مي آمد يا مشکلي پيدا مي کردم، نصيحتم مي کرد. مي گفت: چطور رفتار کنم که زندگي آرام و خوبي داشته باشم. خودش خيلي اين چيزها را رعايت مي کرد. برخوردش با همسرش خيلي خوب بود. هميشه مراقب بود که همسرش در زندگي از چيزي ناراحت نشود. ظرافت هاي اخلاقي به خانه شان که مي رفتيم، مي ديدم هميشه در کارها کمک حال همسرش بود. هر وقت حال همسرش خوب نبود مي گفت: «اصلاًَ نگران نباش. نياز نيست غذا درست کني. من از بيرون غذا مي خرم.» يک بار که خانه شان بوديم، همسرش مشغول پاک کردن سبزي بود. بدون آنکه از چيزي خجالت بکشد رفت کنار همسرش و با او سبزي ها را پاک کرد. همين ظرافت هاي اخلاقي اش در زندگي، او را محبوب کرده بود.