علیرضا افتخاری: مافیای موسیقی را قبول ندارم
فرهيختگان/ عليرضا افتخاري در گفتوگو با «فرهيختگان»: قرار است همين ماه در تالار وحدت اجرا داشته باشد. اجرايي همراه با گروه ارکستر ملي به رهبري استاد مرتضيپور و خواندن تعدادي از کارهاي قديمي. شايد همين اتفاق باعث شد که در گفتوگو با ما محتاطتر از قبل صحبت کند. سال گذشته در رسانهاي ديگر با استاد افتخاري گفتوگو کردم. آن زمان اجازه برگزاري کنسرت نداشت و نقدهاي تندي عليه ارشاد و دولت مطرح کرد. اينبار خبري از آن اعتراضها نبود و سعي کرد همه را به آرامش و وحدت دعوت کند. او مافياي موسيقي را رد کرده و اتحاد بين خوانندگان پاپ را ستايش ميکند. آيا معتقديد که موسيقي مافيا دارد؟ به هر حال موسيقي مانند درختي است که وجود دارد و آفتي که بر وجود اين درخت مينشيند، غروري است که برخي از اين جوانهاي تازهوارد در موسيقي، به آن گرفتار ميشوند. اين غرور باعث ميشود که خواننده جوان، از اصل خودش دور شود. من نميگويم موسيقي دچار مکافات شده ولي قدرهم را نميدانند و باهم دوست نيستند و به هرفردي که يک يا دو سال در موسيقي فعاليت ميکند، ميگويند استاد. متاسفانه آن خواننده طلبگي نکرده، استاد خوانده ميشود و به خودش غره ميشود. آن روزها که کار ميکرديم، بزرگان و اساتيدي بودند که ما دور آنها جمع ميشديم. الان بهجاي آن اساتيد جوانها هستند؛ بدون اينکه نت واحدي باشند و کلاس منش و اخلاقي را پشتسر گذاشته باشند. چه ايرادي دارد که همين جوانها دورهم جمع شوند و تشريکمساعي کنند. حد آشنايي خوانندههاي جوان از همديگر و اساتيدشان، بهاندازه همين است که چه آهنگ جديدي خواندهاند. انگار که هيچ دوستي و مودتي بين آنها نيست. اين مساله در موسيقي سنتي زياد است درحاليکه در موسيقي پاپ اينطور نيست و با هم دوستي ميکنند و حتي با هم اجراهاي مشترک دارند. اين مشکل را بزرگتر از مشکلات ديگر ميدانم. شايد ايراد از خود آن درخت است که چنين اتفاقاتي برايش ميافتد. يعني بين خوانندگان موسيقي اصيل اختلاف وجود دارد؟ ايکاش که بين بچههاي موسيقي اصيل هم مودت و دوستي باشد. دوام اين دوستيها خيلي مهم است، حتي بهلحاظ حرفهاي هم ميشود بده و بستانهايي در محافلي که دورهم جمع هستند، شکل بگيرد. بههرحال ممکن است من چيزهايي را ندانم و مثلا خوانندهاي ديگر، چيزهايي بلد است و ميشود از او ياد گرفت. نميشود با خواندن يکي، دو آهنگ استاد شد. بايد هميشه ياد گرفت و متواضع بود. يکي از تهيهکنندگان موسيقي صحبت ميکرد و ميگفت مردم سليقههايشان تغيير کرده و ديگر دوره موسيقيهاي سنتي و اصيل تمام شده است و اقبال مردم بيشتر بهسمت موسيقي پاپ است. چقدر با اين نظر موافقيد؟ موسيقي اصيل مثل بقعه شيخ لطفالله است. مگر ميشود کلنگ برداشت و معماري قديم و اصيل ايراني را ناديده گرفت. موسيقي اصيل، مخاطبش را به وحدت و شناخت ميرساند. موسيقي اصيل، نيايش و عهد و پيمان دارد، پرهيز از بيهودگي دارد، بالابرنده و روحيهدهنده است و درونگرايي دارد. بههرحال درک يکپارچگي موسيقي اصيل، آدمِ خودش را ميخواهد. البته که موسيقي را بايد شناخت چون مثل يک گنج مخفي و دسترسي به آن مشکل است. رسيدن به رديف موسيقي، خيلي مشکل است. درست مثل برلياني که در دل تاريکي بايد دنبال آن گشت و پيدايش کرد. سالهاي سال طول کشيده و بزرگاني نشستند و براي تکتک رديفهاي آن کار کردند. خواننده در موسيقي اصيل بايد تلاش بيشتري کند و به نقطهاي برسد که وقتي اجرا ميکند؛ بگويد استادم به من اجازه اجرا داد. شما از اين خوانندههاي جوان بپرسيد که شما چه رديفي را کار کردهايد. آيا رديف استاد روانشاد رضويسروستاني را کار کردهاند. قطعا بايد در اين مسير تلاش بيشتري کرد. از ويژگيهاي موسيقي اصيل اين است که روح آدمي را به وحدت ميرساند. اما موسيقي عصر حاضر، روح آدم را به کثرت ميرساند و همش داد و قال است. من نميخواهم به خوانندههاي موسيقي پاپ انتقاد کنم. حرفم اين است که اساس مقايسه بين موسيقي اصيل با اين مدل موسيقي امروز اشتباه است. کسي که موسيقي اصيل را گوش ميکند، سراغ موسيقي کثرتآور نميرود. ضمن اينکه خلق جديدي هم ندارند و موسيقي حال حاضر در يک گام مينور اجرا ميشود. موسيقي اصيل در هر دورهاي مخاطبان خودش را دارد و مثل يک اثر تاريخي ماندگار است. يکبار ديگر سوال اولم را مطرح ميکنم و دلم ميخواهد صريح پاسخ دهيد. آيا مافياي موسيقي را قبول داريد؟ نه، من لفظ مافياي موسيقي را قبول ندارم. چون استفاده از اين تعبيرها، برخي آدمها را بزرگ ميکند که اصلا در حد اين حرفها نيستند. البته افرادي را داريم که جواني را بهدنياي موسيقي ميآورند و دست به افراطهايي هم ميزنند. افراطي که جوان خواننده را مجبور ميکند در يک زمان کوتاه، مثلا 300 اجرا داشته باشد. خب اينها افراط است و لطماتي را به وجود آن خواننده ميزند و از طرف ديگر مردم هم دلزده ميشوند. در اجراي موسيقي هم بايد نه افراط باشد و نه تفريط. يعني اينطور نباشد که يکي صدها اجرا داشته باشد و خوانندهاي ديگر در کنج خانه بماند و جايي براي اجرا نداشته باشد. توصيهاي هم به جوانها دارم. بههرحال خوانندهشدن مشکلات خودش را دارد. بچههايي هستند که تا پاي جان براي موسيقي تلاش ميکنند. همين که در استوديو و مکاني خالي از اکسيژن کار ميکنند خيلي سخت است. سفارشم اين است که زياد از حد در فضاي بدون اکسيژن استوديو نمانند که گرفتار عوارض جسمي و روحي شوند. استاد تجويدي افتخاري در سال 1357 در آزمون باربد شرکت ميکند. آن زمان استاد علي تجويدي، مدير بخش آزمون بوده است. افتخاري در گفتوگويي درباره مرحوم تجويدي چنين گفته است: «از لحاظ اخلاق و منش، شخصيت خيلي بزرگوار و فرزانهاي داشتند. فرزانگي در ضرب نوازيشان، نگاه زيبايشان نسبت به جوانان و افرادي که در باغ فردوس جمع ميشدند و برخورد محترم ايشان با آنها، همواره وجود داشت. آنجا تازه متوجه شدم که اخلاق چيست. درست است پدرم، عموهايم و بزرگترهاي خانوادهام را ديده بودم، اما وقتي اين شخصيت فرزانه را ديدم، تازه متوجه شدم اخلاق و دانش در اخلاق چيست.» افتخاري درباره آغاز همکارياش با استاد علي تجويدي ميگويد: «با مشاهداتي که از شور و حال اين بزرگمرد داشتم، عاشق ايشان شدم. حالا کلمه عشق شايد بهمعني علاقهمندي و دوستداشتن نباشد. اما به ايشان خيلي علاقهمند شدم. استاد تجويدي کتبا نوشتند و به من و آقاي پازوکي (مجوز) دادند. ما هم شروع به انجام وظيفه کرديم که بعد هم خودشان فرمودند اجراي اين کار قابل ستايش است که به دستور ايشان روي جلد نوار چاپ شد.» ايشان گفتند: «اجراي آلبوم «ياد استاد» قابل ستايش است.» آغوش پرماجرا استاد افتخاري، مردادماه سال ۱۳۸۹ و همزمان با شرايط خاصي که کشور داشت بهمناسبت روز خبرنگار، در برنامهاي بهعنوان خواننده حاضر ميشود که به گفته خودش براي پليبک در آن پنج ميليون تومان ميگيرد. در ادامه اين مراسم، محمود احمدينژاد نيز به سالن ميرود. بعد از پايان اجرا، افتخاري و احمدينژاد يکديگر را به گرمي در آغوش ميگيرند و روبوسي ميکنند و ديالوگهايي هم بين آنها رد و بدل ميشود. اتفاقي که در همان سالهاي پرحاشيه، هزينههاي زيادي را متوجه افتخاري ميکند. او بعدها در گفتوگويي فاش کرد که ميخواسته خودکشي کند: «آقاي احمدينژاد جوري خودش را به آغوش من انداخت که انگار من يوسف گمگشته ايشان بودم. جوري به من چسبيد و من را بوسيد و پشتسر هم اين اتفاقات را شکل دادند که... بابا بوسيدن يکبار، دوبار... من طناب خريده بودم خودکشي کنم. فشار بدي روي من و خانوادهام بود. فرزند کوچکم فهميد و گريه کرد و گفت: «بابا نکن.» گفتم نميتوانم و واقعا تاب اين همه توهين و تهديد را ندارم. در ايران که هيچکس حواسش به من نبود و درد دل من را نميشنيد. سوپرمارکت محل به من جنس نميفروخت! آرايشگر محل ما ميگفت آقا وقتي شما روي اين صندلي مينشينيد ديگر هيچکس به مغازه من نميآيد و عذرخواهي ميکرد و مودبانه ميگفت ديگر نيايم. پرکارترين او را پرکارترين خواننده پس از انقلاب ميدانند. نزديک به 84 آلبوم از او منتشر شده است. در سال 62، اولين آلبومش را آنهم با بزرگترين آهنگساز آن روزها يعني فرامرز پايور، به ياد استاد فقيدش تاج اصفهاني بهنام «آتش دل» منتشر کرد. يکسال بعد «دوش در حلقه ما قصه گيسوي تو بود» را براي تيتراژ سريال اميرکبير (سعيد نيکپور) خواند؛ آواز ماهوري که با ني محمدعلي کيانينژاد اجرا ميشد. افتخاري با خواندن اين آواز، حسابي سر زبانها افتاد. تا سال 66 در اصفهان بود و به خواست پدرش کار موسيقي را کنار گذاشت، البته تمريناتش را ادامه ميداد. بعد از سه سال پدرش رضايت داد تا بهدنياي موسيقي برگردد و او دوباره براي کارهاي جديدش راهي تهران شد. او تا سال 75 بسيار کمکار بوده است. از سال ۱۳۷۵ تا ۱۳۸۹ را ميتوان دوره اوج افتخاري بهشمار آورد که بهطور متوسط پنج آلبوم در سال ميخوانده است. نهايتا سومين دوران کاري افتخاري از سال ۱۳۸۹ به بعد تاکنون است که بسيار کمکار بوده و تقريبا بهطور متوسط هر چهار سال يک آلبوم ارائه داده است. نيمهدوم دهه 70 در هر فروشگاه محصولات موسيقي، آلبومهاي افتخاري ديده ميشد و دور، دور او بود. نيلوفرانه با توجه به ضعف ساختاري در فرآيند فروش محصولات فرهنگي و مخصوصا موسيقي، آمار دقيقي از تعداد کاستهايي که در دورههاي مختلف فروخته شده، وجود ندارد. اما براساس آنچه تعدادي از تهيهکنندهها گفتهاند، کاست «نيلوفرانه» استاد افتخاري که در سال 75 توليد شده، نزديک به 6 ميليون نسخه فروش رفته است. اثري به آهنگسازي عباس خوشدل و اشعار مرحوم قيصر امينپور که توانست عنوان پرفروشترين آلبوم تاريخ موسيقي ايران را کسب کند. تعدادي از آهنگهاي اين آلبوم در فيلم «ليلا»ي مهرجويي، مورد استفاده قرار گرفت که باعث شهرت بيشترشان شد. افتخاري بعدها در گفتوگويي «نيلوفرانه» را بهترين اثر تمام عمرش معرفي ميکند.