وقتی نوای ساز «لطفالله مجد» هوشنگ ظریف را عاشق کرد
ايسنا/ هوشنگ ظريف - نوازنده فقيد و سرشناس تار - سالها عمرش را صرف آموزش موسيقي کرد. او که در جواني در ارکستر فرامرز پايور مينواخت، بعدها در هنرستان عالي موسيقي ملي به تدريس مشغول شد و در طول حياتش با هنرمندان سرشناس بسياري همکاري کرد. هوشنگ ظريف ۱۷ اسفند ۹۸ در سن ۸۱ سالگي درگذشت. فوت اين هنرمند مصادف شد با دوران شيوع ويروس کرونا در کشور؛ از اينرو متاسفانه آنطور که شايستهي جايگاهش در موسيقي بود، امکان برگزاري مراسم برايش وجود نداشت و بزرگداشتش هم به همين علت، به بعد موکول شد. بيماري چند سالي بود که گريبانگير هوشنگ ظريف شده و امکان ادامه فعاليت هنري را از او سلب کرده بود؛ هرچند او در سالهاي فعاليت هنري، با آثاري که از خود به جا گذاشت و همچنين تربيت هنرمنداني چون حسين عليزاده، داريوش طلايي، ارشد طهماسبي، حميد متبسم و... در حقيقت دينش را به موسيقي کشور ادا کرده بود. هوشنگ ظريف بيش از ۵٠ سال از عمرش را به آموزش موسيقي پرداخت و رد پاي پررنگي در تاريخ موسيقي ايران بر جاي گذاشت. ظريف با بهرهگيري از محضر استاداني چون علياکبرخان شهنازي، روحالله خالقي، موسي و جواد معروفي، چنان مهارتي در نواختن «تار» کسب کرد که نه تنها در ايران که در خارج از کشور هم به نامي شناخته شده بدل شد. اکنون در يک ويديو سخناني از اين هنرمند در نشست پژوهشي ساز تار که به همت مديريت موسيقي سازمان فرهنگي هنري شهرداري برگزار شده بود، نمايش داده ميشود. ظريف در اين ويديو با صميميتي خاص درباره اينک ه چگونه تار را فراگرفته است، عنوان ميکند: «هفت يا هشت سال داشتم که از راديو صداي ساز لطفالله مجد را ميشنيدم و از اين ساز خوشم آمد. زندهياد خالقي که در سال ۱۳۲۸ هنرستان موسيقي را تأسيس کردند، دانشآموزان را از پنجم ابتدايي ثبت نام ميکردند. من هم زماني که کلاس چهارم را تمام کردم در سال پنجم به هنرستان رفتم که ايشان از من درباره ساز مورد علاقهام سوال کردند و من هم گفتم که ساز تار را بسيار دوست دارم؛ به همين دليل او مرا به کلاس موسي معروفي فرستاد. در دورن ليسانس هم در خدمت استاد علي اکبر شهنازي بودم. کلاس دهم متوسطه که بودم آنقدر تار را دوست داشتم که به صورت بداهه نيز آن را مينواختم. در آن زمان يک نفر از کشور فرانسه به هنرستان آمد که ضبط کوچکي هم همراه داشت و از من خواست قطعه را بنوازم که آن را ضبط کند. به فرانسه که رفته بودم پشت يک مغازه يک صفحه سي و سه دور تصوير زندهياد استاد کسايي و بهاري را به همراه عکس خودم در کمي پايينتر ديدم. اين صفحه را خريدم و وقتي گوش کردم متوجه شدم هماني است که آن فرد فرانسوي از من خواسته بود برايش بنوازم.»