تشبیه شرایط برجام به دور دوم نخست وزیری مصدق
خبرآنلاين/ مجيد تفرشي نويسنده و کارشناس مسائل بين المللي در کافه خبر خبرآنلاين چالشهاي دوره پسابرجام و روشهاي خروج از آن و همچنين ديپلماسي اقتصادي وزارت خارجه در دوره آينده را مورد بررسي قرار داد. سياست خارجي در چهار سال آينده با چالشها و فرصتهايي روبرو است که نيازمند بررسي و ديپلماسي فعال در اين زمينه است تا منافع حداکثري براي کشور تامين گردد. از چالشهاي پيش روي سياست خارجي، حضور ترامپ و مخالفت او با برجام و از فرصتهاي آن مي توان به شکاف اروپا و امريکا در موضوع برجام و دفاع اروپا از آن دانست. دستگاه سياست خارجي کشورمان قصد دارد با تغييرات ساختاري در اين وزارتخانه و محوريت ديپلماسي اقتصادي به سمت رويکردهاي تعامل گونه با جهان برود. پرسش اين است که در بين اين فرصتها و تهديدها، ايران مي تواند از ابزارهاي لازم استفاده کند و تهديدات را به فرصت تبديل کند؟ تا چه حد مي توان به رويکرد مثبت اروپا در مقابل امريکا اميدوار بود؟ اروپا چه روندي در سالهاي پيش رو طي مي کند؟ در اين باره با مجيد تفرشي، نويسنده و کارشناس مسائل بين المللي در کافه خبر خبرآنلاين گفت و گو کرده ايم که از نظر مي گذرانيد. ايران بعد از طي يک دوره انزوا و تحريم توانست با قدرتهاي جهاني دور يک ميز بنشيند و مشکلات خود را حل کند که حاصل آن برجام بود. اما در دوره پسا برجام هم معضلات و چالشهايي وجود دارد که حضور ترامپ از جمله آن است. آيا روند تعاملي از سوي سياست خارجي مي تواند تهديدات پيش رو را به فرصت تبديل کند؟ نيازي نيست که الان در مورد دستاوردهاي توافق برجام و اهميت تاريخي و تاريخ ساز آن توضيح دهم. شرايطي که ايران و جامعه بين المللي را ملزم به گفتگو کرد، پاي مذاکرات هسته اي آورد و منجر به توافق موسوم به برجام شد، شرايط مشخصي بود. هر دو طرف ماجرا يعني ايران و قدرتهاي بزرگ غربي يعني اتحاديه اروپا، آمريکا، چين و روسيه در شرايطي قرار داشتند که همه توان خودشان را براي زمين زدن، به زانو درآوردن و يا دست کم ناديده گرفتن طرف مقابل به کار گرفته بودند. در يک دوره هشت ساله، و اگر نگوييم بيشتر، در دوران رياست جمهوري آقاي احمدي نژاد، ايران تلاش کرد که با غرب وارد چالش شود، غرب را در سياست هاي خود ناديده بگيرد و يا يک حالت رويارويي داشته باشد. البته در هشت سال آقاي احمدي نژاد اين روند يکسان نبود. در چهار سال اول روند خيلي سخت تر و چالشي تر بود و بعد از انتخابات 88 و تحولاتي که در ايران رخ داد، آقاي احمدي نژاد و طيف سياسي حامي او به اين نتيجه رسيدند که به نوعي بايد در سياست هاي خود تجديدنظرکنند که حاصلش وزارت خارجه آقاي صالحي بود. ولي به خاطر تحولات سياسي داخل ايران در سال 88 و تغيير جدي نگاه غرب به ايران و به دولت آقاي احمدي نژاد عملا راهي براي اين تجديدنظر و روي آوردن احتمالي به يک سازش وجود نداشت. يعني درواقع در سالهاي 88 تا 92 نه آقاي احمدي نژاد در داخل از مقبوليت و وجاهتي براي اين شيفت جدي سياسي با غرب برخوردار بود و نه در غرب اراده اي بود که با اين دولت بخواهند به تفاهم برسند. در واقع در اين شرايط، به قول ورزشي هاي امروز ايران، بر سر نخواستن احمدي نژاد دعوا بود. يعني واقعا هم در داخل و هم در خارج هيچ اراده اي براي اينکه آقاي احمدي نژاد بتواند با غرب به تفاهم برسد، وجود نداشت و اعتمادي هم به او و وعده هايش نبود. تمام تلاش ايران در اين هشت سال با فراز و نشيب اين بود که ايران قطعنامه ها را ناديده بگيرد، کاغذپاره فرض کند و اساسا نسبت به مصوبات بين المللي بي اعتنا شود. در طرف مقابل به هر حال پروژه زمين زدن و منزوي کردن و به زانودرآوردن ايران با موفقيت همراه نبود. ايران ضعيف شد، لطمه خورد، ولي به زانو درنيامد و شکست نخورد. بنابراين از هر دو طرف اين مشکل وجود داشت. مضافا که آقاي احمدي نژاد يک لطف بزرگ و مهم تاريخي به غرب و رقبا و دشمنان ايران کرد و آن اينکه براي اولين بار در سالهاي بعد از انقلاب، سياستهاي نادرست و ناکارآمد آقاي احمدي نژاد در عرصه بين المللي منجر به اين شد که اتحاديه اروپا و آمريکا در مورد ايران کاملا متحد و متفق و منسجم عمل کنند. از اول انقلاب، ايران با غرب چالش داشته ولي هميشه از اختلاف بين اروپا و آمريکا به نفع خودش حسن استفاده و سوءاستفاده به نفع غرب کرده است. ولي لطفي که احمدي نژاد به غربي ها کرد اينکه با سياستهاي غلط خود امريکا و اروپا را عليه ايران متحد کرد و اين درواقع مثل کسي بود که دستبند را به دستش زده بودند و با تکان هاي نادرستش دندانه هاي دستبند را عليه ايران سفت تر کرد. ولي به هر حال نه غرب توانست ايران را به زانو دربياورد و نه ايران توانست بي اعتنا به غرب هرکاري که بخواهد بکند. در اين بن بست دوگانه برجام و روي کار آمدن حسن روحاني يک خروج از بن بست براي هر دو طرف بود. يعني يک بازي برد-برد واقعا از اين جهت بود. البته نمي خواهم وارد موضوع برجام شوم که خودم و ديگران خيلي بيشتر در اين باره گفته اند ولي واقعيت اين است که امضا توافق برجام يک دوران جديدي را براي هر دو طرف ماجرا در رابطه با ايران ايجاد کرد. به هر حال ايران ثابت کرد که نه قابل ناديده گرفتن است و نه به زانو درمي آيد و غرب هم ثابت کرد که ايران نمي تواند بي اعتنا به او عمل کند. در اين نگاه جديد از هر دو طرف برجام، يک مبناي مهم و جديدي شد براي يک رويکرد جديد. منتها بعد از امضاي برجام شاهد اين بوديم که کسانيکه با برجام در طول مذاکرات و حتي قبل از مذاکرات در دو طرف مشکل داشتند از مخالفت هايشان دست نکشيدند. اينها چه کساني بودند؟ دليل مخالفت ها چه چيزي است؟ در داخل و خارج سه دسته مخالف برجام داريم؛ آنهايي که در ايران معتقدند که اساسا هرگونه توافق راهبردي با غرب، اروپا و آمريکا به معناي سياسي به معناي پايان اصل انقلاب مدام و چالش مبنايي با جهان استعمارگر است. يعني از جهت ايدئولوژيک برجام را برنمي تابند. دوم، آنهايي که از نظر سياسي معتقدند که امضاي توافق با آمريکا با غرب مي تواند يک حکومت را بيمه و خيلي قدرتمند کند، بنابراين حسن روحاني و تيمش نبايد اين اعتبار را بگيرند بلکه روحاني و اردوگاه متعلق به او را تضعيف کرد تا کنار برود و مخالفان دست راستي داخلي او بر سر کار بيايند و اين توافق را انجام دهند چون هر کسي اين کار را انجام دهد، مانا و پايدار خواهد شد. سوم هم کساني که بهره وري هنگفت مادي از برجام داشتند و آنها آب خوش از گلوي ملت پايين رفتن و عادي شدن روند مناسبات تجاري، اقتصادي و سرمايه گذاري ايران با غرب به نفعشان نيست. چون حيات آنها در دوران تحريم بوده و هست. در طرف غرب هم اين چند گانگي وجود داشت؟ در غرب هم همين مسئله وجود داشت. به هرحال کساني بودند که معتقد بودند هرنوع توافق و مذاکره اي با ايران به معناي اين است که پروژه رژيم چنج يا تغيير نظام و سرنگوني جمهوري اسلامي به تعويق مي افتد و جمهوري اسلامي مي تواند نفس بکشد و قويتر شود و لذا نبايد با ايران توافق جدي کرد. دسته دوم که سياسي نگر هستند هم معتقدند که اوباما و ديگر جناحهاي معتدل در آمريکا و اروپا نبايد با ايران به يک توافق جدي دست يابند و اين ابتکار نهايتا بايد توسط تندروان صورت بگيرد. دسته سوم هم گروههايي مثل کمپاني هاي اسلحه سازي، بانکي و حقوقي که نانشان در تحريم بوده و هست و با اسرائيلي ها و عربها پيمان بسته اند. آنها هم به خصوص طبيعتا مخالف برجام بودند و به عنوان لابي و دلال اسرائيل و کشورهاي عربي، به خصوص به سرگردگي پادشاهي عربستان سعودي و نومحافظه کاران غربي،. بنابراين وقتي توافق انجام مي شود، مخالفتهاي داخلي و خارجي برجام از دو طيف که ظاهرا دشمن هم هستند ولي در اين ماجرا همدست هستند در تعامل با هم از هيچ تلاشي فروگذار نمي کنند. طبيعي است که در شرايط عادي اگر کشورهاي غربي، عربي و اسرائيل از ادعاي تلاش ايران براي دستيابي به سلاح هسته اي نگراني داشتند قاعدتا بايد از امضاي توافق برجام خوشحال مي شدند که اين خطر مورد ادعا رفع شده که اگر اين خطر واقعي بود يا به نظر آنها واقعي مي رسيد، ولي مي بينيم که بيشتر برآشفته و نگران تر شدند. چراکه معاهده برجام يک بخش ظاهري و کاغذي دارد که روي کاغذ آمده و امضاءشده و يک بخش طبيعتي و روحي و محتوايي دارد و آن اينکه اولين بار در تاريخ معاصر، ايران را به طور برابر در برابر شش قدرت بزرگ جهاني نشانده است. همين نشستن و گفتگو کردن و از موضع قدرتمند و عزتمند براي کشورهاي عربي رقيب ايران، همسايگان جنوبي ما و اسرائيل و حتي کشورهايي مثل ترکيه خيلي خوشحال کننده نبود و ايران توانسته بود خودش را به عنوان يک قدرت مطرح، غيرقابل انزوا و غيرقابل انکار جهاني به رخ بکشد بنابراين رقباي منطقه اي ايران به جاي اينکه خوشحال باشند از اينکه برجام خطر مورد ادعاي نظامي هسته اي ايران را از بين برده، بيشتر بر عصبانيت شان افزوده شد و مواضع افرادي مثل بنيامين نتانياهو در برابر ايران خيلي شديدتر شد. چند حادثه داخلي هم پيش آمد که من در مورد مسائل داخلي صحبت نمي کنم، ولي در عرصه بين المللي انتخاب دونالد ترامپ به عنوان رئيس جمهور آمريکا به جاي باراک اوباما و همينطور تصميم بريتانيا بر خروج از اتحاديه اروپا موجب شد که برجام هم با تلاش براي يک بازنگري مواجه شود و ظاهرا يک نگراني هايي در اجرايي شدن برجام پيش بيايد. واقعيت اين است که اگرچه در عرصه حقوق بين الملل برجام يک قراردي است که مراحل اجرايي آن انجام مي شود ولي موانع مالي، بانکي، حقوقي که آمريکايي ها بخصوص و تندروهاي غربي برسر برجام گذاشتند و اما و اگرهايي که برايش اورده اند باعث شده که به طورکامل آن چيزي که توقع مي رفت و ايرانيان انتظار داشتند از برجام حاصل نشود. اين به معناي اين نيست که برجام کاملا نقض شده يا نابود شده يا وجود ندارد به هر حال با موانع و سرعت گيرهاي بسياري در اين ماجرا مواجه شده است. البته به گفته آقاي ظريف، برجام گچ را از دست ما باز کرده است ولي نمي تواند تمام اصول بازي را به ما ياد دهد . درحقيقت ما از ابتدا آنرا بلد نبوديم. درست است؟ کساني که معتقدند برجام براي ايران کاري نکرده يا امر مهم و دستاورد مهمي نيست، به نظرم صرف نظر از اينکه در راستگويي صرفه جويي مي کنند و در اين مورد دروغ مي گويند، صرف نظر از اين قضيه و رقابتهاي سياسي واقعيت اين است که به هر حال دستگاه ديپلماتيک ما دستگاه سياستگذاري اقتصادي و برنامه ريزي راهبردي ايران هم نابساماني هاي جدي دارد که نمي تواند به طور کامل از ظرفيت هاي برجام و ايجاد دوران جديدي از ارتباط با جامعه بين المللي استفاده کند. دليلش هم واضح است. چون بخشي از مشکلات ما لزوما به تحريم و برجام برميگردد که بخش مهمي هم هست. اما يک بخش مهم ديگر هم که ما فراموش ميکنيم که ميزان ناکارآمدي و فساد موجود در ارتباط گيري صرفي و اقتصادي مان با دنياست. اين را برجام ايجاد نکرده و با برجام تمام نخواهد شد. يعني ما تا زماني که پوست اندازي جدي در مناسبات داخلي، منطقه اي و جهاني نکنيم، چه از نظر وضعيت ناکارآمدي و فساد، به خصوص در ارتباطات بين المللي وتصميم گيري ها و سرمايه گذاري هاي خارجي، ضريب نفوذ و ناکارامدي برجام خيلي محدود خواهد شد. مشکلي است که الان به شدت خودش را آشکارکرده است. بارها شاهد اين بوديم که سرمايه گذاران خارجي با اشتياق و با رغبت چه براي سرمايه گذاري مستقيم براي گشودن خط اعتباري براي موسسات حقوقي و بانکي سرمايه گذاران خارجي و چه در داخل خود ان کشورها آمدند ولي در عمل به دليل موانع قانوني و فراقانوني و غيرقانوني که وجود داشته تصميم گرفتند که سود 30، 40 درصدي بازار ايران را رها کنند و در کشورهايي مثل عمان و نيکاراگوئه با 4، 5 درصد سود سرمايه گذاري کنند. بازار ايران براي همه سرمايه گذاران خارجي واقعا بازار جذاب و فريبنده اي است، هم از جهت حجم کاري که مي توان انجام داد و هم دامنه کاري و دوره زماني آن و هم ميزان سودي که مي توانند ببرند، منتها چه مي شود که اين سود سرشار و اين بازار بالقوه حاصلخيز را رها مي کنند؟ آن مشکلات پايان ناپذير و ادامه دار داخلي ماست. مصداق خاصي وجود دارد که بتوان اين موضوع را به شکل درستي درک کرد؟ مثالي مي زنم که شايد بارها هم گفته باشم؛ اگر در کشورهاي دنيا از نظر سرمايه گذاري بگرديم هيچ منطقه اي در دنيا مثل امارات متحده عربي و بخصوص شيخ نشين دوبي از نظر سرمايه گذاري خارجي قوانين عقب افتاده و بي رحمانه اي ندارد. شما وقتي آنجا سرمايه گذاري مي کنيد بايد با يک شيخ عرب شريک شويد و به او پول دهيد تا اجبارا و به زور در کار شما شريک شود. قوانين سرمايه گذاري درتجاري در ايران نه تنها در 38 سال جمهوري اسلامي که در قبل از انقلاب يکي ازمترقي ترين قوانين موجود درسرمايه گذاري تجاري با دنياست. منتها اين قوانين مرتبا عوض شده و به آنهايي هم که بوده عمل نشده، نتيجه اين مي شود که در دوبي که يکي از مرتجعانه ترين قوانين سرمايه گذاري دنيا را دارد الان اشتياق و عطش سرمايه گذاري بسيار وجود دارد اما ما که به خيال خودمان بهترين قوانين را داريم عملا هيچ کسي به طور جدي يا نمي خواهد يا مي ترسد که واردش شود. اگر هم بيايد، آمريکا، اروپا، لابي اسرائيل و بانک ها و موسسات حقوقي تحت تاثير آنها هم بگذارند وقتي به اينجا بيايد، دچار گرفتاري ها و موانع بسيار مي شود. اين معضلي است که با تحريم ها ايجاد نشده و با برجام هم رفع نمي شود. اينها را نمي توان به گردن برجام انداخت. واقعيت اين است که غير از اين ماجراي داخلي به هر حال محدوديتهاي حقوقي و بانکي هم وجود دارد. وزارت خارجه ما تازه پس از چندين سال به بحث ديپلماسي تجاري رسيده درصورتي که اين بحث در ايران، دست کم از سال 92 به طور جدي توسط سرمايه گذاران داخلي و خارجي مطرح بوده است. ديپلماسي اقتصادي و تجاري يک بحث خيلي جدي است و تاکنون سه، چهار کنفرانس بزرگ جهاني در مورد ايران درباره اش برگزار شده است. يکبار در لندن، ژنو، زوريخ و به زودي هم دوباره در زوريخ خواهد بود. مثلا کار موسسه اتاق فکر «فروم ايران و اروپا» اين است که کمپاني هاي بزرگ جهاني را براي تشويق سرمايه گذاري در ايران جمع کرده و بر اساس عقل و محاسبه و ارزيابي دقيق آنها را به سمت تلاش براي همکاري با ايران سوق دهد. من تاکنون در دو کنفرانس در اين باره شرکت کرده ام اما مي بينيم سرمايه گذاران خارجي حتي آنها که با ايران مشکل سياسي دارند، يعني کشورهايشان مشکل سياسي با ايران دارند اما عطش حضور در ايران را دارند. حلقه هاي ارتباطي و دوستانه عميق و محکمي در اين موضوع ايجاد شده، ولي مدام صحبت از موانع مي کنند که يک بخش آن داخلي و بخش ديگرش خارجي است. ما تلاشي که تاکنون داشتيم يکسري تلاشهاي فرمال و رسمي بوده که وزارت خارجه ما در داخل و خارج داشته و شعارهايي که داده شده است. در عمل براي سرمايه گذاري خارجي و اشتغالزايي و بالا بردن کيفيت اقتصاد و معيشت کشور و مردم کار جدي نکرده ايم. موضوع تغيير ساختار در وزارت خارجه و معاونت اقتصادي و تحولات جديد مي تواند به اين روند کمک کند؟ مشکل بزرگ قضيه اين است که الان مي بينيد که اخيرا آقاي ظريف اعلام کرده اند که مي خواهيم ساختار وزارت خارجه را متحول کنم و بخش ديپلماسي تجاري يا به تعبير دقيق تر کامرشال ديپلماسي را درست کنم ولي آقاي ظريف يک اشکال را که ممکن است در عمل وجود نداشته باشد ولي در کلام وجود دارد، که همين مشکل را هم به نوعي اقاي احمدي نژاد داشته و عجيب است که در هر دو طرف تکرار شده است! وقتي دولت در جريان تحريم هاي گسترده در زمان احمدي نژاد در مخصمه قرار گرفت، ايشان ساختار وزارت خارجه را براساس پيشنهادهايي که توسط امثال خود و ما و دوستان شده بود، تغيير داد و رايزني هاي مطبوعاتي و فرهنگي را تبديل به معاونت ديپلماسي عمومي در وزارت خارجه کرد در صورتي که رييس جمهور وقت متوجه نبود که اساس ديپلماسي عمومي و مردم محور اين است که اين موضوع از تصدي گري دولت بيرون برود. يعني اساسا دولت در آن دخالت مستقيم و آشکار نکند. دولت بايد حمايت کند و زيرنظر داشته باشد و تا حدي هم کنترل از راه دور هم داشته باشد ولي ديگران يعني غيردولتي ها اين کار را بکنند. آقاي احمدي نژاد آمد و اين مقوله اي که اساسا بايد دست غيردولتي ها باشد باز دولتي کرد. يعني نقض غرض مطلق. الان هم دوباره همين ماجرا در مورد ديپلماسي اقتصادي و تجاري دارد اتفاق مي افتد. ديپلماسي تجاري دست سفارتخانه و وزارت خارجه نيست. بايد در دست اتاقهاي فکر، لابي هاي منطقه اي و بين المللي و تينک تنک هاي مورد حمايت ايران باشد. در دست افرادي بايد باشد که ظاهرا و در عمل کاري با دولت ندارد، فقط دولت حامي شان است. اينکه دولت بخواهد دوباره يک دپارتمان جديد به نام ديپلماسي تجاري درست کند، به نظرم نقض غرض است و بر اساس درس تجربه و سيلي روزگار، عملا به هيچ جا هم نخواهد رسيد. وزارت خارجه بايد بداند و اذعان کند که نخست در اين زمينه ناکارآمد بوده و دوم، اگر هم کارآمد باشد کار او نيست و نبايد دخالت کند. دولت نبايد در زمينه ديپلماسي عمومي مستقيم دخالت کند. همانطور که هيچ دولتي دخالت نمي کند. عرب ها، ترکها، اسرائيلي ها و آمريکايي ها نمي کنند آنها تنها بخشهايي دارند که حمايت مي کنند دولت نبايد رها کند ولي بايد پشت صحنه حمايت کند. ولي افراد خصوصي يعني سياستمداران مستقل، نخبگان و دانشگاهيان، رسانه ها و افکار عمومي بايد اين کار را انجام دهد. وقتي پاي دولت به ميان مي آيد، نقض غرض است و به هيچ جا نخواهد رسيد و چون رسميت پيدا مي کند، قبلا هم نارکارآمدي اش ثابت شده، عملا کارآمدي اش به صفر يا نزديک به صفر مي رسد. دولت بايد تعامل داشته باشد و هماهنگ کند و مواظب باشد که خطا نروند و مصالح نظام و منافع ملي خدشه دار نشود ولي خودش نبايد تصدي اين کار را داشته باشد. متاسفانه وزارت خارجه ما هم در زمان آقاي احمدي نژاد و هم دوران آقاي روحاني دوست دارد که همه کارها را خودش انجام دهد بعضي کارها مي شود و بعضي کارها نمي شود. در اين کار که اصلا نقض غرض است. يعني وقتي شما بخواهيد انجام دهيد، آن نيت مخدوش مي شود. شما نمي توانيد دولت را وارد خصوصي سازي کنيد ولي خودتان هم يک طرف ماجرا باشيد، خصوصي سازي يعني دولت نه. حسن خارج شدن ديپلماسي مردم محور و ديپلماسي تجاري و اقتصادي از دست دولت و وزارت خارجه اين است که اگر اين برنامه ها موفق شوند، سودش براي دولتها و حکومتها هستند و اگر شکست بخورند، خسارتش مربوط به گروههاي غيردولتي است و حکومت در ضررش شريک نخواهد بود و مي تواند از آن سلب مسئوليت کند. در اين شرايط الان يک مشکل بزرگ وجود ترامپ است که قصد دارد ايران را منزوي کند. الان اروپا را داريم که احساس مي کنيم حامي ماست. خانم موگريني که در همه بخشها دخيل بوده و برجام را به نوعي دستاورد خودشان مي دانند. آيا به نظر شما اين دستاورد از طرف اروپا حفظ و حمايت مي شود يا اينکه آنها هم مجبور مي شوند تا يک مرحله اي کنار کار بايستند؟ شرايط خيلي پيچيده اي است. ببينيد! اگر ما فکر مي کنيم که اتحاديه اروپا بخصوص سه کشور اصلي فعلي که به زودي يکي بيرون خواهد رفت يعني المان، بريتانيا و فرانسه که بريتانيا 2019 قرار است بيرون برود. اگر ما فکر مي کنيم اين اتحاديه و بخصوص اين سه کشور، به هر قيمتي منافع راهبردي و مصالح و ارتباطات راهبردي خودشان با امريکا را براي برجام و ايران فدا مي کنند در اشتباهيم. ولي اين درست است که توافق برجام براي آنها يک جنبه حيثيتي و مهم دارد و اينطور نيست که ترامپ بتواند اين را به کلي برخلاف شعارهاي انتخاباتي اش ناديده بگيرد. بنابراين واقع گرايانه و واقع بينانه بايد بگوييم که اتحاديه اروپا تا حدي از جناح تندروي حامي ترامپ براي مقداري تحت فشار قرار دادن ايران در مسئله برجام حمايت خواهد کرد. ولي در عين حال براساس مصالح و منافع خودش فعلا حاضر نيست که هر سازي ترامپ عليه ايران بزند، برقصند. تا الان هم خانم موگريني نشان داده و نه تنها خودش بلکه کساني که قبل از او هم بوده اند اظهاراتي که کرده اند مثل خانم کاترين اشتون گفته که حاضر نيست برجام را فداي منويات آقاي ترامپ بکند. البته در اينجا يک استنثاء وجود دارد که به نظر مي رسد با توجه به شرايط بعد از برگزيت دولت بريتانيا و حکومت محافظه کار در لندن در برابر خواسته هاي ترامپ و ترامپيزيم عليه ايران تا حدي منعطف تر از بقيه اتحاديه هستند. نيازي که بريتانيا به تحکيم بيشتر روابطش با آمريکا دارد به نظر مي رسد که نسبت به سال گذشته از آن در شرايطي نيست که به آمريکا نه بگويد که اين براي ايران يک مقدار احساس خطر ايجاد مي کند. در شرايطي که روابط ايران و بريتانيا به کندي در حال بهتر شدن است اين ملاحظه که به هر حال ممکن است در شرايطي لندن مجبور به انتخاب بين تهران و واشنگتن شود، خيلي بديهي است و معلوم است که اگر مصالح و منافع بريتانيا اقتضاء کند که يکي از اين دو را انتخاب کند طبيعتا انتخاب آنها، به دلايل مختلف استراتژيکي، اقتصادي و سياسي تهران نخواهد بود. لذا فکر مي کنم بايد توجه داشته داشته باشيم که در تعامل با اتحاديه اروپا و بخصوص سه کشور اصلي اتحاديه اروپا يعني آلمان، بريتانيا و فرانسه و حتي بقيه کشورهايي که به نوعي با برجام درگير هستند از چين و روسيه گرفته تا بقيه کشورهاي غير اروپايي و کم قدرت تر، بايد توجه داشته باشيم که برجام براي ما يک پيروزي تاريخي و تاريخ ساز بوده و درخشان است و بايد هرطور شده آن را نگه داريم با همه اشکالاتش. اشکالات برجام را چگونه ارزيابي مي کنيد؟ مرتب شنيده مي شود که از نظر حقوقي و سياسي بر برجام اشکال گرفته مي شود. من فکر مي کنم که بيش از هر کسي دولتمردان ايران نسبت به مشکلات و کمبودهاي برجام آگاهي دارند. منتها برجام معاهده در شرايط اقتدار نبوده بلکه در شرايط استيصال و اضطرار است و وقتي در اين شرايط چيزي را امضاء مي کنيد همه آرمانها و مطلوبهايتان در آن دخالت پيدا نمي کند. برجام محصول يک بده بستان بين المللي است. در يک معامله هميشه صددرصد بدست نمي اوريد و مجبوريد که امتيازدهيد. بنابراين بيس و اساس برجام يک معاهده مهم و تاريخ ساز براي برون رفت از بحران و استيصال و اضطرار است. ولي نمي توان الي الابد در باد اين پيروزي خوابيد و تصورکرد که دنيا موظف و مکلف است و لازم است و ملتزم است که هميشه جانب حق را بگيرد و ما را برحق بداند و مطامع و منافع ديگران و خودش را ناديده بگيرد. جامعه بين المللي نه جاي حق نشسته و نه در آن مرام و مروت و جوانمردي وجود دارد. اگر ايران نتواند شرايط را طوري بازي کند که نشان دهد که در يک بازي بردبرد قراردارد، طبيعتا نظرات اتحاديه اروپا و آمريکا در مورد برجام هم براحتي مي تواند تغيير کند و اينطور نيست که به خاطر انصاف و مروت و شرافت، جامعه بين المللي بر برجام پافشاري کند. ما بايد بدانيم که اگر ما درست بازي مان را انجام ندهيم، اين مواضع مي تواند تغيير پيدا کند. پس نظرتان اين است که پسا برجام هم رهيافتها، رويکردها و راهکارهاي خود را دارد که بايد در دستور کار قرار گيرد و از آن استفاده شود؟ دوران پسابرجام دوراني است که اگر وزارت خارجه بخواهد به ديپلماسي کلاسيک و متعارف خودش رفتار کند ممکن است به بن بست برسد و اگر از ابزارهاي ديپلماسي مردم محور و فراکلاسيک استفاده نکند براي تثبت برجام در بين سياستمداران دنيا، نخبگان و تينک تنک ها، رسانه هاي بين المللي و افکار عمومي از طريق راه هاي مرسوم و غيرمرسوم، متعارف و غيرمتعارف، طبيعتا برجام هم ضربه پذير خواهد شد و يک حادثه تاريخي شکست ناپذير و غيرقابل خدشه دار شدن نيست. اين چيزي است که به نظرم بايد حساسيت ايران را برانگيزد. من مقايسه کرده ام و يکبار ديگر هم باز مي گويم که شرايط برجام در دوران دوم رياست جمهوري آقاي دکتر حسن روحاني کمابيش شبيه دوران دوم نخست وزيري مرحوم دکتر محمد مصدق است. دکتر مصدق دردوران اول نخست وزيرش به يک پيروزي درخشان بين المللي دست يافت و ديوان اداري لاهه، در شوراي امنيت، در افکار عمومي حتي در بريتانيا و آمريکا و حتي بين سياستمداران آنها براي اينکه وجدان عمومي جامعه بين المللي را توانست به نفع ايران تحريک و هدايت کند و ايران در پروژه فتح قلوب اذهان در مسئله ملي شدن صنعت نفت موفق شود ولي در دور دوم، بعد از حادثه 30 تير 1331، آنجا که درگير فوتبال سياسي داخلي مي شود و زد و خوردهاي داخلي چهارضلعي بين مصدق و جبهه ملي، جناح هاي مذهبي و روحانيت، دربار و نيروههاي چپ، به جان هم مي افتند و فوتبال سياسي بي نتيجه و بي برنده اي درمي گيرد آنوقت دولت و حکومت نظام از ديگراني که به جاي فوتبال سياسي در حال شطرنج سياسي هستند، نقشه مي کشند و گزينه هاي مختلف را بررسي مي کنند، غافل مي شود. دولت به اين اميد که دنيا صنعت نفت را از جهت حقوقي پذيرفته درجا زده و در داخل غرق مي شود آنوقت آن دستاورد هم از دست مي رود. من فکر مي کنم اگر دولت تجربه داشته باشد مي تواند توجه داشته باشد که اين تجربه تلخ دوران واپسين حکومت دکتر مصدق که منجر به سرنگوني او و از بين رفتن دستاوردهاي ملي شدن صنعت نفت ايران شد، درمورد برجام تکرار نشود. ما به درستي خوشحاليم که اتحاديه اروپا و خانم موگريني در مورد تداوم و تثبيت توافق برجام پافشاري مي کند. ولي بايد توجه داشته باشيم که اين پافشاري و حمايت از برجام اولا ممکن است که کمرنگ يا محو شود، ثانيا ممکن است که از درون تهي شود ثالثا به سادگي مي تواند ورق را عليه ايران برگرداند اگر ما بازي مان را درست انجام ندهيم بخصوص با استفاده از ديپلماسي مردم محور از نوع جدي و واقعي آن. موضوع ديگري که الان براي ترامپ شکل گرفته موضوع شکاف امريکا و اروپاست. ما يکسري تحولات را داريم که بعد از رفتن اوباما و روي کار آمدن ترامپ اتفاق افتاده و داخل اتحاديه اروپا هم يکسري تحولات هست که انگليس قصد خارج شدن از اين اتحاديه را دارد، تغيير مولفه هاي امنيتي به خاطر حضور داعش و تحولات خاورميانه. درواقع يکسري روندهاست که مسائل را شکل مي دهد و روابط اتحاديه اروپا و آمريکا را تحت تاثير قرار مي دهد مثلا؟ به عنوان مثال ما مي گوييم شکاف بين اتحاديه اروپا و آمريکا به خاطر برجام بوده ولي از طرفي اين را نمي بينيم که اتحاديه اروپا و آمريکا بخاطر اين بوده که ترامپ بر سر کار آمده که مخالفت با برجام از تبعات آن است. حالا شما اين تحولات را چگونه مي بينيد. آيا اصلا شکاف داريم و مي توانيم اين شکاف را با برجام يا بدون برجام، با ترامپ يا بدون ترامپ تعريف کنيم. درواقع قدرت اروپا در چه حالتي است؟ آيا ضعيف شده است و در روندهاي تعريف شده چگونه پيش خواهد رفت؟د. البته يک مقدار در اين مورد اغراق مي شود. واقعا اين قدر هم ضعيف نيست. اين روندها به چه صورت است و اروپا و آمريکا چه سازو کاري را پيش خواهند برد و در اين ميان ايران مي تواند در اين روند فضاي مناسبي را دشته باشد؟ در ابتدا ملاحظاتي را مي گويم. نخست اينکه درست است که روي کار امدن پرزيدنت ترامپ در امريکا براي اروپا مصيبت زا و براي ايران نگران کننده بوده بخصوص ديدگاه هاي افراطي او. ولي بايد توجه داشته باشيم که ما يک دوره نه چندان کوتاه از برجام را در زمان آقاي اوباما داشتيم و همانند دروان رياست جمهوري بيل کلينتون از اين فرصت هم به درستي و کامل استفاده نکرديم! يعني به هر حال نبايد همه مسائل را به گردن روي کار آمدن ترامپ انداخت. نکته دوم اينکه بايد توجه داشته باشيم که بحث اروپا با ترامپ درست است که بحث افراطي گري ها و سياستهاي ترامپ هست ولي يک بحث بنيادي تر هم وجود دارد براي اينکه اين تندروي ها و افراطي گريها بخصوص در زمان رياست جمهوري جرج بوش پسر هم وجود داشت. مشکل بزرگ ترامپ اين است که سياستهايش متغير، شناور و تغيير مي کند قابل پيش بيني و ارزيابي درازمدت نيست و مدام نظراتش عوض و بدل مي شود که يا کوتاه مي آيد يا تندتر مي شود. اين عدم پيش بيني و برنامه ريزي در مورد دولت آمريکا خيلي خطرناک است، وگرنه گزينه احتمالي هيلاري کلينتون هم خطرناک بود، ولي به دليل نسبتا قابل پيش بيني بودن آن، ظاهرا کم دردسرتر مي نمود. نکته ديگري که بايد اضافه کنم اينکه ايران و کشورهاي اروپايي که گاهي به اميد اين نشسته اند که ترامپ چهار سال را تمام نکند و برکنار شود و استيضاح شود يا اينکه حتي بعد از چهار سال اول نتواند به قدرت برسد، اين البته ديدگاه مثبت و آرزوي خوبي است ولي توجه داشته باشيم که اگر ترامپ استيضاح شود و کنار برود معاوني به نام مايک پنس دارد که به مراتب از ترامپ تندتر است و نه تنها مثل ترامپ غيرقابل پيش بيني نيست بلکه خيلي هم سفت و سخت تر از اوست. پس خيلي دلمان را خوش نکنيم که اگر ترامپ برکنار شود، نفر بعد که معاونش خواهد بود، خيلي بهتر از اوست. به هر حال در اين چهار سال بايد ايران برنامه ريزي کند و به اين دلخوش نباشد که ممکن است ترامپ از فردا نباشد. ضمن اينکه کنار رفتن ترامپ يک پروسه قانوني طولاني دارد که نيازمند موافقت همه دموکرات ها و بخش عمده اي از جمهوريخواهان است که به نظرم هنوز اين اجماع به طور جدي حاصل نشده و فعلا در حد آرزوست. به نظرم درست است که اتحاديه اروپا با مسئله تصميم خروج بريتانيا از آن تا حد زيادي نگران شده و تزلزل ايجاد شده و بخصوص با بحران هاي اقتصادي کشورهايي مثل يونان، ايتاليا و پرتغال نگراني ايجاد کرده اند ضمن اينکه کشورهاي کوچک هم مشکلاتي دارند و کشورهاي تازه وارد اروپايي شرقي مشکلات اقتصادي و اشتغال دارند ولي به نظر نمي رسد که اتحاديه اروپا دچار يک خلل و تزلزل بنيادين باشد. يعني راهش را دارد پيش مي برد البته اگر بريتانيا از اتحاديه اروپا خارج نمي شد طبيعتا مستحکم تر بود ولي به هر حال درشرايط پيش آمده و ناگزير، اينطور نيست که به طور بنيادي آينده اش دچار خطر باشد. نکته ديگر اينکه ما هميشه به درستي صحبت مي کنيم که براي پيشبرد پروژه بهبود روابط ايران با غرب بخصوص اروپا نيازمند اين هستيم که روابط اقتصادي مان را پررنگ کنيم. ما دو پيروزي درخشان اخيرا داشته ايم که البته خيلي خوب بوده ولي به هيچ وجه کافي نيست. يکي مسئله توتال و ديگري بوئينگ. به نظرم قرارداد بوئينگ به مراتب از نظر سياسي مهمتر از قرارداد ايرباس بود يعني پيام سياسي که داشت بسيار مهمتر تر بود. آقاي ترامپ در مورد ايران عمدتا رجزخواني و تهديد و حتي فحاشي کرده ولي چيزي که تاحالا روي کاغذ به طور جدي امضاء کرده تائيد قرارداد بوئينگ با شرکتهاي آسمان و ايران اير بوده است. اين مطلب پيام دارد. يعني اينکه به هر حال معامله است. نمي گويم که خوش خيالانه و ساده لوحانه بايد با آن مواجه شد ولي بايد به آن توجه کرد. به هر حال قرارداد بوئينگ يک قراردادي بود که به تائيد بالاترين مقامات آمريکا از جمله اوفک (نهاد نظارتي رسمي دولتي ناظر بر تحريمهاي آمريکايي ضدايران) و شخص رئيس جمهور آمريکا رسيده و دو تا شرکت هواپيمايي بزرگ ايراني يعني آسمان و ايران اير در آن دخيل هستند و نمايندگان بوئينگ در ايران آن را امضاء کرده اند که البته به اصرار سردار حسين علايي مديرعامل محترم آسمان که خودش در اين ماجرا عامل اصلي بود اين قرارداد در ايران به امضاي نهايي طرفين ايراني و آمريکايي رسيد که البته کار درستي بود و دليل هم داشت. چون اگر خارج از ايران به امضا رسيده بود، ممکن بود بهانه بياورند که ما نمي دانستيم که مشکلاتي وجود دارد منتها با درايت آقاي علايي در مسئله بوئينگ بالاترين مراجع و نهادهاي ايراني و آمريکايي اين را تائيد کرده اند و مو لاي درزش نمي رود. يعني اگر هر کسي آن را نقض کند، کاملا آشکار و غيرقانوني عمل کرده. با اما و اگر و پيچ دادن قانوني نمي توانند آن را رفع کنند. درواقع دستاورد بزرگي بود. قرارداد توتال هم غوامض و جزييات مهم مالي و حقوقي دارد که جاي ذکرش در اين جا نيست ولي نهايتا به سود ايران بوده و يک دستاورد مهم در شرايط پسابرجام براي ايران است. واقعيت اين است که قراردادهاي بوئينگ و توتال با همه اما و اگرها و نگراني هايي که دارند که گاهي بدرستي هم گاهي مطرح مي شود، ولي دستاوردي براي برون رفت از اين مخصمه است. مشابه قراردادهاي بوئينگ و توتال الان دهها قرارداد پيشنهادي جدي وجود دارد که کشورهاي مختلف دوست دارند با ايران داشته باشند ولي تا زماني که اين دو مورد نمونه کاملا اجرايي نشوند، اين قررادادها عملا به جايي نمي رسد يا خيلي محدود مي ماند. با اين ههمه، دو مساله مهم همچنان مانع گسترش سرمايه گذاري جدي خارجي و اشتغال زايي در ايران است. يکي اصلاح ساختاري کارامدي و مبارزه با فساد در دستگاه اقتصادي و سرمايه گذاري در ايران است که بدان اشاره کرديم. و دوم، اينکه وقتي شما روابط سياسي مناسب و متعادلي با دنيا نداريد، و روابط تنش آفريني و تنش زايي داريد يعني دشمناني هستند که نمي گذارند روابط ايران با دنيا خوب شود، سرمايه گذار خارجي خواسته يا ناخواسته تابع نوسانات سياسي و چالشهاي منطقه اي و بين المللي است. يعني دو مانع باعث مي شود که به ايران حاصلخيز پرسود نيايد. يکي اينکه دولتهايشان نمي گذارند و سازمانهاي لابي و گروه هاي فشار و انديشکده ها و اتاق فکرها مانع مي شوند. بخصوص اسرائيلي ها و عربها نخواهند گذاشت و اگر هم بيايند خودشان احساس امنيت اقتصادي نمي کنند و تا زماني که ما روابطمان را با دنيا به صورت متعادل و منصفانه و نه با تنش و بحران و فحاشي به همديگر داشته باشيم اين سرمايه گذاري خارجي شدني نيست. با کانال تلگرامي «آخرين خبر» همراه شويد