برای مشاهده نسخه قدیمی وب سایت کلیک کنید
logo
برگزیده
سیاسی

آهنگرانِ جبهه‌های سوریه

منبع
مشرق
بروزرسانی
مشرق/ همسر شهيد مدافع حرم گفت: مي گويند حامد براي پول رفت کدام پول کجا چه کسي دست ما را گرفت چه کسي گفت تو با يک دختر يتيم چيکار کردي؟ ۹ ماه شوهر من شهيد شده است الان تنها يک ماه است که حقوقش وصل شده است. در آستانه ميلاد با سعادت حضرت زينب کبري(س) بر ان شديم تا حضور مدير مسئول و ديگر اعضاي هيات تحريريه پايگاه خبري خانه خشتي به ديدار يکي از خانواده هاي مدافع حرم ايشان در رفسنجان برويم.خانواده معظم اولين شهيد مداح مدافع حرم حامد بافنده انتخاب ما شد. وقت مصاحبه را با خانم يعقوبي همسر شهيد هماهنگ کرديم خواستم زماني باشد که هم ايشان و فاطمه خانم دختر هفت ساله شهيد حضور داشته باشند. عصر روز شنبه ۳۰ ديماه در مقابله منزل شهيد حاضر شديم بر روي آيفون نوشته شده بود منزل بافنده مطمئن شديم که آدرس را درست آمديم بعد از صداي زنگ صداي فاطمه خانم را شنيديم که ما را تعارف به داخل شدن کرد.خانه اي کوچک اما گرم و دلنشين و عکس قاب گرفته شهيد بافنده در چهار گوشه حال که نشان از دلتنگي و البته حسرت ديدار دوباره پدر داشت.با همسر شهيد به گفتگو نشستيم ، خانم يعقوبي اهل رفسنجان است و شهيد بافنده اصالتا مشهدي ، از وي خواستيم از ماجراي آشنايي ازدواجشان برايم بگويند. همسر شهيد مکثي کرد خاطرات تلخ و شيرين ذهنش را به عقب برگرداند و شروع به تعريف کرد: سال ۸۳پدرم مبتلا به سرطان تيروئيد شدند تصميم گرفتيم براي درمان به شهر مشهد سفر کنيم مدت تقريبا چهار ماه انجا بوديم در مسير رفت و امد ما حامد من را ديده بود و پسنديده بود و موضوع را با خانواده در ميان گذاشته بود؛ يک روز نشسته بوديم که حامد با همراهي مادرش به منزل ما در مشهد امدند و من را خواستگاري کردند.پدرم به خاطر بعد مسافت با اين ازدواج به شدت مخالف بودند، بعد از دوره درمان پدر به رفسنجان برگشتيم و بعد از ان نيز حامد به رفسنجان نزد برادرم امدند و باز هم موضوع ازدواجشان را مطرح کردند. در اينجا خانم يعقوبي سخن از حاج آقاي شريف به ميان آورد براي استخاره اين ازدواج نزد او مي روند حاج آقاي شريف گفته بود بسيار خوب است ستاره ها به هم ميگيرد و پايان ان وصال است و عنوان کرد عقد اين دو در بين الحرمين بسته شده است، حاج آقاي شريف در اولين ديدار با حامد بافنده عنوان کرده بود که اين جوان با سر بند يا رقيه شهيد مي شود . همسر شهيد مي گويد اصلا اين موضوع را جدي نگرفتم آن زمان اصلا هيچ خبري از جنگ نبود. ۱۹ ديماه ۱۳۸۶ صيغه عقدشان جاري مي شود دقيقا يک روز قبل از محرم بود به گفته همسر حامد در روز عقد صدايش کاملا گرفته بود مداح بود و براي امام حسين مداحي ميکرد به همين خاطر روز عقد صدايش کاملا گرفته بود. حامد در مراسم عقدمان اجازه نداد هيچ اهنگي پخش شود. ۲۶ ارديبهشت سال ۸۹ روزي است که خداوند شيريني اين زوج را دو چندان مي کند و به انان فاطمه را عطا مي کند. در ادامه صحبت بحث را برديم که به زمان رفتن شهيد بافنده به سوريه اينکه اصلا چه شد که حامد بافنده مدافع حرم خانم حضرت زينب(س) شد. همسر شهيد شروع به صحبت در اين باره مي کند: شهيد بافنده هميشه مي گفت زن و فرزندم فداي يک تار موي حضرت زينب(س) خون مي دهيم خشت نمي دهيم اين سخن هميشگي حامد بود. هر کسي که به حامد مي گفت چرا مي روي مي گفت نمي دانيد چه جنايتهايي مي کنند بايد برويد و ببينيد آنجا زن جوان را از کمر بريدند اگر مسلمان هم نباشي انسان که باشي نمي تواني طاقت بياري اگر ما نرويم بايد ميدان شهداي رفسنجان با داعش بجنگيم. اولين بار سال ۹۳ بود که به واسطه آشنايي با يک رزمنده مدافع حرم قصد سوريه کرد. هيچ مداحي قبل از حامد براي افغانها و اردوگاه رفسنجان نمي خواند حامد ميرفت و برايشان مي خواند ازهمين جا کم کم با تيپ فاطميون آشنا شد، حتي با چند تن از رزمندگان مدافع حرم رفسنجان از جمله احمد عابديني نيز تصميم داشت به سوريه برود بعد که ديد با فاطميون سريع تر به سوريه مي رسد تصميم گرفت با انها همراه شود. حامد در ميدان تره بار رفسنجان غرفه داشت و انجا مشغول بکار بود تا ساعت ۳ انجا بود و بعد از آن ميرفت اردوگاه و زبان افغاني را ياد ميگرفت نزديک دو ماه زبان افغاني را اموزش مي ديد انقدر خوشکل افغاني صحبت ميکرد که مي گفتي چند سال است که افغانستان زندگي مي کند. شجره نامه انها را ياد گرفته بود. خدايي باور نميکردم که تصميم حامد براي سوريه جدي باشد هميشه به شوخي ميگرفتم. هم رزمان تعريف مي کنند که حامد در راه رفتن به سوريه خيلي سختي کشيد ما نمي دانيم که چه سختي هايي بود اما تعريف ها اينطور بود . با اسم مستعار عليرضا اميني رهسپار سوريه مي شود در اولين دوره شناسايي مي شود و برميگردد براي دوره بعد پيش آقاي عرب پور رفت ايشان برايم تعريف کرد که حامد به من گفت نميگذاريد من برود گفتم نه گفت من مي روم و از انجا به شما زنگ مي زنم. به مشهد رفت و از طريق انجا به سوريه رفت با همين نام عليرضا اميني منتها مشخص بود که ايراني است. واقعا دوستش داشتند مي گفتند حامد يک اهنگراني بود که واقعا بچه هارا جذب ميکرد و خيلي از بچه ها به عشق او مي رفتند؛ مسئول سپاه قدس رفسنجان هميشه عنوان مي کنند که حامد آهنگران ما در جبهه هاي سوريه بود. بچه هاي فاطميون حامد را از خود مي دانستند و حامد نيز خودش را جدا از انها نمي دانست و هميشه اين را مي گفت: که بچه هاي فاطميون خيلي مظلومند خيلي مظلوم واقع شدند. از خانم يعقوبي خواستيم از آخرين ديدار و صحبتشان با شهيد برايمان بگويند. همسر شهيد بافنده مي گويد: من راضي نبودم هنوز هم راضي نيستم سرقبر حامد که ميروم نمي گويم حامد سلام مي گويم حامد بي وفا سلام يعني هنوز هم با او قهرم مي گويم چرا ما را تنها گذاشت دوست داشتم بيشتر هواي ما را داشت. اصلا فکر نميکردم که حامد شهيد شود اما دفعه اخر رفتنش با همه دفعات فرق ميکرد حرکات و سکناتش خودم ميبردمش ترمينال اما قهرانه ، ۱۷ روز از زمان رفتنش گذشت آخرين صحبت من با شهيد شب قبل از شهادتش بود ساعت ۱۲ نيمه شب به من زنگ زد من خواب بودم به من گفت بيدار شو دلم براي صدايت تنگ شده يکم حرف بزن. با مکالمه کوتاهي حامد قطع کرد و روز بعد ساعت ۱۰ آن اتفاق افتاد. اينجاي صحبت همسر شهيد هاله ي اشک را در چشمانش ديدم لحن گفتنش طوري بود که انگار حسرت صحبت بيشتر با حامد بر لش مانده است. از خانم يعقوبي خواستيم يک خاطره به ياد ماندني از حامد بافنده برايمان بگويد. همسر شهيد مدافع حرم حامد بافنده گفت: زندگي با بافنده هميشه براي من خاطره بود قبل از اينکه زن و شوهر باشيم خيلي با هم دوست بوديم خيلي با هم جور و خودموني بوديم اما در محل کار من که مي امد من برايش خانم يعقوبي بودم و ايشان براي من آقاي بافنده بود. حامد هيچوقت دکتر نمي رفت هميشه من برايش دارو تجويز و تهيه ميکردم دکتر و پرستارش من بودم، جالب است بدانيد حامد بافنده از آمپول مي ترسيد. وي ادامه داد: خاطره اي که در ذهنم باقي مانده شهيد و زن شهيد بازي بود من اصلا باورم نبود که حامد برود سوريه اصلا هميشه شوخي ميکردم يک روز به حامد گفتم اصلا به من نمي آيد زن شهيد بشوم اصلا بلد نيستم حامد گفت اشکالي ندارد بيا ياد ميگيرم خوابيد و چادرسياهي را بر تنش کشيد و گفت حالا تمرين کن و هرچه مي خواهي بگو، ان روز دو نفري خيلي خنديديم. شبي که پيکر حامد را آوردند صحنه اين خاطره به ذهنم مي رسيد. بخش پاياني صحبتمان را به زندگي خانم يعقوبي و دختر هفت ساله اش بدون حامد بافنده پرداختيم. همسر شهيد مدافع حرم حامد بافنده در اولين کلام در اين زمينه از سردار حاج قاسم سليماني ياد کرد و گفت: ما از طريق حاج قاسم خيلي حمايت مي شويم و مراقبتمان مي کند. اصلا توقع نداشتم با اين مشغله کاري هميشه تماس ميگيرند و حال فاطمه را مي پرسند اينها مايه دلگرمي براي ماست و ما را آروم مي کند. اوج صحبت همسر شهيد مدافع حرم گلايه ي سنگين وي از مسئولان رفسنجان بود که گفت: مسئولين رفسنجان اصلا رسيدگي نکردند همه آمدند با دخترم سلفي گرفتند و رفتند. هيچکس به ما نگفت شما چه کار کرديد و چه کار مي کنيد اما مردم خيلي محبت داشتند هنوز هم محبت دارند هنوز هواي بچه من را خيلي دارند و به ما آرامش مي دهند اينها ما را دلگرم مي کند اما مسئولين اصلا از طرف هيچ ارگاني حمايت نشديم اصلا . مثل امام جمعه ، فرماندار، بخشدار و سايرين حمايت نکردند اينها برايم خيلي سخت تا شد . خيلي سخت است که در جامعه اي باشي که هيچکس شکل تو نيست بعد مسئولين هم با تو نباشند زمان جنگ تحميلي در هر کوچه اي يکي شکل تو بود الان هيچکس شکل من نيست همه مانتوهاي تنگ و روسري ها بالا همه بي حجاب و مي گويند مي بايست شوهرش نرود . خانم يعقوبي از شبکه هاي اجتماعي هم گلايه داشت و گفت: که در انها مطرح شده که حامد براي پول رفت و مي بايست نرود. کدام پول کجا چه کسي دست ما را گرفت کي گفت تو با يک دختر يتيم چيکار کردي و چطور داري زندگي مي کني چطور زندگيت را گذراندي؟ ۹ ماه شوهر من شهيد شده است الان تنها يک ماه است که حقوقش وصل شده و در اين مدت هيچکس نگفت شما از کجا اوردين و خوردين چه جور اين زندگي تا شد چه طور اين خرج سنگين داده شد اصلا هيچکس نگفت در اين بلبشو در اين گراني تو چکار کردين اينها همه اش سخت است و درد. دوست داشتم در اين شرايط چهار نفر من را حمايت کنند دلت خوش باشد که يک مسئول دوبار تماس گرفته و احوال فرزندت را پرسيده حال که من ايرانيم اما فاطميون واقعا مظلوم تر از ما هستند خيلي ناراحت مي شود فقط شکل من اونها هستند زن هاي جوان با بچه هاي قد و نيم قد. وقتي مي بينم فردي را که اصلا نمي شناسم يک هديه در مدرسه به فاطمه اعطا مي کند خيلي زيباست وقتي مي بينم مردم عادي با يک دسته گل بر مزار شوهرم حاضر مي شوند خيلي آرامش ميگيرم . صحبتهاي خانم يعقوبي به پايان رسيد دوست داشتيم به فاطمه نيز گفت و گويي جداگانه داشته باشيم اما زمان مجال نداد و صحبتمان به اندازه کافي طول کشيده بود. *خانه خشتي همراهان عزيز، آخرين خبر را بر روي بسترهاي زير دنبال کنيد: آخرين خبر در تلگرام https://t.me/akharinkhabar آخرين خبر در ويسپي http://wispi.me/channel/akharinkhabar آخرين خبر در سروش http://sapp.ir/akharinkhabar آخرين خبر در گپ https://gap.im/akharinkhabar
اخبار بیشتر درباره
اخبار بیشتر درباره
اخبار بیشتر درباره
اخبار بیشتر درباره
پس از این بخوانید
پس از این بخوانید

دانلود اپلیکیشن آخرین خبر