صالحی امیری: عبور از روحانی منجر به رادیکالیسم میشود
سایز متن
الف الف
لینک کوتاه در کلیبرد کپی شد!http://akhr.ir/4758864
۸۷۲
۲
فرارو/ در حوزه سياسي، تحليلي اشتباه در حال شکل گيري است که مطابق آن، تمام چالشها و فشارها متوجه دولت ميشود، درحاليکه عامل وضع موجود الزاما دولت نيست. سنجشهاي ميداني هم اين تحليل را تأييد ميکنند. به عنوان مثال، برجام محصول تحريمهاي ظالمانه شوراي امنيت در گذشته بوده است و بنابراين چالش در اين حوزه را بايد در استمرار چالش دولت قبل تحليل کنيم.
دکتر رضا صالحياميري را اين روزها بايد در اخبار و رويدادهاي ورزشي جستوجو کرد. او که در دولت اول حسن روحاني، وزير فرهنگ و ارشاد اسلامي بود، سال گذشته مدتي قائممقامي شهرداري تهران را تجربه کرد و اکنون رئيس کميته ملي المپيک است؛ البته پست ورزشي او باعث نشده خيلي از دنياي آکادميک و مسائل اجتماعي فاصله بگيرد.
به گزارش شرق، او که دکتراي مديريت دولتي و کارشناسيارشد علوم سياسي دارد، مدتي است تمرکز خود را روي مسئلهاي با عنوان گسلهاي ايجادشده در جامعه ايران گذاشته است. صالحياميري در روزي که ميهمان ما بود، از اين گسلها حرف زد و گفت: در شرايط کنوني با يک مگامسئله روبهرو هستيم که ساختار سياسي و اقتصادي ما را تحتتأثير قرار داده است. او معتقد است ما راه توسعه را گم کردهايم و جامعه هنوز مسير توسعه انساني را درست طي نکرده است و همين باعث شده تا دچار دوگانگي دروني شود. در ادامه اين مصاحبه را ميخوانيد.
اين روزها مشغول چه فعاليتي هستيد؟
علاوه بر اداره کميته ملي المپيک و تدريس در دانشگاه، پژوهشي با عنوان «گسلهاي اجتماعي ايران» در دست دارم. در اين تحقيق، به اين سؤال پاسخ خواهم داد که جامعه ايران روي کدام گسل قرار دارد و فعالترين گسلهاي اجتماعي جامعه ايران کدام هستند و تداوم اين وضعيت، جامعه را دچار چه بحرانهايي خواهد کرد.
عناوين گسلهاي ۱۰ گانه عبارتاند از:
۱. گسل بياعتمادي (شکاف دولت-ملت)
۲. گسل فقر
۳. گسل بيکاري
۴. گسل حاشيهنشيني
۵. گسل ساختاري و شکاف سياسي
۶. گسل فساد افسارگسيخته
۷. گسل قومي و فرقهاي
۸. گسل حاشيهنشيني
۹. گسل خشکسالي و تغيير در ساختار جمعيتي کشور
۱۰. گسل آسيبهاي اجتماعي (اعتياد، طلاق، خشونت و...).
درباره اين گسلها توضيح ميدهيد؟
معتقدم جامعه در آستانه يک تکانه قرار دارد. گسل را با زلزله شبيهسازي کردهام؛ هر چقدر در زلزله شکاف گسل عميقتر باشد، ميزان تکانه آن هم بيشتر خواهد بود.
در حوزه سياسي نيز گسل اصلي را مناقشه ساختاري تعريف کردهام. مسئله اصلي اين است که مناقشه ساختارها در ايران به چالشي دائمي و فرسايشي تبديل شده است؛ بنابراين بهجاي اينکه ما به مشکلات جامعه به عنوان کانون اصلي فکر کنيم، بيشتر به چالش ساختارها ميانديشيم. چيزي که در اينجا فراموش شده، مردم و متن جامعه است. مردم از همه عبور کرده اند.
سؤال اين است که آيا اين بي اعتمادي مستمر و پايدار است، يا ناپايدار؟ من معتقدم ناپايدار است؛ البته درصورتيکه دولت بتواند سه عنصر انسجام، کارآمدي و اعتماد را بازسازي کند و اين امر نياز به يک سلسله برنامههاي عاجل و فوري دارد.
در حوزه سياسي، تحليلي اشتباه در حال شکل گيري است که مطابق آن، تمام چالشها و فشارها متوجه دولت ميشود، درحاليکه عامل وضع موجود الزاما دولت نيست. سنجشهاي ميداني هم اين تحليل را تأييد ميکنند. به عنوان مثال، برجام محصول تحريمهاي ظالمانه شوراي امنيت در گذشته بوده است و بنابراين چالش در اين حوزه را بايد در استمرار چالش دولت قبل تحليل کنيم.
با اين تفاسير چه بايد کرد؟
جهت گيري ما بايد در حوزه اقتصادي، همکاري، همدلي و نقد سازنده و مشفقانه براي عبور از وضع موجود و در حوزه سياسي و اجتماعي، دفاع از گفتمان اعتدال باشد. جريان اصلاحات و اعتدال در تداوم هم هستند. شکست اعتدال به شکست اصلاح طلبان منجر خواهد شد و بالعکس. نکته دوم اين است که کانون اصلي وضع موجود، ديگراني هستند که هشت سال تحريمها را تحميل کردند. تحليل ما اين است که عبور از روحاني به ظهور راديکاليسم در ايران منجر خواهد شد؛ بنابراين بايد مرزبندي درخصوص نقد دولت را معين کنيم؛ به اين معنا که عبور از روحاني به مفهوم ظهور راديکاليسم است که مغاير با همه جهت گيريهاي سياسي و باورهاي ماست.
معتقدم دولت بايد با سه لشکر فقر، نارضايتي و بيکاري يک نوع هم نوايي و همگرايي مثبت در راستاي پاسخ به مطالبات داشته باشد، اما مخالفان هيچ حقي ندارند؛ چراکه آنها عامل ظهور اين وضعيت هستند و به هر جهت قطعنامهها محصول ناکارآمدي ديگران بود. برجام محصول کار اين دولت بود، ولي قطعنامه را کساني به ملت تحميل کردند که ژست انقلابي ميگرفتند و از جيب ملت خرج ميکردند.
نکته سوم هم فشار خارجي است؛ فشار خارجي را نبايد ناديده گرفت. فشار خارجي ناشي از عملکرد غلط و ناصواب کساني است که مسبب اين وضعيت شدند. در شرايط حاضر، بايد توجه کرد که استراتژي دشمنان فشار از بيرون براي براندازي است، نه فشار براي تغيير سياست؛ بنابراين بايد هوشيار بود که رفتار و عملکرد ما در جهت همگرايي با بيرون نباشد.
نگران ظهور راديکاليسم جديد در ايران هستم. انگيزه اين طيف عمدتا برهمزدن وضع موجود است و براي وضع مطلوب هيچ ايدهاي ندارند. همسويي با اين جريان، ظلم به مردم است؛ چراکه آنها عامل ظهور و بروز وضعيت امروز ما هستند. مردم صاحب حق هستند و همه در برابر مردم وظيفه دارند.
بايد با تمام ظرفيت به مطالبات مردم پاسخ دهيم. دولت بايد با همنوايي، همدلي، همگرايي و پاسخگويي، مطالبات مردم را سرلوحه کارهاي خودش قرار دهد. دولت بايد اعلام کند که من صداي ملت را شنيدم. دولت بايد در مقابل جريان خارجي، مقاومت عقلاني با رويکرد استراتژيک و در مقابل مخالفان داخلي، روشنگري و شفافيت و در مقابل مطالبات انبوه مردم، خشوع، خضوع، پاسخگويي، کارآمدي و اعتمادسازي داشته باشد. ما در جريان شناسي وضع موجود دچار اغتشاش تحليلي هستيم.
جمعي از دوستان اصلاح طلب، دولت را مسبب وضع موجود ميدانند، ولي من باور دارم دولت وارث شرايطي است که ديگران به آن تحميل کردهاند. کانون تحليل اينجانب بر اين اصل استوار است که عبور از دولت شايد به عبور از نظام منجر شود؛ در نتيجه بايد مراقب بود که به جاي رويکرد اصلاح طلبي و اعتدالي، در دامان راديکاليسم قرار نگيريم.
اجازه دهيد به دو گزينهاي که شما مطرح کرديد، شک کنيم. چرا ما به يک طيف، تندرو يا راديکال ميگوييم؟ آنها همواره درصدد تخريب دولتهاي اصلاح طلب برآمدند و در تلاش بودند دولتها را ناکارآمد جلوه بدهند و در بعضي مواقع هم موفق شدند. من ميگويم اگر ما بتوانيم يک مفهومي خلق کنيم که اينها را از اين شکلي که ما به آنها ميگوييم راديکال و افراطي دربياوريم و درواقع آنها را دوباره نشانه گذاري کنيم، امکان دارد مردم شرايط را بهتر درک کنند. وقتي ما به آنان ميگوييم راديکال و افراطي، اين از بُعد رفتارِ سياسي آنها نشئت گرفته که ما عقلانيتشان را قبول نداريم، اما نتيجهاي که حاصل ميشود، بهنفع آنهاست و معمولا به ضررشان تمام نميشود. آنها وقتي حرکتهاي افراطي ميکنند اين حرکتِ افراطي از نظر ما افراطي و مذموم است، ولي براي خودشان نتايج مثبتي به بار ميآورد. من قائل به اين هستم که بايد روي اين واژه ترديد کرد، نميدانم جاي آن چه چيزي ميشود قرار داد و دوباره نشانه گذاري کرد.
سؤال مهمتر اينکه اصلا چرا عبور از روحاني؟ چرا ما به اين واژه شک نميکنيم که چه اتفاقي افتاده است که ما بايد از روحاني عبور بکنيم؟ اصلا زمينههاي عبور از روحاني وجود ندارد، براي چه بايد عبور کنيم؟ با چه ملاکها و معيارهايي بايد عبور کنيم؟ نکته مهم اين است که ما از چه بايد عبور کنيم؟ ميخواهيم به کجا عبور کنيم؟ مثلا زماني آقاي خاتمي درباره توسعه سياسي صحبت ميکردند، ما هم ميگفتيم اين توسعه سياسي هر چقدر گسترش پيدا کند منجر به دموکراسي و آزاديِ بيشتر ميشود، الان ما اگر از آقاي روحاني عبور کنيم منجر به چه ميشود؟ يعني چه چيزي پيشروي ماست؟ آيا اصلا الزامي دارد ما از آقاي روحاني عبور کنيم يا همين شرايط موجود را بايد بهينه کنيم و ساختارهاي اين شرايط آنقدر تنومند نيست که شما بتوانيد از اين شرايط عبور کنيد و به يک جاي بهتري برسيد و به مطلوبيتي دست پيدا کنيد، نظر شما در اين زمينه چيست؟
مسئله ما تک ساحتي نيست، بلکه به مسئلهاي پيچيده تبديل شده و با يک مگامسئله روبهروييم که از يکطرف ساختارِ سياسي با تنشي داخلي و همزمان با تنشي اقتصادي مواجه است که هزينههاي آن را مردم ميپردازند. از طرف ديگر، با پديده مهمتري مواجهيم و آن تحولات منطقهاي است؛ در هر صورت ساختارِ منطقه در حال تغيير است، پروژه داعش تقريبا به اتمام رسيده است و خاورميانه آبستنِ شرايط جديدي شده است. در فضاي قبلي نقش برتري داشتيم؛ بنابراين بهحق، سهمِ واقعي خود را مطالبه ميکنيم. دنيا در مقابل اين مطالبات مقاومت ميکند. طرحِ بحثهايي که دانمارک يا فرانسه ميکنند ريشه در همين موضوع دارد و باور دارند که ظهورِ قدرت جديد در خاورميانه بايد مديريت شود.
نکته سوم آن است که همه بهدنبال يک اصل تحت عنوان «توسعه» هستيم، اما راهِ توسعه را گُم کرده ايم. توسعه از توسعه انساني آغاز ميشود، ولي جامعه ما هنوز مسيرِ توسعه انساني را درست طي نکرده است. توسعه انساني از آموزشوپرورش، جامعه، خانواده و دانشگاه آغاز ميشود. هنوز مسير توسعه انساني را طي نکردهايم؛ بنابراين جامعه دچارِ نوعي دوگانگي يا دوآليسمِ دروني شده است. اين مسئله بسيار اساسي است، اما کمتر به آن پرداخته ايم.
من معتقدم که براي عبور از فضاي فعلي نيازمند يک نقشه راه و الگوي مديريتِ استراتژيک هستيم و نميتوانيم با تحليلي تک وجهي يا تک ساحتي به مسئلهاي بزرگ پاسخ بدهيم. ما با يک مگاپروژه روبهرو هستيم و اگر نتوانيم تحليل و تبيينِ دقيقي از شرايط موجود داشته باشيم، نميتوانيم آينده روبهرو را تصوير کنيم که به کدام دليل بايد پيش برويم؛ ما پيش از هر چيزي به نقشه راه نياز داريم؛ بايد مسئلههاي اصلي مان را روي اين نقشه پيدا کنيم و بعد چگونگيِ عبور از آنها را مشخص کنيم.
در اينجا دو نگاه وجود دارد؛ يک نگاهِ کلان که به آن «رويکرد ملي» اطلاق ميکنيم. در اين رويکرد، دولت به عنوان پازل تعريف ميشود که مجموع نظام سياسي نيز هرکدام اجزاي اين ساختار کلان را تشکيل ميدهند. قوه قضائيه، مجلس، احزاب، نخبگان، زنان، جوانان و... هرکدام بخشي از اين پازل هستند.
رويکرد دوم اين است که ما سطح مسئله را به دولت تقليل دهيم و کل مسئله را از دريچه دولت تحليل کنيم. در اين نگاه، انحراف تحليل شکل ميگيرد. تلاش زيادي انجام ميشود که همه مسئوليتهاي اقتصادي، اجتماعي، سياسي، منطقهاي و بين المللي را متوجه دولت کنند و ديگران استراتژي فرار به جلو را انتخاب کرده اند. همه قوا، نهادها، نظامها و ساختارهاي رسمي و مدني در اين حوزه نقش دارند و نقشهاي آنها هم پررنگ است. مگر ميشود نقش مجلس، قوه قضائيه، مجمع تشخيص مصلحت و... را در وضع موجود ناديده گرفت؟
رويکرد استراتژيک يعني داشتن نقشه راه، تحليل دقيق از محيط اقتصادي، اجتماعي، سياسي و منطقهاي و بين المللي و مکانيسم عبور از اين چالش ها. فرض کنيد حادثه زلزله پيش ميآيد، اين زلزله خسارات سنگيني وارد ميکند. ما دو رويکرد ميتوانيم داشته باشيم: يک رويکرد حسرت گونه است، تأسف و تأثر مستمر نسبت به ظهور اين پديده، رويکرد دوم رويکرد پيشگيرانه است که همه ظرفيتهاي لازم را به کار بگيريم چراکه وقوع زلزله قطعي است. اين روش هزينههاي کمتري به ما تحميل ميکند مانند کاري که ژاپن کرده است. برخورد با مسئله يعني کاهش ميزان صدمات و خسارات اجتماعي و اقتصادي با مکانيسمهاي خاص که عمدتا رويکردهاي اجتماعي است؛ يعني استفاده از مجموعه ظرفيتهاي ملي.
در تحولات اخير به تحليل جمعي از دوستان نقد داشته و دارم و آن اينکه نوعي همسويي ميانبخشي از جريانات خودي با جريانات راديکال مشاهده ميشود. سه طيف سياسي در کشور وجود دارند: يک طيف که از آن به عنوان اصلاح طلبان نام ميبريم، اعتداليون و ساير جريانات همسو و همچنين نخبگان و جريان روشنفکري در اين طيف تعريف ميشوند.
جريان دوم، طيف اصولگراي معتدل يا ميانه رو هستند که منافع و مصالح ملي را مقدم بر منافع سياسي ميدانند و درعينحال با گفتمان اصلاحات و اعتدال شکاف دارند. جريان سوم، راديکالها هستند که اصولا هميشه به دنبال تخريب وضع موجود هستند. اساس سازه ذهني آنها تخريب وضع موجود است، هيچ ايدهاي براي ساخت وضع مطلوب ندارند. ما اين جريان را افراطي و تخريبگر ميدانيم و بزرگترين ضعف اين طيف نداشتن شناسنامه است. از مفهوم طيف و جريان استفاده ميکنيم چراکه فاقد سازمان و سامان سياسي هستند، ولي جريان اصولگراي ميانه رو داراي تفکر و سامان سياسي است. آقاي لاريجاني را ليدر اين تفکر ميشناسيم.
من معتقدم جريان راديکال اساسا سازه انقلاب اسلامي را دچار بحران خواهد کرد. آنها از هر حرکت مثبتي يک تحليل منفي خواهند داشت. اگر کشور توسعه اقتصادي پيدا کند، آن را الگوي غربي ميدانند، اگر توسعه سياسي پيدا کند آن را تفکر نزديکي به غرب تحليل و تلقي ميکنند، اگر در حوزه فرهنگي تحولي شکل بگيرد، آن را محصول غرب ميدانند. با هر رفتار و سياستي در مقام مخالفت ظاهر ميشوند. رويکرد جريان راديکال پوپوليستي، هيجاني، موج گرايي و تخريب گرايي است.
من معتقدم مخالفان ديروز خاتمي مخالفان امروز روحاني هم هستند و فقط عناوين شان تغيير پيدا کرده است. مثلا در جريان فساد، فقط دولت را محکوم ميکنند. من نه منکر فساد هستم و نه تحت هيچ شرايطي معتقد به رهاکردن فساد هستم. اتفاقا بايد همه جانبه با فساد مقابله کرد، يکي از عوامل بقاي نظام سياسي، شفافيت و مقابله با فساد است، اما جريان راديکال اين فساد را به دولت منحصر ميکند، ولي جريان اصلاح طلبي و ميانهرو اين مسئله بنيادي را متوجه همه بخشهاي کشور ميداند که بايد همه جانبه با آن مقابله کرد.
پس در تحليل شما مسئله عبور از روحاني اصلا مسئلهاي نيست و عبور از وضعيت موجود است. وضعيت موجود را شما با دولت گره نميزنيد؟
من معتقدم عامل وضع موجود سه پديده است:
۱. چالشهاي ناشي از تحريمها و فشارهاي خارجي؛
۲. بيکاري، فقر و نارضايتي طبقات فرودست؛
۳. ناکارآمدي و سوءمديريت؛ تداوم وضع موجود به گسترش بي اعتمادي و شکاف دولت-ملت ميانجامد؛ که اينها هم يکشبه اتفاق نيفتاده است.
خير. محصول يک فرايند است. نتيجه اين سه عامل افول اعتماد و سرمايه اجتماعي است. معتقدم که بي اعتمادي ريشه دار نيست و آقاي دکتر روحاني با تجربه طولاني، توان مديريتي و درک روشن از شرايط ملي، منطقهاي و بين المللي قطعا از اين شرايط عبور خواهد کرد. عدهاي تلاش ميکنند دولت را در اين مرحله زمين گير کرده و آن را ناکارآمد نشان دهند.
اين مسئله خارج از مطالبات بحق مردم بوده و در آن نوعي همگرايي ميان دو جريان راديکال داخلي و جريان برانداز بيروني مشاهده ميشود. دشمن بيروني سازماندهي گستردهاي براي براندازي انجام داده است که کانون آن در واشنگتن، تل آويو و رياض است، اين مثلث همه ظرفيت خود را بسيج کرده تا نظام سياسي را از بيرون دچار بحران کند و با تشديد فشار حداکثري بهدنبال شکل گيري يک شورش داخلي در ايران شکل هستند. آنها به دنبال يک خيزش داخلي هستند و با هزينههاي سنگين و بهکارگيري امپراتوري رسانهاي تلاش دارند مردم را نسبت به آينده نگران و نااميد کنند.
عبور از روحاني پيامدهاي نگرانکنندهاي به همراه خواهد داشت. گسلهاي ده گانه اجتماعي، اين تصور ناگوار را به ما ديکته ميکند که عبور از روحاني ممکن است به عبور از نظام منجر شود؛ بنابراين اگر به بقاي نظام ميانديشيم، بايد به بقاي دولت هم فکر کنيم.
هيچ دولتي بهتر از همين دولت و شخص آقاي روحاني نميتواند از اين بحرانها عبور کند. دولت در چهار سال اول توانست بر انبوهِ مشکلات فائق بيايد، جواب همه شما مثبت است، پس ميتوان تجربه دولت يازدهم را تکرار کرد، اما با اصلاحاتِ جدي هم در درون دولت و هم در سطح نظام سياسي. مثال روشني بزنم.
اين لوايحي که در مجلس وجود دارد آيا در جهت کاهش بحران دولت مؤثر است يا خير؟ کانونهاي قدرت در خارج از دولت بايد به اين باور برسند که عبور از دولت بهمنزله عبور از نظام است؛ بنابراين بايد همه ظرفيتهاي لازم را فراهم کنند که دولت بتواند از اين بحران عبور کند. يکي از بزرگترين چالشهاي منطقهاي ما در چند سال اخير، عربستان بود و هست. چه کساني مناسبات ما را با عربستان تخريب کردند؟ دولت آقاي روحاني وارثِ وضعيتِ ناگوارِ سياست منطقهاي است که ديگران براي او ايجاد کردند. اگر بناست محاکمهاي شکل بگيرد، ابتدا بايد محاکمه علنيِ کساني شکل ميگرفت که اوضاع را به اينجا کشاندند. اگر در قضيه زهرا کاظمي يک نفر در قوه قضائيه فدا ميشد و ما به دنيا اعلام ميکرديم عملي خودسر صورت گرفته - که واقعا نيز اين گونه بود- امروز ما دچار چنين چالشهايي با کانادا نميشديم. اگر ما در قضيه عربستان آن چند نفر خودسر را در دادگاه بهصورت علني محاکمه ميکرديم و به دنيا ميگفتيم ما با اين عمل موافق نبوديم، امروز چالشهاي منطقهاي نداشتيم.
قبل از اينکه شما نقشه راهتان را توضيح بدهيد که اين نقشه راه چيست، من استناد ميکنم به گفته هانتينگتون که فکر ميکنم الان نزديک است به چيزهايي که در دغدغههاي ذهني شماست. هانتينگتون معتقد است ما هيچوقت نبايد مسائل اقتصادي را وابسته به مسائل سياسي بدانيم، مسائل اقتصادي ميتواند محرکِ مسائل سياسي باشد، اما مسائل سياسي مستقلا اقدام ميکند و کشورهاي درحالتوسعه را دستخوشِ تغيير ميکند و حرفش اين است که اگر کشورهاي درحالتوسعه مانند کشور ما که سازمانها و نهادهاي مستقل و نهادهاي مقتدري ندارند، دستخوشِ بحرانهاي زيادي ميشوند، علتش اين است که نهادهاي مستقل شکل نگرفته و همواره دولت يا حکومت ناچار است وارد عمل شود و اينها را کنترل کند. نقشه راه شما از کدام مسير ميگذرد؟
اولين و مهمترين استراتژي عبور از چالشهاي موجود، وفاق و انسجام ملي ميان همه کانونهاي قدرت در درون نظام سياسي است. دومين نيازِ جامعه ايران سامان يافتگي سياسي است. ما دچار يک آشفتگي هستيم. الان رسانهها ازجمله روزنامه «شرق» مسئوليت احزاب و نهادهاي مدني را به دوش ميکشند.
اين سياست نميتواند تداوم داشته باشد. به همين خاطر گزارش يک آسيب اجتماعي در روزنامه شما باعث عصبانيت برخي ميشود. چون در جامعه سامان حزبي يا تشکلهاي مدني که حلقه واسط نظام سياسي با متن اجتماعي هستند، وجود ندارد. اصليترين رويکرد نظام بايد سامانيابي سياسي باشد.
در سامان يابي سياسي چند عامل شاخص شکل ميگيرد؛ شفافيت، مسئوليت پذيري (به اين معنا که هرکسي بايد شناسنامه داشته باشد و مسئوليت مواضع خودش را قبول کند)، آموزش و کادرسازي، رقابت عادلانه براي کسب قدرت. در مجموع توسعه در بستر يک سامان سياسي شکل ميگيرد.
ما دچار يک آشفتگي سياسي شدهايم که هيچکس حاضر نيست مسئوليت مواضع و رفتارهاي خودش را بپذيرد. به همين دليل ميبينيم که يک فرد فاقد تعادل روحي، در کمال آرامش و امنيت، به همه ارکان نظام توهين ميکند. در شرايط بيساماني سياسي، افراد بي هويت ميدان دار عرصه سياست ميشوند. ما بايد بهسرعت از يک جامعه اتميزه و ذرهاي به سمت جامعه سامان يافته حرکت کنيم.
در چنين جامعه سامانيافتهاي، احزاب و نهادهاي مدني بهعنوان نمايندگان افکار عمومي با نظام سياسي حرف ميزنند. در شورش ديماه ديديم يک جمعيت به خيابان آمدند. چه کسي اينها را نمايندگي ميکرد؟ دولت بايد با چه کسي صحبت کند؟ در جامعه ذرهاي کسي نميتواند با کسي گفتگو داشته باشد؛ چراکه هر فرد به منزله يک حزب يا جريان عمل ميکند و اين بسيار خطرناک است. سومين نکته حائز اهميت اين است که اجزاي نظام سياسي بايد رويکرد منافع و مصالح ملي را در اولويت مواضع خود قرار دهند. بايد بپذيريم براي ما مهمترين عنصر و مهمترين هدف، اعتماد ملي است. اين همان چيزي است که به آن «سرمايه اجتماعي» ميگوييم. سوختِ نظام سياسي اعتماد اجتماعي و اعتماد سياسي است و ما بايد تحت هر شرايطي اعتماد اجتماعي را بازسازي کنيم.
نکته چهارم، پذيرش مسئوليت نظام سياسي در مقابل وقايع موجود است؛ هيچکس در شرايط فعلي نبايد خود را از اين مشکلات مصون بداند. همه بايد اعتراف کنند که در مقابل بروز وضع امروز مسئوليت دارند. نکته بعدي که از همه مهمتر است، «کارآمدي» است. کارآمدي يکي از عوامل اصلي بقاي نظام سياسي است.
شما در کشورهاي حاشيه خليجفارس ميبينيد انسداد سياسي داريم، اما کارآمدي اقتصادي است که به آنها تداوم حيات ميدهد و بحران کمتري ايجاد ميکند. من معتقدم چالش اصلي ما کارآمدي است؛ اين کارآمدي فقط در حوزه اقتصادي نيست، بلکه کارآمديِ سياسي هم بايد همزمان ديده شود.
مسئله ديگر، «اميد به آينده» است. حجم مهاجرت، فروش اموال، تبديل آنها و فرار از کشور پيام خطرناکي دارد مبني بر اينکه مردم آينده روشني در مقابل خودشان نميبينند. ما بايد بهسرعت اين مسئله را حل کنيم که اگر يک جوان ايراني در دانشگاه، در کلاس و در محيط کار حضور دارد، بايد باور داشته باشد که فرداي بهتري پيشرو خواهد داشت.
وقتي اميد شکل نگيرد، نظام سياسي دچار نوعي بحران درونسيستمي ميشود. سطح بعدي هم همگرايي نخبگان با دولت و نظام سياسي است.
تجربه تاريخي ميگويد هر زمان نخبگان از دولت فاصله گرفتهاند، دولت دچار افول و کاستي شده است؛ بنابراين دولت بايد تلاش حداکثري را براي جلب و جذب نخبگان داشته باشد. من معتقدم نخبگان بهمثابه موتور محرکهاي هستند که پيشران توسعه و اهداف متعالي کشورند. در شرايط فعلي، نخبگان سياست انزوا را در پيش گرفتهاند. دولت و نظام سياسي براي بقا به نخبگان، روشنفکران و اصحاب رسانه و قلم نياز دارد. در شرايطي که رسانه ملي در جذب و جلب افکار عمومي دچار چالشي جدي است، اين رسالت بر دوش نخبگان و رسانه هاست که بتوانند نقش حلقه واسط ميان متن اجتماعي با نظام سياسي را بر عهده بگيرند.
نکته بعدي، بازسازي روابط ما با کشورهاي منطقه است. ما بايد باور کنيم که نميتوانيم در منطقه، مشخصا درباره همسايگان، دشمني دائمي داشته باشيم. در خاورميانه دشمني دائمي ما با اسرائيل است و اين استراتژي غير قابل تغيير نظام سياسي است که البته مبتني بر انديشه امام و رهبري است و درباره آن مناقشهاي وجود ندارد؛ يعني اجماعي ملي عليه اسرائيل در کشور وجود دارد، اما درخصوص ساير همسايگان اين اجماع وجود ندارد.
ما در دنياي امروز ميتوانيم فضاهايي براي تنفس داشته باشيم. اروپا و همسايگان ما يک فرصت هستند. ترکيه يکي از کشورهايي است که ميتوانيم با او روابط استراتژيک داشته باشيم. با جمهوري آذربايجان قرابت فرهنگي نزديکي داريم و بايد از اين ظرفيت براي همکاري گستردهتر استفاده کنيم و متقابلا همسايگان ما نيز ميتوانند از ظرفيت بزرگ ايران استفاده کنند.
با ترکيه، پاکستان، افغانستان، عراق، جمهوري آذربايجان و ساير همسايگان نيز ميتوانيم روابط استراتژيک داشته باشيم. ما بايد با همسايگان توافق امنيتي امضا کنيم؛ به نحوي که احساس کنند از سوي ما در معرض تهديد نيستند. پس بايد دنبال ترميم روابط با همسايگان باشيم يا به تعبيري سياست خارجي ما با همسايگان بايد استراتژيک و پايدار باشد.
مسئله بعدي، تصوير جديد از ايران در عرصه جهاني است. متأسفانه بخشي از افکار عمومي جهان، ذهنيت مثبت يا خوبي از ايران ندارند. اين ناشي از دو عامل است؛ يکي تبليغات بيگانه و دومي سوءمديريت در داخل. الان بحث حضور زنان در ورزشگاهها بهعنوان يک مطالبه ملي از سوي زنان مطرح شده است.
ما معتقديم حضور زنان در ورزشگاه يک نياز اجتماعي و فرصتي براي ايجاد نشاط ملي است و هيچ وجه تفاوت و تمايزي ميان دانشگاه، ورزشگاه، سينما، پارک و ساير محيطها قائل نيستيم. محيط فاسد نيست، بلکه اين انسان است که اگر فاسد باشد، در هر محيطي قرار بگيرد فساد ميکند؛ بنابراين ما نميتوانيم جغرافيا را فاسد تعريف کنيم و بگوييم کلاس فاسد، دانشگاه فاسد، ورزشگاه فاسد. هر محيطي هم ميتواند منشأ فضيلتها و پاکيها و هم عامل رذايل اخلاقي باشد.
در ملاقات رئيس کميته بين المللي المپيک، اولين نکتهاي که ايشان مطرح کرد، اين بود که حضور زنان در ورزشگاه چه مانعي دارد؟ پاسخ دادم دولت آقاي روحاني نهتنها مخالف نيست بلکه در حال تلاش براي زمينه سازي حضور زنان در ورزشگاه است. اميدواريم نهادهاي ديگر هم با تحليل دقيق شرايط و ملاحظات ملي و بينالمللي، همگرايي نشان دهند؛ البته بايد دغدغه بزرگان ديني را نيز درک و ارزشها و هنجارهاي ديني را رعايت کرد.
نقشه راه ما، انسجام ملي است؛ تنها راهِ نجات کشور براي عبور از بحران، انسجام است. انسجام ملي به معني يکيشدن و ادغام نيست و اينطور نيست که اصولگراها و اعتداليون و اصلاح طلبها ادغام شوند. چنين چيزي ممکن و معقول نيست؛ انسجام درحقيقت همگراييِ همه ظرفيتهاي سياسي، اجتماعي، فرهنگي و ديني درراستاي اهداف متعالي نظام است. امروز شاهديم که بخشي از نظام سياسي دائم بخش ديگري از نظام سياسي را محکوم ميکند و اين تقابل و مناقشه سياسي همچنان ما را در شرايط بحراني قرار ميدهد. در همين بحث اخيرِ اقتصادي معتقدم اگر از مناقشه سياسي عبور ميکرديم و به يک انسجام ميرسيديم، امروز وضعيت ما خيلي بهتر بود و يکي از کانالهاي اصليِ رسيدن به آن نقطه انسجام ملي است.
اگر بناست کسي بتواند اين بحران را مديريت کند، قطعا آقاي روحاني است؛ اولا بهدليل تجربه طولاني که ايشان در مديريت بحران در کشور داشتند. کمتر کسي در مديران ارشد کشور به اندازه ايشان تجربه مديريت بحران داشته است. ثانيا، تجربه مديريتي و تجربه جهاني ايشان در حوزه سياست و امنيت، تجربهاي گران سنگ است و اين تجربه توانست برجام را به نتيجه برساند و قطعنامههاي جهاني را لغو کند.
ثالثا، دولت برخاسته از متنِ اجتماعي است. اين دولت، دولتِ خودساخته نيست. اين دولت در رقابتي بسيار نفسگير اعتماد اجتماعي را بيش از ۷۰ درصد جذب و جلب کرده است. اين دولت برخاسته از مردم است، اما در هر کشوري ممکن است براي هر دولتي اتفاقي شکل بگيرد. ما به جاي نگاهِ پروژهاي به آقاي روحاني و دولت، بايد نگاه پروسهاي يا فرايندي داشته باشيم. سؤال اينجاست که برايند يا فرايند عملکرد دولت آقاي روحاني در دولت يازدهم مثبت بود يا منفي؟ همه کساني که منصفاند به مثبتبودن آن اذعان دارند و من معتقدم که اين تجربه تکرارشدني است.
شما درباره آشفتگيِ سياسي گفتيد؛ ساماندهي سياسي، شفافيت، تربيت کادر و رقابت براي رسيدن به قدرت، در اين چهار مورد من سه مورد را قبول دارم که خيلي به دولت ربطي ندارد. دولت خيلي نميتواند تربيت کادر داشته باشد، اما در زمينه شفافيت خيلي کارها ميتواند انجام بدهد، چرا دولت آقاي روحاني، بهويژه در دولت دوم خود که وضعيت تغيير کرد شفافيت انجام نداد؟ منظورم از شفافيت افشاگري نيست؛ بلکه شفافيتي است که فضا را نشان بدهيم تا بفهميم مشکل کجاست و چه مشکلاتي وجود دارد. شما ميفرماييد آقاي روحاني ميتواند کارها را انجام دهد و توانش را دارد، اما من احساس ميکنم مردم فکر ميکنند آقاي روحاني هم ديگر نميتواند کاري انجام دهد و اين شفافيت هم در جامعه صورت نگرفته است.
نقطه مقابل شفافيت، تاريکي است. محصولِ نبود شفافيت، وجود تاريکخانه هاست. هر نظام سياسي که بخواهد براساس اعتماد اجتماعي حرکت کند، الزاما بايد شفافيت را سرلوحه کار قرار دهد. نظامهاي سياسي غيردموکرات براي بقا نيازمند تاريکخانهها هستند و تاريکخانهها در فضاي غيرشفاف شکل ميگيرند.
شخص آقاي روحاني هم بهلحاظ گفتماني و هم بهلحاظ شخصيتي و باور ذهني به شفافيت اعتقاد دارند، اما اينکه چه ميزان ساختار دولت در اين مسير همراهي ميکند، نيازمند بررسي بيشتر است. به اعتقاد من در شفافيت نسبت به سالهاي گذشته پيشرفت بسيار زيادي داشتهايم؛ براي مثال، سال گذشته براي اولينبار سايت دسترسي آزاد به اطلاعات را رونمايي کرديم که درحالحاضر فعال است. از آنجا که فساد اصولا در تاريکخانهها شکل ميگيرد، با شفافيت ميتوان با فساد مقابله کرد.
شفافيت يک نيازِ حياتي و يکي از کانونهاي اصليِ توليد سرمايه اجتماعي است و دولت براي تداوم حيات نيازمند اعتماد اجتماعي و سرمايه اجتماعي است. بااينحال، بخشي از بدنه سياسي، اقتصادي و اجتماعي دولت به اين قضيه اهتمام کافي ندارند و بين گفتمان و باور نظام سياسي و دولت با عملکرد آن فاصله وجود دارد.
شما به نکته مهمي اشاره کرديد که جامعه مسير توسعه انساني را طي نکرده است، اگر بخواهيم روي ترکيب واژگاني توسعه انساني توجه کنيم، نيمي از اين انسانها را زنان دربرمي گيرند.
بهطور مشخص آقاي روحاني در شعارهاي انتخاباتي شان به حضور و فعاليت زنان توجه وافري داشتند؛ حتي علاقه داشتند وزير زن انتخاب کنند، اما نشد. ميدانيم بخشي از اين، دستِ دولت نبود، اما چرا در مديريتهاي مياني اين اتفاق نيفتاد؟ مثلا بهطور مشخص من با يکي از معاونان وزارت ارشاد مصاحبه کردم که چرا دو نفر از مديرهاي کلتان را زن قرار نداديد؟ گفت: من نميتوانستم، گفتم چرا؟ گفت، چون رياست زن احتياج به ريسک دارد، من در اين بازه زماني فرصت نداشتم.
معتقدم دولت روحاني کارنامه خوبي در توسعه حضور اجتماعي زنان داشته است و اين کارنامه هر روز بهتر از گذشته ميشود؛ بنابراين اگر بخواهيم بهصورت معدلي نگاه کنيم، بايد نمره بالايي به دولت آقاي روحاني بدهيم. نکتهاي که وجود دارد، ايجاد بسترِ لازم براي حضور و ظهور زنان است. اگر بخواهيم کاري تبليغاتي، عوام فريبانه و پوپوليستي انجام بدهيم، توهين به شعور و منزلت زنان خواهد بود. به باور ما، زن و مرد در بنيانهاي فطري، فکري، انساني و... تبعيض ندارند. نظام خلقت براساس عدالت (از جمله عدالت جنسيتي) بنا شده است، درنتيجه، اين مسئله جزء باورهاي اعتقادي ماست.
نکته دوم، واقعيتهاي اجتماعيِ جامعه است، ما در بحث حضور زنان دچار چالشهايي هستيم؛ بنابراين مسئله حضور اجتماعي زنان بايد با رويکرد استراتژيک و بلندمدت برنامه ريزي شود.
ظهور تدريجي زنان در عرصه سياسي به صورت پايدار و مستمر، يک کار پروژهاي و تبليغاتي نيست؛ بلکه يک فرصت است. تاکنون ۴۵ انتخابات در آمريکا برگزار شده است؛ ولي حتي يک رئيس جمهور زن وجود نداشته است؛ اما آيا زنان از کانديداتوري رياست جمهوري محروم هستند؟ خير. اين معناي نفي تبعيض است. از اين منظر، طرح مسئله کمبود کمّي حضور زنان، توهين به ايشان است.
ما بايد نگاه جنسيتي را نفي کنيم و نظام مديريتي را براساس شايسته سالاري پايهريزي کنيم؛ نه براساس نگاه جنسيتي. مسئله زنان در ايران بايد در سطح گفتماني حل شود و نظام سياسي به اين باور برسد که حضور زنان نهتنها تهديد نيست؛ بلکه يک فرصت است. ما بايد تحت هر شرايطي زمينه حضور زنان را فراهم کنيم و اين مسئله با دستور و بخشنامه و به صورت آمرانه حل نميشود؛ بلکه بايد زمينههاي حضور زنان فراهم شود. اين زمينهها بايد در دو سطح ايجاد شود: اول، در سطح نظام ديني يعني روحانيت و حوزههاي علميه و دوم، در سطح نظام سياسي و اجتماعي؛ بنابراين اين مسئله را نميتوان با بخشنامه و دستور آمرانه حل و فصل کرد.
در سطح گفتماني چيزي درباره آقاي روحاني نميدانيم؛ ولي در سطح عملگرايي فکر ميکنم ايشان هيچ باوري نداشتند. به دليل اينکه به خانم ابتکار يک تنزل مقام دادند و ايشان را به معاونت زنان فرستادند و خانم مولاوردي در آن حوزه خوب کار ميکرد که او را هم تنزل مقام دادند. برعکس آقاي احمدي نژاد بالاخره يک وزير زن براي اولينبار در جمهوري اسلامي گذاشت که آقاي روحاني چنين شجاعتي را نداشت يا اين امکان را داشت و نگذاشت.اين تصميم را گرفته بودند؛ ولي مخالفت شد.
چرا با احمدي نژاد مخالفت نشد؟
از کساني که مخالف وزير زن هستند، سؤال کنيد. چرا از روحاني سؤال ميکنيد؟
از دل کمّيت، کيفيت به دست ميآيد.
خير. از دل کمّيت، کيفيت خارج نميشود؛ بلکه باور به نفي نگاه جنسيتي تنها استراتژي ممکن براي استقرار نظام شايستهسالاري ازجمله حضور حداکثري زنان است.
ما را در کانال «آخرين خبر» دنبال کنيد