روایتی از حاشیههای دیدار خانوادههای شهدا با رهبر انقلاب
سایز متن
الف الف
لینک کوتاه در کلیبرد کپی شد!http://akhr.ir/4824927
۸.۵K
۰
خبرآنلاين/ جلوي جايگاه که خلوتتر شد، از نگاه همان پسر که لباس پدرش را پوشيده بود، خواندم که راه ادامه دارد. چند دقيقهي بعد، ديگر کسي در حسينيه نبود به جز شهدا که خانهزاد اين خانهاند؛ خانهشان همينجاست. شايد براي همين است که همهي پدرها و مادرهايي که از شهرهاي دور آمده بودند، اينهمه خوشحال و با انرژي از حسينيه بيرون ميرفتند؛ ديدار پسر و پدر، پسر و مادر تماشايي بود!
حضرت آيتالله خامنهاي رهبر معظم انقلاب اسلامي صبح امروز (چهارشنبه) در ديدار جمعي از خانوادههاي شهيدان دفاع مقدس و مدافع حرم و دفاع از مرزها و امنيت کشور، بازآفريني روحيهي شجاعت و شهادت در نسل جوان مؤمنِ انقلابي امروز را «معجزهي انقلاب» برشمردند و با دعوت مردم و جوانان و همچنين مسئولان به بيداري و هوشياري در مقابل توطئههاي جبههي استکبار و در رأس آن آمريکا، گفتند: همه بايد تلاش خود را براي تقويت اقتصاد کشور و توليد ملي مضاعف کنند و مسئولان نيز بايد مراقب باشند تا فريب ظاهرسازي و زبانبازي دشمن را نخورند و دشمن خبيثي که از در بيرون شده است، از پنجره وارد نشود.
سين اول
ساعت هنوز چند دقيقهاي به ۹ مانده است؛ مهمانها پيش از ورود به حسينيه پذيرايي ميشوند؛ خيلي ساده: يک شيريني گلمحمدي و يک ليوان شيرکاکائو. اصراري هم نيست که حتماً هر نفر يک شيريني بخورد! براي همين، آنهايي که از راه دور آمدهاند، چندنفر چندنفر نشستهاند و دارند به اسم صبحانه از خودشان حسابي پذيرايي ميکنند! کمي جلوتر، خادمهاي حسينيه (اصرار دارم بگويم خادم، چون اينجا حسينيه است و هرکس خدمت ميکند خادم) با ادب مهمانها را راهنمايي ميکنند.
روبهروي جايگاه، طبق معمول شلوغتر است. بين رفتوآمدها و تلاش مهمانها براي پيدا کردن بهترين جا، اولين چيزي که خيلي به چشم ميآيد «سادگي حسينيه» است. من فکر ميکردم اينجا فقط زمينش ساده است (داستان همان زيلوهاي معروف آبي رنگ که هميشه همهجا با آقا هستند)، ولي اينجا آسمانش هم همين شکلي است؛ خبري از لوسترهاي آنچناني و گچبريهاي خاص نيست. لامپهاي مهتابي قديمي با ترتيبي از نظم و بينظميِ کنار هم، آسمان اينجا را روشن کردهاند. آري، اينجا «حسينيهي امام خميني» است؛ به همين سادگي، که گاهي اوقات ساده بودن قشنگ است!
سين دوم
ستون به ستون، جمعيت، آهستهآهسته صحن حسينيه را پُر ميکند. پدران و مادران شهدا روي صندليهاي دُورتادُور حسينيه، درست زير پرچمهاي متبرک به نام ائمه نشستهاند. کنار من پدربزرگي همراه با نوهي کوچکش ايستاده است. حدس زدم آن پدر بايد پدر شهيد باشد و آن پسر بايد پسر شهيد باشد. نوه اصرار داشت که جلوتر برود؛ همينطور هم شد و دست در دست پدربزرگ، از بين جمعيت، چند ستون جلوتر رفت؛ ولي آنقدر ازدحام بود که مجبور شدند چند قدمي برگردند و کمي جلوتر از ما بنشينند.
بين همهمهي جمعيت، هرکس با لهجه و البته شيوهي خاص خودش، صلوات چاق ميکند. با هر صلوات، جمعيت نيمخيز ميشود ولي فعلاً خبري نيست. پسري که لباس رزم پدر شهيدش را پوشيده، همرديف محافظها، همسايهي جايگاه اصلي ايستاده است و سعي ميکند بيحرکت، چشم در چشم ما، اداي محافظها را دربياورد!
سين سوم
سؤال پشت سؤال؛ پُرتکرارترين سؤال اين لحظهها پرسش از ساعت است. وسط جمعيت هر چند دقيقه يک نفر بلند ميشود و پاهايش را ماساژ ميدهد. کاش يک نفر بود که ميرفت پشت تريبون و شروع ميکرد به نرمش دادن؛ مثل حياط صحن باصفاي دوکوهه، کنار حسينيهي حاج همت، و اسم شهدا را ميخواند: يک دو سه، و همه با هم ميگفتند شهيد!
بچهها جلوتر از همه، حوصلهشان سر رفته است و مدام بين پدرها و مادرها، بين پدربزرگها و مادربزرگها دست به دست ميشوند. همهمهها خيلي بيشتر شده است. صندلي و ميز معروف آقا را که ميآورند، انگار همهچيز جدي ميشود و اين ميشود همهي دکور؛ به همين سادگي!
سين چهارم
ساعت ۱۰ پرده کنار رفت؛ نه يک دقيقه زودتر نه يک دقيقه ديرتر! آرامِ دل خانوادههاي شهدا قدم به حسينيه گذاشت، همانجا بود که همهچيز به هم خورد؛ حتي آن پسري هم که ميخواست اداي محافظها را دربياورد، بيخيال شده بود و حالا رفته بود بالاي نردهها. جملهي سردر جايگاه بهصورت عملي تفسير شد: «فَضّلَ اللهُ المُجاهدين عَلَي القاعِدين اَجراً عظيماً»
ما جلو رفتيم؛ يعني خودمان که جلو نرفتيم، جمعيت ما را با خودش جلو برد. انگار ذات با امام بودن همين است که همه با هم رشد ميکنند و جلو ميروند! حتي همان پسر و پدربزرگ هم جلو آمدند. وقتي شنيدم پسر شهيد به پدربزرگش گفت: «بابا اومد» يکهو دلم لرزيد. آنجا بود که فهميدم آقا چقدر دختر و پسر دارد و چقدر فرزندان شهدا دلشان براي پدرشان تنگ شده است!
سين پنجم
سکوت، مثل نور آفتاب دلانگيز پاييزي، همهجاي حسينيه پهن شد. جمعيت، همراه آقا نشستند و قاري قرآن شروع کرد به تلاوت؛ از شهدا ميخواند براي دل پدر و مادرها. آقا هم زير لب آيات را زمزمه ميکرد و با نگاهش به همه خوشامد ميگفت؛ حتي به همان پسرهايي که روبهروي جايگاه، از دور دست تکان ميدادند؛ آقا حواسش به همه بود.
بين تلاوت قرآن حواسم رفت به دوربين عکاسها؛ يک قانون نانوشتهي اينجا همين است که عکاسها که دوربين را بالا ميگيرند، عکس شهدا هم بالا ميآيد. انگار همه ميخواهند بگويند تنها نيامدهاند؛ شهيدشان هم همراهشان آمده. اصلاً اين حسينيه با شهداست که قشنگ است.
صداي آشناي مداحِ مديحهي «عشق يعني يه پلاک» چشمها را آسماني کرد. ذکر «يا صاحب الزمان» حاج محمود کريمي که گُل کرد، صداي گريهي مادران شهدا بلند شد. روضه به حضرت علياکبر که رسيد، پدران شهدا هم ديگر ساکت نماندند و آقا هم همراهشان شد؛ چقدر در اين حسينيه ذکر «يا حسين» با شهدا ميچسبد!
سين ششم
ساعت ۱۰:۳۰ آقا صحبتشان را شروع کردند؛ نه يک دقيقه زودتر نه يک دقيقه ديرتر! اول خوشامد گفتند، بعد هم شروع کردند به صحبت از قدر و منزلت شهدا. حسينيه، جغرافياي خاصي را تجربه ميکرد؛ هم بوي شلمچه ميآمد، هم بوي سوريه و سامرا، هم بوي مرز و شهداي مظلومش، هم عطر دلانگيز حريم حرم؛ از همهجا شهدا همراه خانوادههايشان آمده بودند!
ميانهي صحبت، آقا از ۴۰ سال ايستادگي امت و خانوادههاي شهدا که گفتند، نگاهم گره خورد به نگاه حضرت امام؛ که آنجا بود با همان عکس؛ با همان نگاه ساده؛ امامي که جملهي نصبشده از او در بالادست مهمانها، دل را آرام، قلب را مطمئن، روح را شاد و ضمير را اميدوار ميکرد: «اي شهيدان، در جوار حق تعالي آسودهخاطر باشيد که ملت شما پيروزي شما را از دست نخواهد داد.»
«رهبر» در ادامه از يمن گفتند؛ از اشتباه دولت عربستان و نقشههاي شوم شيطان بزرگ براي ايران و منطقه. تا آقا گفتند انشاءالله به کوري چشم دشمنان، بيستودوم بهمنماه، جشن ۴۰ سالگي انقلاب با حضور مردم، پُرشورتر از هميشه برگزار خواهد شد، جمعيت يکصدا تکبير گفتند.
بعد هم آقا فرمودند: پيام شهداي شما پيام بشارت است. شهدا مايهي افتخارند. فرزندان شما ستونهاي اين کشورند. اگر اين شهدا نبودند، اگر اين صبرها نبود، ما چنين وضعيتي نداشتيم.
سين هفتم
سلام آخر؛ صحبتها که تمام شد نهتنها آن سربازي که با لباس سربازي آمده بود، که همه شعارشان اين شده بود: «ما همه سرباز توايم خامنهاي ...»
جلوي جايگاه که خلوتتر شد، از نگاه همان پسر که لباس پدرش را پوشيده بود، خواندم که راه ادامه دارد. چند دقيقهي بعد، ديگر کسي در حسينيه نبود به جز شهدا که خانهزاد اين خانهاند؛ خانهشان همينجاست. شايد براي همين است که همهي پدرها و مادرهايي که از شهرهاي دور آمده بودند، اينهمه خوشحال و با انرژي از حسينيه بيرون ميرفتند؛ ديدار پسر و پدر، پسر و مادر تماشايي بود!
ما را در کانال «آخرين خبر» دنبال کنيد