روایت آیتالله هاشمی رفسنجانی از عملیات کربلای 4
ايسنا/ محسن رضايي اخيرا در اظهار نظري عمليات کربلاي 4 را يک عمليات فريب معرفي کرده تا ايران بتواند با يک عمليات بزرگتر عراق را غافلگير کند. اين اظهارات وي با واکنش هاي بسياري از سوي فعالان سياسي و کاربران فضاي مجازي مواجه شده است. مرحوم آيتالله هاشمي رفسنجاني در سال 1394 در يک مصاحبه تفصيلي، جزئياتي از عمليات کربلاي 4 روايت کرد. متن مصاحبه مرحوم آيتالله هاشمي رفسنجاني در تاريخ 24 خرداد 1394 در گفتگو با ايسنا را در ادامه ميخوانيد: چند وقتي است که شهدايي را که پيدا شدند، به کشور برگرداندند. اينها مربوط به عمليات کربلاي 4 در سال 65 هستند؛ قرار بود با اين عمليات، موفقيتهاي خوبي براي نظام بدست آيد؛ ولي آن عمليات، طبق پيشبينيها، جلو نرفت و براي نظام موفقيتي در پي نداشت. گفته ميشود که علت شکست آن عمليات اين بود که اطلاعات عمليات لو رفته بود. در همين رابطه، گروههايي را منتسب کردند که باعث لو رفتن عمليات شدند. چيزي که در رسانهها خوانديم، اين بود که نهضت آزادي و مجاهدين، اطلاعات را لو دادند و آمريکا هم با هواپيماهاي جاسوسي از منطقه عکسبرداري کرده و آن را در اختيار صدام قرار داده بود. ميخواستم بدانم با توجه به اينکه شما مسئوليتي در دفاع مقدس داشتيد، اين عمليات براي چه منظوري طرحريزي شد، علت اصلي شکست عمليات چه بود و چه کسي در اين شکست، مقصر بود؟ هاشمي رفسنجاني: طبعاً چون من فرمانده جنگ بودم، جمعبندي همه اطلاعات قبل و بعد از عمليات و در حين عمليات به من ميرسيد. يعني من دايماً از اينها دعوت ميکردم و مسايل را ميپرسيدم. پس همه چيز را خوب ميدانم. به همان سياستي که در خيبر اعلام کرده بوديم که يک جاي حساسي از عراق را بگيريم و بعد جنگ را تمام کنيم، عمل ميکرديم. فرماندهان به ما گفتند که اگر ميخواهيد اين کار را بکنيد، مهلتي به ما بدهيد، طرحي را تهيه ميکنيم تا ابزار لازم آن را تهيه کنيم.آنها رفتند و عمليات را طراحي کردند. در آن زمان آن طرف فاو در دست ما بود. نظر من همان موقع، اين بود که از ساحل خور عبدالله به امالقصر برويم؛ امالقصر، پايگاه دريايي عراق بود و کشتيهاي جنگي و غيرجنگيشان که در آنجا بود از طريق کانالي به درياي خليجفارس ميرفتند. بنا بر اين بود که ما به آنجا برويم. البته قبلا ًرفته بوديم، اما موفق نشده بوديم؛ چون در آنجا يک کارخانه نمک بود که نتوانستيم از آن عبور کنيم. اين دفعه، بنا شد عملياتي انجام دهيم که بتوانيم کاملاً عراق را از دريا، جدا کنيم؛ يعني هدف اصلي من به عنوان فرمانده جنگ، اين بود؛ اگر اين کار انجام ميشد، ما به هدفمان ميرسيديم و ميگفتيم که الان قطعنامه را ميپذيريم و شما هم بياييد حق و حقوق ما را بدهيد تا آتش بس را بپذيريم. عمليات خيلي حساس بود. گفتند ما اين تعداد نيرو لازم داريم. ما چند ماه تبليغات کرديم، جوانان جمع شدند و آموزش ديدند، با نهايت رازداري، همه چيز را در اين طرف اروند آماده کرديم. نقشه چند فلش داشت، عمليات فريب داشتيم، عمليات پشتيباني داشتيم و همه چيز، آماده بود. حتي وقتي ميخواستم به جبهه بروم، احتياط کردم و به خوزستان نرفتم. دو سه روز قبل از عمليات به بوشهر رفتم و به شکل کاملاً ناشناس، غروب شبي که قرار بود عمليات شود، زميني به طرف خوزستان آمدم و از اهواز و سه راهي آبادان خرمشهر به سوي اميديه رفتم که آقايان رحيم صفوي و دکتر روحاني با من بودند. شب را در پايگاه اميديه ماندم. آنجا بود که خبر لو رفتن عمليات را شنيدم. آقاي سنجقي را با يکي از محافظانم به منطقه فرستادم تا خبرهاي جديدتري را براساس مشاهدات بگيرم. براي ارتش و سپاه دو محور مشخص کرديم. بايد دوباره از اروند عبور ميکرديم؛ ما در فاو عبور کرده بوديم و اين بار ميخواستيم از پشت نيروهاي عقب(جنوب بصره) وارد شويم. جايي را در نظر گرفته بوديم و آن نقطه حساسي بود که نزديکترين راه (يک جزيره) عبور بود. ما پس از عبور از اين جزيره به آن طرف ميرفتيم. من جزئيات نقشه را ميدانم. اواخر شب (نزديک صبح) بود که به من اطلاع دادند عمليات با مشکل برخورد کرده است. من گفتم: چه مشکلي؟ گفتند که به صورت تلفني نميتوانيم بگوييم. آقا سنجقي از خطوط مقدم به گلف آمد و ماجرا را براي من توضيح داد؛ معلوم شد آن نقطه اساسي که ميخواستيم از آن عبور کنيم، عراقيها مطلع شدند. حال اينکه از کجا مطلع شدند، نميدانستيم. آن موقع فرض ما بر اين بود که آمريکاييها از طريق ماهوارههايشان و هواپيماهاي آواکسي که در عربستان بود، با رادارهايشان ما را ميبينند و اطلاعات لازم را به عراقيها دادهاند. به همين دليل آنها اين نقطه را زير نظر داشتند و به محض اينکه نيروهاي ما حرکت کردند، درست همان نقطه را زير آتش انبوه گرفتند. کساني که عبور کرده بودند، آن طرف گير افتاده بودند و آن کساني که ميخواستند دوباره وارد شوند، گير افتادند. بنابراين عمليات قفل شد. ممکن بود که از جاهاي ديگر بروند، اما جاهاي اصلي نبود. من هنوز جلو نرفته بودم و در اميديه بودم. آقاي رضايي به من گفتند که ما عمليات را متوقف کرديم و داريم بچهها را بر ميگردانيم و برگرداندند. انصافاً همه چيز عمليات، خوب آماده شده بود؛ يعني هم نيرو آماده بود، هم امکانات جنگ فراوان بود، هم چيزهاي ديگري داشتيم و وضع ما خيلي خوب بود. بالاخره از آن نقطه آسيب خورديم و نيروها را برگرداندند. البته عمليات با اقدام بعدي، به سرعت جبران شد. من در قرارگاه عمليات مستقر شدم. همه فرماندهان تا سطح گردان جمع شدند. فرماندهان لشکرها، فرماندهان قرارگاهها و فرماندهان گردانها در قرارگاه جمع شديم و تا نزديک صبح با آنها بحث کردم. در آن جلسه، آقايان همه جزئيات را گفتند و آمده بودند تا ببينيم بعد از اين بايد چه کار کنيم. اينجا بود که بحث شد. در آنجا، دو نظر بود؛ يک عده ميگفتند که ما الان عمليات را متوقف و بچهها را مرخص کنيم تا براي استراحت به خانههايشان برگردند، بعد وقتي که دوباره آماده شديم، همه را مجدداً با فراخوان بر ميگردانيم. يک عده هم بودند که با اين نظر مخالف بودند و ميگفتند نه! اگر بچهها بروند و با توجه به اينکه اين شکست در بوق ميرود، روحيه بچهها ضعيف ميشود، ديگر نميآيند، وضعمان بدتر ميشود، با تبليغات دشمن، روحيه همه مردم ضعيف ميشود. چون عده زيادي شهيد و يا اسير شده بودند. خيلي بحث کرديم، وقتي که رأي گرفتيم، ديديم 50 – 50 است. يعني اگر 30 نفر در آنجا بودند، 15 نفر با نظر اول و 15 نفر ديگر با نظر دوم، موافق بودند. نهايتاً راهکار را در اين ديدند که من و آقاي رضايي، تصميم بگيريم. آنها رفتند و ما راجع به موضوعات بحث کرديم. البته آنهايي هم که مخالف بودند، ميگفتند که ما تابع فرماندهي هستيم و اگر شما فرماندهان، فرمان دهيد، ما هم قبول ميکنيم. بعد از بحث فراوان، به اين نتيجه رسيديم که بايد عمليات را در يک فلش ديگر ادامه بدهيم. چون فلش اول، اين بود که از آب عبور کنيم و به طرف امالقصر برويم. با اين کار، عملاً بصره را دور ميزديم. فلش ديگر، شلمچه بود. يعني از شلمچه تا تنومه و از آنجا هم، بصره را از دو طرف محاصره ميکنيم. گفتيم که اين شاخه شکست خورد، اما شاخه ديگر که در دست ارتش بود و قرار بر اين بود که آنها عمل کنند، چون آنها شناساييهاي خودشان را کرده بودند. من و آقاي رضايي، تصميم گرفتيم همين الان فلش دوم را عملياتي کنيم و نگذاريم نيروها برگردند. به همين دليل به گونهاي خبر را اعلام کرديم که اين يک عمليات فريب بود؛ يعني اينگونه آن تبليغات را خنثي کرديم و به گونهاي در منطقه هور تحرک پيدا کرديم که عراق فکر کند عمليات اصلي را ميخواهيم در آنجا، انجام دهيم. همان عمليات خيبر را که نيمه کار مانده بود، دوباره انجام دهيم و از آن طرف راه بصره را قطع کنيم. در اينجا، دشمن فريب خورد؛ يعني ما اين دفعه توانستيم او را فريب دهيم. دشمن خيال کرد منطقه اصلي ما در عمليات بعدي، آنجاست. لذا آنها خيلي از نيروهايشان را به اين سمت بردند و تمام همتشان را بر اين گذاشتند که کشف کنند ما ميخواهيم چگونه عمل کنيم. همه بچهها که آماده و پاي کار بودند، يک استراحت کوتاه و يک تجديد قوا و تجديد روحيه کردند تا اينکه عمليات کربلاي 5 شروع شد. اين عمليات بسيار موفقيت آميز بود؛ يعني ما از سختترين سنگرهاي دفاعي عراق که با بتون آرمه ساخته بودند و جلوي آن، سه کيلومتر آب انداخته بودند که زيرآبها، همه مين بود، عبور کرديم و جلو رفتيم. در همين عمليات بود که خبر رسيد مستشارهاي روسيه به قراگاههاي بصره آمدند و به عراقيها کمک ميکنند، چون وحشت کرده بودند. دشمن در اينجا، فريب خورده بود و خيال کردند ما ميخواهيم آن طرف برويم. ما خوب جلو رفتيم و عمليات خيلي موفقي شد. موفقترين عمليات دوران دفاع مقدس، عمليات کربلاي 5 بود. آنها در زمين ما بودند. ما آنها را شکست داديم، رفتيم در زمين آنها، خيلي جلو رفتيم و تا نزديک بصره رفته بوديم. آقاي شمخاني هم عمليات را فرماندهي کرد. عمليات سختي بود، اما خيلي خوب بود. ما اين دو عمليات را اينگونه تعريف کرديم که عمليات اول، عمليات فريب بود و عمليات اصلي، اين بود که خيلي رضايتبخش شد. شما ميتوانيد به رسانهها مراجعه کنيد و خبرهاي آن موقع را ببينيد که چگونه بود. شرايط به گونهاي بود که آيتالله خامنهاي بعد از اينکه رهبر شدند، به همه فرماندهاني که در عمليات کربلاي 5 آنگونه جنگيده بودند، نشان فتح و يک ميليون تومان وجه نقد دادند. به من هم به عنوان فرمانده جنگ، نشان دادند. بنابراين ما در عمليات اول که به نام عمليات کربلاي 4 بود، ناموفق بوديم اما بلافاصله جبران کرديم و در آن طرف، واقعاً دشمن را شکست داديم. البته من اين را قبلاً در خطبههاي نماز جمعه و مصاحبهها، گفتم. به خاطر اينکه 175 شهيد را آوردند، دوباره اين مسأله رو آمده است. هاشمي رفسنجاني: بله شما اگر به رسانهها مراجعه کنيد، ميبينيد با عمليات کربلاي 5، آثار شکست کربلاي 4 از بين رفت. يعني به گونهاي تبليغات کرديم که اصلاً آن مسأله حل شد.