روایتی خواندنی از حضور رهبر انقلاب در منزل یک شهید
باشگاه خبرنگاران/ روايتي متفاوت و خواندني از حضور رهبر انقلاب در منزل يکي از شهداي اقليت مذهبي کشورمان در دفاع مقدس در فضاي مجازي به تازگي بازنشر يافته است. يکي از برنامههاي مستمر رهبر معظم انقلاب حضرت آيت الله خامنهاي ديدار با خانواده شهدا ست. بر طبق همين برنامه رهبر انقلاب همزمان با ايام ولادت حضرت مسيح عليهالسلام به ديدار خانوادههاي شهداي آشوري و مسيحي ميروند.در تاريخ ۶۵/۱۰/۱۱ رهبر انقلاب در منزل شهيد ژاني بتاوشانا حاضر شدند.روايتي از حضور ايشان در منزل اين شهيد در رکتاب «مسيح در شب قدر» انتشارات صهبا منتشر شده است.آنچه در ادامه ميخوانيد بخشي از روايت اين ديدار است. مادر با شنيدن نام «آقاي خامنه اي» سراسيمه از جا بلند مي شود و به طرف در ميرود. ما هم پشت سر او به طرف در ميدويم. در پاگرد پله ها مادر به حاج آقا خامنه اي مي رسد، خوش امد ميگويد و از روي عباء دست ايشان را ميبوسد. من و چارلي نيز در راهرو با ايشان سلام عليک ميکنيم و به داخل خانه تعارفشان ميکنيم. من، چارلي و حاج اقا پشت ميز ناهارخوري مينشينيم و ايشان شروع مي کنند به خوش و بش کردن. بعد، از مادر ميپرسند که چرا دستشان را بوسيدند؟ حاج آقا! ما در کليسا، دست کشيشمان را مي بوسيم؛ شما هم براي من مثل کشيش هستيد؛ براي همين خواهش کردم که اجازه بدهيد دست تان را ببوسيم. حاج آقا عکس هاي روي طاقچه را نگاه ميکنند و با اشاره به يکي از قابها، ميپرسند اين عکس شهيد است؟ من سريع بلند ميشوم و قاب عکس ژاني را از روي طاقچه به دست حاج آقا ميدهم. ايشان به قاب عکس خيره ميشوند و مادر شروع ميکند از ژاني تعريف کردن. ژاني من در کل فاميل، از همه لحاظ تک بود، از نظر ايمان، از نظر اخلاق، از نظر درس؛ زبانزد دوست و آشنا بود. کليسايش ترک نميشد و هر هفته مقيد بود به عبادت در کليسا جاي پدر و جانسون در خانه خيلي خالي است. پدر راننده کاميون است و ديشب يک باري را براي کرمان برد. حاج آقا بعد از دلداري دادن مادر، و صحبت از مقام بالاي شهدا پيش خداوند، با من و چارلي حرف ميزنند. چارلي بلند ميشود و مي رود چاي مي آورد. مادر براي ايام عيد، شيريني پخته و دو بشقاب از اين شيرينيها هم روي ميز است. وقتي مادر به حاج آقا تعارف مي کنند، ايشان با مهرباني تکه هاي شيريني را با دستشان به ما ميدهند و بعد هم براي خودشان برميدارند. شيريني اين شيريني به جانم مينشيند! آنچه از ابتداي اين مهماني، حواس من را پرت کرده، پسر بچه اي است که کنار من و درست مقابل حاج آقا نشسته. حدودا ده ساله است و به رسم بيشتر محصل هاي اين روزها، موهاي سرش را با ماشين کوتاه کرده، و اين، باعث شده که چهره اش بانمک تر شود. وقتي متوجه ميشوم اين آقاپسر کيست، ذوق زده مي شوم؛ او پسر حاج آقا خامنه اي است. اگر کسي در خيابان، او را نشان مي داد و مي گفت اين پسربچه، فرزند رئيس جمهور ايران است، امکان نداشت باور کنم. مگر ممکن است؟ اين لباس ها و ظاهر بسيار ساده، اصلا به پسر يک وزير و وکيل هم نمي آيد، چه برسد به پسر رئيس جمهور! حالا ديگر مرتب حواسم به اوست و زيرچشمي نگاهش مي کنم. کاش مي شد دستش را بگيرم، به کوچه برويم و به همه بچه محل ها مي گفتم که ببينيد! اين پسرآقاي خامنهاي است، بله، پسر رئيس جمهور، آمده اند خانه ما، تازه الان خود حاج آقا هم داخل خانه اند؛ داخل همين خانه کوچک ما! مهمانهاي عزيز ما قصد رفتن مي کنند. از تمام شدن اين مهماني شيرين، دلم ميگيرد. آقاي خامنه اي قبل از خداحافظي، ميپرسند که چيزي احتياج نداريم؟ کم و کسري، چيزي؟ مادر و چارلي ميگويند که همه چيز خوب است و فقط از خدا، سلامتي شما را ميخواهيم با اين همه، حاج آقا شماره تلفن دفتر خودشان را از يکي از همراهانشان مي گيرند و به مادر ميدهند ميگويند اگر يک وقت کاري داشتيد، مضايقه نکنيد. بعد هم هديه اي به مادر اهدا مي کنند و از او اجازه مرخص شدن ميخواهند.