تاجیک: برخی در جریان اصلاحات کنار بکشند تا باد بیاید
انصاف نيوز/ محمد رضا تاجيک گفت: من بارها به آقاي خاتمي و عارف هم گفتهام که اگر اسم من اصلاحطلب بوده، من ۹۵ درصد از اين اصلاح طلبها را نميشناسم؛ زيرا نه در يک جلسه حضور داشتهند و نه يک مفهوم و نه يک کلمه به گفتمان اصلاحطلبي افزودند و نه آنجايي که هزينه بوده، هزينهاي پرداخت کردند و نه آنجايي که حصر و زندان بوده، سر و کلهشان پيدا شده است. محمد رضا تاجيک، فعال سياسي اصلاح طلب در گفت و گو تفصيلي خود به جريان نو اصلاح طلبي اشاره کرده است. اين گفت و گو را در ادامه بخوانيد. بعد از ديماه ۹۶ شعارهايي داده شد که به نوعي به معني گذار از اصلاحات بود؛ با اين وجود آيا بايد نوسازي در سازمان اصلاحات اتفاق بيفتد؟ ايدهي شما در اين باره چيست؟ چندين سال است جرياني را تحت عنوان نواصلاحطلبي مطرح کردهام و بارها هم در اينباره مصاحبه کردهام و شايد کتابي که مانيفست اصلاح طلبي است و البته ادبيات آن براي پنج سال پيش است، امسال منتشر شود. به اعتقاد من اصلاحطلبي موجود ديگر جواب نميدهد و نميتواند در جامعه نقشآفريني داشته باشد. ديربازي است که در جامعه اين جريان هستي خود را در فضاي قدرت تعريف کرده. بيرون از فضاي قدرت نمودي ندارد و ديگر گفتمانساز نيست. اصلاً نميتواند با توجه به شرايط تاريخي، ذائقهي جامعه و نيازهاي نسل جديدش توليد و بازتوليد گفتمان کند. ديربازي است که اين اصلاح طلبي موجود نميتواند براي خودش توليد و باز توليد مشروعيت و مقبوليت کند؛ بنابراين به طور فزايندهاي به حاشيه رانده ميشود و از بطن جامعه خارج ميشود؛ ديربازي است که در درون خود چرخش نخبگاني انجام نداده. همواره يک عدهي مشخص در همهجا حضور دارند و به نام اصلاحطلبي سخن ميگويند و از جريان اصلاحطلبي را ابزاري ساختهاند براي رسيدن به قدرت و تقسيم قدرت. جريان اصلاحطلبي جامعهي مدني و اصلاحي و روشنفکري خود را از خود دور کرده است و به يک کنشگر مرسوم در يک بازي بزرگ قدرت تبديل شده. تعبيري عاميانهاي را به کار ميبرم: «ديگر با اين ريش نميتوان رفت تجريش». اگر قصد تجريش رفتن داريد بايد امور را اصلاح کنيد و آرايش و پيرايش گفتماني داشته باشيد؛ بايد مشي و منشمان، حاملان و عاملانمان تغيير کند. بايد قاعدهمندي و قواعد رفتاري و رابطهي ما با تودههاي مردم تغيير کند، بايد از آموزههاي کلاسيک دههي ۳۰-۴۰ مارکسيستي که ميگويد نبايد دچار پوپوليسم شد خارج شويم زيرا از آن سو دچار يک نوع آموزهي نخبهگرايي ميشويم که دمار از روزگار جريان اصلاحطلبي درميآورد؛ بنابراين اگر بخواهيم جريان اصلاحطلبي در دههي پنجاه به عنوان يک آلترناتيو جدي مطرح شود و بتواند نقش آفريني کند بايد در درون خودش تحولي صورت گيرد و اين تغيير بايد در تمام سطوح از جمله گفتماني، کنشگري، نخبگاني، رهبري و سازماندهي اتفاق بيافتد؛ بنابراين چنين شوراي سياستگذاري نميتواند به چنين جرياني امکان تولد بدهد و آن را در آينده شکل دهد. از نظر من شوراي سياستگذاري جريان اصلاج طلب کنوني سنگينپاتر از آني است که بتواند بالاخره فضاي خمودهي جريان اصلاحطلبي امروز را متحول کند. اصلاحطلبي را از چنبره و چنگ برخي برهانيم! چه کساني در درون و يا حتي از حاشيهي اين جريان بايد تحولساز در جريان اصلاحطلبي شوند؟ عدهاي بايد در جريان اصلاحطلبي دامن خود را جمع کنند و کنار بکشند تا باد بيايد و بعد مشخص ميشود چه نسيمي اين پشت نهفته است. چه نسيم پر طراوتي در قشرهاي جوان ما نهفته است که رويت ناپذير هستند و فقط در آستانهي انتخابات ديده و شنيده ميشوند. اصلاً مجالي براي بروز، ظهور و تولد پيدا نکردند و عدهاي کل جريان تاريخي اصلاح طلبي را سنگش را بر کول خود گذاشتند و خودشان را حافظ و نگهبان چنين جرياني ميدانند؛ از اصلاح طلبي برج بابلي ساختند که از آن به عرش قدرت ميتوان رسيد. به چرخش نخبگان در جريان اصلاحطلبي احتياج داريم و بايد اجازه بدهيم ژنرالها کمي استراحت کنند. عدهاي برروي فضا چنبره زدهاند و منافع و قدرت خود را در اين فضا جستوجو ميکنند و نميخواهند روزنهاي براي حضور ديگري ايجاد شود؛ بايد ارادهي جمعي باشد که هول بدهد و جا را خالي کند وگرنه بهصرف اينکه بگوييم لطف کن جا را خالي کن نبايد انتظار داشته باشيم که کساني لبيک بگويند. آنهم کساني که قدرت و ثروت و منفعت را زير دندان خود مزه کردهاند. من بارها به آقاي خاتمي و عارف هم گفتهام که اگر اسم من اصلاحطلب بوده، من ۹۵ درصد از اين اصلاح طلبها را نميشناسم؛ زيرا نه در يک جلسه حضور داشتهند و نه يک مفهوم و نه يک کلمه به گفتمان اصلاحطلبي افزودند و نه آنجايي که هزينه بوده، هزينهاي پرداخت کردند و نه آنجايي که حصر و زندان بوده، سر و کلهشان پيدا شده است. اگر ميخواهيم اصلاحطلبي در دههي پنجم خود حضور شکوفا و بالندهاي داشته باشد نخست بايد اصلاحطلبي را از چنبره و چنگ برخي از اصلاحطلبان و شبه اصلاحطلبان که هدف آنها جز کسب قدرت و منفعت نيست؛ برهانيم. اينکار تا انجام نشود هيچ حرکتي نميتواند به جريان اصلاح طلبي شکل بدهد، نخست بايد مشکلات را در درون آن حل کرد. کساني که بالاخره مالکيت جريان تاريخي اصلاحطلبي را از آن خود کردند و شش دانگ آن را به نام خود نوشتند، بايد در اين لحظهي تاريخي با اين افراد بيرودربايستي تعيين و تکليف کنيم و مشخص کنيم اصلاحطلبان اصيل چه کساني و اصلاحطلبان کاذبي که به دنبال منافع و قدرت هستند، دقيقاً چه کساني هستند. پاسخ آقاي خاتمي چه بوده است؟ ايشان به اين مساله فکر کردند و به اين ميانديشند که چگونه ميتوان فضاي اصلاح طلبي را نو کرد؛ يادداشتهايي نوشتهاند و مدت زيادي است مطالبي را انديشيدهاند و دنبال مجالي ميگردند که ايدهها به نقد و بررسي گذاشته شده و ديگران وارد بحث شوند و نقد کنند تا ببينيم چگونه ميتوانيم در سطوح مختلف جريان اصلاحطلبي را متحول کنيم. فکر نميکنيد همين دوستاني که نام برديد، شورايعالي سياستگذاري و هماهنگي که خود اعجوبهاي است، در برابر آقاي خاتمي وقتي بخواهد اين موضوعهاي جدي را مطرح کند، مقاومت کنند؟ اين مقاومتها هميشه وجود دارد، اما همانطور که گفتم در يک شرايطي به سر ميبريم که به طور فزايندهاي جريان اصلاحطلبي به حاشيه ميرود. در يک شرايط تاريخي دچار ريزش و دچار بحران مقبوليت و مشروعيت شده است و اين ترديد را ايجاد ميکند که آيا ميتواند در انتخابات آتي کماکان اقبال مردمي را داشته باشد؟ ميتواند سرمايهي اجتماعي که در يک شرايط تاريخي از آن بهره ميبرده و به عنوان يک جريان هژمون جامعه مطرح بوده را دوباره به کار گيرد؟ ميتواند زيباي خفتهي جامعه که هر لحظه بر کميت آن افزوده ميشود را بيدار کند و به نفع خود وارد صحنهي اجتماعي کند؟ اين ترديد بزرگ در جريان اصلاحطلبي ايجاد شده. بايد تکليف را مشخص کرد و در مقابل بعضي از اصلاحطلبان ايستاد صف را جدا کرد، وگرنه چيزي از جريان اصلاحطلبي باقي نخواهد ماند و از اين سرمايهي بزرگ تاريخي و اجتماعي چيزي باقي نخواهد ماند؛ اين سرمايه به اين آساني به دست نيامده که به اين راحتي از دست برود. اين سرمايهاي است که نسلها در پس و پشت آن قرار دارند و هزينهها براي آن پرداخته شده و به دست ما رسيده است. ما نبايد آن را خرج کساني کنيم که از اصلاحطلبي فقط نام آن را يدک ميکشند و لاغير. با توجه به اين وضعيت آيا ميتوان براي انتخابات مجلس ۹۸ و رياست جمهوري ۱۴۰۰ اميدي داشت؟ به اعتقاد من حوادث طبيعي ساخته ميشوند و بي اذن و ارادهي ما حادث نميشوند. سياست يعني ممکن کردن يک ناممکن! به تعبيري که آلن بديو به کار ميگيرد زماني که همه چيز ناممکن است و از ناممکن، ممکن ساختي يعني سياستورزي کردن؛ يعني ارادهي معطوف به آگاهي و خودآگاهي ما بر اين تعلق بگيرد که بتوانيم تا در جريانات آتي جامعه نقش تعيين کنندهاي داشته باشيم؛ ميتوانيم اميد داشته باشيم به شرطي که اين آگاهي شکل گيرد. اين «خود» جمعي ما نخست «خود» موجودش را نقد کند و از خود واقعاً موجودش -به قول فوکو- تخطي و امتناع کند؛ تا اينکار را نکند به سوژهي تاريخي تبديل نخواهد شد که حوادث آينده را بتواند تدبير کند و رقم زند. در شرايط کنوني به سمت و سويي ميرويم که ديگر بازتوليد رخدادهاي گذشته توسط جريانهاي اصلاحطلبي در آينده بسيار سخت جلوه ميکند و آن اقبال مردمي که در سمت جريان اصلاحطلبي در هنگامههاي تاريخي خاص ما شکل ميگرفت، بازتوليد آن سخت ميشود؛ اما اين فضا ميتواند ساخته شود و تديبر شود؛ ميتوانيم دوباره تاريخساز شويم؛ به شرطي که سوژهاي تاريخمند باشيم، در تاريخ باشيم و نه فراسوي تاريخ. بنابراين چيزي که نميبينم همين ارادهي معطوف به آگاهي است؛ اگر اين شکل نگيرد طبيعي است که به طور فزايندهاي به حاشيه کشيده خواهيم شد و رخدادهاي جامعه بياذن و حضور ما جلوه خواهد شد. با اين تعاريفي که از اصلاح طلبي ارائه ميشود کساني مثل علي مطهري اصلاح طلب حساب نميشوند اما بسياري ديگر که اصلاح طلب هم نيستند جزو اين دسته هستند و با اين وضعيت کساني که دغدغهي اصلاح وضع موجود را دارند خود را جزو اصلاح طلبها نميدانند براي اين وضعيت چه بايد کرد؟ شايد در گام نخست بايد اقتدار بيان گزاره جدي و تعريف مسلط راجع به اصلاحطلبي را از برخي گرفت؛ چه کسي اين اقتدار را به برخي واگذار کرده که اصلاح طلبي را تعريف کنند؟ چه کسي به برخي اين اقتدار و مشروعيت و مقبوليت را داده که کرانههاي جريان اصلاحطلبي و هويت آن را تعريف کنند؟ و بعضيها را خودي، ناخودي تعريف کنند. اصلاح طلبي قرار نبود به معناي ارتودوکسي يک مشرب ايدئولوژيک داشته باشد، ديگري و خودي و ما و آنها توليد کند؛ يک جريان وسيعي است که هرکسي دل در گروي اصلاح اين مملکت و تغييرات مدني دارد ميتواند عضوي از آن باشد، نه کسي که به مرام و منش خاص تعلق دارد و نه کسي که رنگ و بوي ايدئولوژي خاصي را با خودش دارد؛ بنابراين عدهاي اصلاح طلبي را ايدئولوژيک کردند. در طول تاريخ بسياري از روشنفکران دموکراسي را ايدئولوژيک کردند و همه مفاهيم را ايدئولوژيک کردند و همه چيز را در خمرهي رنگرزي ايدئولوژي ريختند و اصلاح طلبي را به معناي ارتودوکسي ايدئولوژيک کردند. بنابراين يک تعريف هويتي ارائه دادند و اين تعريف هويتي توليد «ما» و «آنها» ميکند و امکان حذف و طرد ميدهد؛ يعني اين امکان را ميدهد که عدهي زيادي بيرون درب اصلاحطلبي بنشينند و اجازهي ورود پيدا نکنند و محرم نشوند و وارد اين سرا نشوند. اين جريان را به طور فزايندهاي فشرده و فشردهتر و محدود و محدودتر ميکنند و از آن گستردگي، طراوت و فضاي همگاني خارجش ميکنند. بايد اين اقتدار را گرفت، روح جمعي جامعه است که بايد قاعده و هنجارهاي آن را مشخص کند و نه يک عدهي خاص. به قول مولانا «چشمشان خانه خيال است و عدم ** نيستها را هست بيند لاجرم» پيش چشم خود يک شيشهي کبود گذاشتند و جهان و جامعه را کبود ميبينند و از آن زاويه تمهيد و تديبر ميکنند؛ بايد اين شيشه کبود را برداشت و اجازه نداد کساني که غرضهاي آلوده به قدرت به آنها اجازهي تفکر نميدهد، بتوانند جريان اصلاحطلبي را در فضاي خود خلاصه، تعريف و ترسيم کنند و نقش و نقاشي از اصلاح طلبي ترسيم کنند و در قاب و قالبي قرار دهند که خودشان ميخواهند. اين نقش و نقاشي را بايد از آنها گرفت و آن قالب را هم بايد شکست. اگر اين اتفاق نيفتد اصلاحطلبي که در آن قالب است ديربازي است ديگر تماشاگر و خريدار ندارد؛ براي اينکه در پستويي از آن نگهداري شود بايد قاب را عوض کرد، بايد نقش و نقاشي را عوض کرد، بايد رنگ و نقاشي و تابلو را عوض کرد، بايد پيامش را عوض کرد وگرنه اين قاب مرسوم اصلاح طلبي در هيچ نمايشگاهي قابل نصب نيست. اگر براي اصلاحطلبي يک گسترهي وسيعي را در نظر بگيريم و بخواهيم آن را از حالت نخبهگرايي خارج کنيم تا عامه مردم هم جذب کند، چگونه چنين چيزي ممکن است وقتي جامعه از طبقات مختلفي تشکيل شده و آنها باهم ديگر منافع مشترکي ندارند؟ قرار بود جريان اصلاح طلبي نقش نخ تسبيح را اجرا کند و نه نقش دانهي تسبيح را. به تعبير فوکو قرار بود قاعدهمندي در کثرت ايجاد کند؛ قرار نبود ديگ جوش باشد و همهي هويتهاي متکثر را درونش بريزد و همه بهم شبيه شوند تا با آنها رابطه برقرار کند. قرار بود سي و سي دانهي تسبيح را بهم وصل کند. پس ما نقش خودمان را گم کرديم. قرار بود قوميتها، خرده فرهنگها، خرده گفتمانهاي مختلف را بهم گره بزند. قرار بود جامعه را با هويتها و زبانهاي مختلف بهم گره بزند. جامعهي ايراني کثيرالقوم و زبان و فرهنگ همه با هم زندگي ميکنيم، اگر قرار بود براي عدهاي خاص، نسلي خاص و …صحبت کنيم، آن وقت چه بحثي از ايران است؟ ايران باتمام اين کثرت و گسترش معنا پيدا ميکند، بايد بتوانيم در ميان اين کثرت يک وحدت ايجاد کنيم. بدون اينکه ناقض و نافي هويتهاي متکثر شويم و بدون اينکه بخواهيم تفرد را ازبين ببريم؛ بدون اينکه بخواهيم خرده فرهنگها را در هم مستحيل کنيم بايد بتوانيم آنها را در يک همزيستي مسالمت آميز در کنار هم قرار بدهيم؛ جامعه همين است و از آغاز تاکنون از هويتهاي متکثر تشکيل شده و جامعهاي وجود نداشته که در آن همه مثل هم باشند؛ اگر کسي استعداد و ايدهاي دارد همه پژواکش باشند. در زمان معصومين هم چنين جامعهاي شکل نگرفته؛ به قول بديو در امر کثير امر واحد را بايد ايجاد کنيم، يعني اين کثرتها ميتوانند کنار هم باشند بدون اينکه ناقض هم باشند؛ ميتوانند کنشگري جمعي داشته باشند بدون اينکه يکسان باشند. بنابراين جامعهاي داريم که در اوجش مثل ظرف سالاد است و قرار نيست گوجه در کاهو يا زيتون در قارچ مستحيل شود و همه هويت خود را دارند، قرار نيست جامعه به آش شله قلمکاري تبديل شود که همهي هويتها در هم مستحيل شوند و دست در دست هم بدهند. جامعه مثل ظرف سالاد است و جريان اصلاح طلبي با فهم اين طبيعت جامعه بايد تلاش کند، نقش آن ظرف را بازي کند بدون اينکه هويت خود را از دست بدهد.