ماجرای اتومبیلی که هنوز در دست آیت الله خامنهای است
خبرآنلاين/ در بخشي از خاطرات منتشر شده از رهبر انقلاب در کتاب «خون دلي که لعل شد» به روزهاي تبعيد و ماشيني که حاج احمد قديريان در اختيار ايشان قرار داده بود اشاره شده است. کتاب «خون دلي که لعل شد» روايت خاطرات حضرت آيتالله خامنهاي از زندانها و تبعيد دوران مبارزات انقلاب اسلامي است،که توسط «محمّدعلي آذرشب» گردآوري و «محمّدحسين باتمانقليچ» ترجمه شده و مؤسسه حفظ و نشر آثار حضرت آيتالله العظمي خامنهاي آن را روانه بازار نشر کرده است. در بخش هايي از اين خاطره نگاري آمده است؛ پيش از تبعيد، براي انجام برخي مأموريتهاي مرتبط با فعاليتهاي اسلامي، به تهران رفت و آمد ميکردم. در آنجا نياز به تحرک و جابه جايي مستمر داشتم و يک اتومبيل شخصي لازم بود. يکي از برادران مبارز و مخلص ما ۔ يعني حاج صادق اسلامي - به من پيشنهاد کرد که وقتي به تهران ميروم ، اتومبيل يکي از بستگانش را - که حاج احمد قديريان باشد . در اختيار من بگذارد. من پذيرفتم. حاج صادق اسلامي در فاجعه انفجار مقر حزب جمهوري اسلامي به دست گروه منافقين به شهادت رسيد. عده اي از ارکان نهضت اسلامي و شخصيتهاي برجسته ي انقلابي، و در رأس آنها شهيد سيد محمد حسيني بهشتي نيز از قربانيان آن فاجعه بودند. حاج احمد قديريان پيش از انقلاب ، تاجر بود. پس از انقلاب همه ي کارهاي تجاري و ثروت خود را طلاق گفت و در خدمت دستگاه هاي دولتي و انقلابي درآمد. او بحمدالله هنوز در قيد حيات است. هر بار هنگام ورود به تهران، براي گرفتن اتومبيل با حاجي قديريان تماس ميگرفتم و او خود يا پسرش - اتومبيل را برايم مي آورد و يکي دو هفته اتومبيل در اختيارم بود؛ سپس هنگام عزيمت از تهران، اتومبيل را در پارکينگ فرودگاه يا پارکينگ ايستگاه راه آهن ميگذاشتم و کليد آنرا در زير لاستيک اتومبيل پنهان ميکردم و به او تلفن ميزدم و او مي آمد ميبرد. اتومبيلي که در تهران زير پايم بود، يک سواري پژو ۴۰۴ از اتومبيلهاي حاجي قديريان بود؛ چون ايشان تاجر بازاري بود و چند اتومبيل داشت. ايشان يکي از بسيار آدمهايي است که پس از پيروزي انقلاب کسب درآمد دنيوي را رها کردند تا در خدمت به انقلاب اسلامي معامله کنند. البته کساني هم بودند که از انقلاب به عنوان دکان کاسبي براي زندگي خود استفاده کردند؟ در ايرانشهر براي رفت و آمد به گوشه و کنار شهر، و ارتباط با فرودگاه زاهدان ، نياز به اتومبيل داشتم. من براي استقبال هر يک از بستگان و فرزندان که به ديدنم مي آمدند، با لباس بلوچي به فرودگاه ميرفتم. ضمنا لباس بلوچي هم با قيافه و چهره و محاسن من متناسب بود. در آن شرايط ، به دليل ممنوعيت خروج من از ايرانشهر، پوشيدن لباس بلوچي بهتر از لباس روحاني بود. من هنوز هم آن لباس بلوچي را دارم و گاهي آن را ميپوشم. به همين دليل با حاجي قديريان تماس گرفتم و گفتم: اگر به نظر شما اهميت ايرانشهر هم به اندازه اهميت تهران است، برايم يک ماشين بفرست. چند روز بعد شخصي نزد من آمد و گفت شما فلاني هستيد؟ پاسخ دادم: بله. گفت: براي شما ماشين آورده ام. يک اتومبيل پژو ۴۰۴ را به من نشان داد که البته از نوع سواري نبود. به او گفتم: اين را آقاي قديريان فرستاده؟ گفت: بله.گفتم: اما معمولا اتومبيل او سواري است، گفت نميدانم. من مأمورم اين اتومبيل را به شما تحويل دهم. ماشين ته بود. من هنگام تبعيد در ايرانشهر و جيرفت از آن استفاده ميکردم. پس از تبعيد اتومبيل را نزد کسي گذاشتم و گفتم: آن را براي قديريان ببريد. و اين اتومبيل در آن وقت براثر کار کردن در مناطق گرمسيري و جاهاي ناهموار هرچه بايد بر سرش آمده بود اما مدتي پس از آمدن به تهران در راه بازگشت از ايرانشهر به مشهد - شخصي آمد و اتومبيل را که تعمير و تميز شده بود و به صورت اتومبيلي نو درآمده بود، به من برگرداند. به او گفتم: اين چيست؟ گفت: اين اتومبيل شما است. قديريان از ابتدا آن را براي شما خريده است. با اين خبر، غافلگير شدم. گفتم: چرا از ابتدا به من خبر نداد تا لااقل هزينه ي تعمير و نظافت را به دوش او نيندازم؟! اتومبيل نزد من ماند. پس از پيروزي انقلاب ، به علت شرايط امنيتي، اتومبيل ويژه اي سوار ميشدم که سپاه در اختيارم گذاشته بود. ديدم ديگر نيازي به آن اتومبيل ندارم و لذا آن را به ثمن بخس فروختم؛ چون در آن وقت اتومبيل ارزان بود. سپس پنج بار يا بيشتر، دست به دست فروخته شد. تا اينکه دو سه سال پيش، يکي از برادران آن را در دست يکي از خريداران ديد؛ از او خريد، تميز کرد و به من برگرداند. آن اتومبيل هم اکنون در اختيار من است.