ناگفتههای حمید داودآبادی از احمد متوسلیان
مهر/ حميد داودآبادي نويسنده و پژوهشگر دفاع مقدس گفت: شهيد سليماني در ۲۴ اسفند ۹۷ از من پرسيد: تو به چه چيزي در اين پرونده رسيدي؟ گفتم من به چيز بدي رسيدم. گفت چي؟ گفتم پيکر حاج احمد تهران است. لبخندي زد و به من گفت: نه. هر چهارتايشان تهران هستند. جا خوردم. گفتم: يعني چي سردار؟ من فقط براي وجود حاج احمد دليل دارم. سردار پاسخ داد قطعاً هر ۴ نفر همان شب به شهادت رسيدهاند. هر سال حجم اخبار بسياري در روز سيزدهم و چهاردهم تيرماه در مورد پرونده حاج احمد متوسليان منتشر مي شود، امسال اين خبرها رنگ ديگري داشت، حرف از شهادت قطعي اين چهار نفر بود، اما پيکر آنها کجاست؟
چه شد به موضوع حاج احمد و سرگذشت او علاقه مند شديد؟
داودآبادي: من از سال ۷۳ تقريباً پيگير اين موضوع شدم. آن زمان خبرنگار نشريه فرهنگ آفرينش بودم. وقتي در عرصه مطبوعات به شکل رسمي وارد شدم ديگر دستم باز بود. من در آنجا بسيار فضا را باز ديدم و به همين خاطر شروع به نوشتن درباره حاج احمد کردم. تا سال ۷۲ اسم آوردن و سوال پرسيدن درباره حاج احمد و سه ديپلمات مانند يک قانون نانوشته ممنوع بود. کسي حق نداشت دربارهشان چيزي بگويد يا سوالي بپرسد. پيش از آن سالها من تجربه سفر به لبنان را داشتم و به همين خاطر دلم ميخواست باز هم بروم درباره اين موضوع تحقيق کنيم. رفتم و تحقيق کردم. در همان نشريه برخي مطالبم منتشر ميشد. آنجا با حسين بهزاد آشنا شدم که شديداً پيگير و دنبال داستان حاج احمد بود.
تا اينکه سال ۷۴ که رفتم لبنان؛ هميشه حس ميکردم وقتي در لبنان سوال ميپرسيدم حاج احمد چه شد پاسخ به آن بسيار طول ميکشد. وقتي به لبنان رفتم ديدم ميشود سوالهاي بيشتري از آدمهاي بيشتر پرسيد. هر بار که ميرفتم، نشاني جديد و حرفي جديد داشت. به تهران که بر ميگشتم راحت نبود که درباره اين موضوع مطلب نوشت. کم کم موضوع نوشتن درباره حاج احمد برايم به دغدغه تبديل شد، تا اينکه سال ۸۵ کتاب کمين جولاي منتشر شد. در ايران و لبنان اخبار و هر آنچه که درباره اين چند نفر منتشر شده بود را جمع آوري و به يک روزشمار تبديل کردم.
از انتشار اين کتاب چه چيزي به شما رسيد؟
چيزي به من نرسيد ولي اين کتاب تلنگر بسيار مهمي بود تا برخيها باور کنند به سراغ حاج احمد بروند. از اولين نکتهها اين بود؛ يک بار که از شيراز به تهران ميآمدم، در هواپيما که روزنامه کيهان ميخواندم در خبري ديدم که رئيس جمهور وقت (احمدي نژاد) دستور تشکيل يک کميته پيگيري درباره کتاب داده است که اين کميته تشکيل شد. سال ۸۶ نيز اعضاي کميسيون امنيت مجلس هر حرفي که مطرح ميکردند به همين کتاب کمين جولاي ارجاع ميدادند.
پس از اينکه کتاب چاپ شد، سراغ آدمهاي بيشتري رفتم و بيشتر در تکاپو افتادم، چه در ايران و چه لبنان. کم کم بوي بدي به مشامم رسيد. حقيقت اين بود که يک جمع از همان اول نميخواستند داستان حاج احمد پيگيري شود
پس از اين کتاب مانند بسياري از پژوهشگران که يک سوژه را براي پژوهش انتخاب ميکنند و حتي بعد از پژوهش هم کنار ميگذارند و به دنبال سوژه ديگر ميروند، عمل نکردم. سوژه در خونم رفته بود و مهمتر از همه حاج احمد برايم سوژه نبود بلکه يک دغدغه بود و برايم جريان داشت.
پس از اينکه کتاب چاپ شد، سراغ آدمهاي بيشتري رفتم و بيشتر در تکاپو افتادم، چه در ايران و چه لبنان. کم کم بوي بدي به مشامم رسيد. حقيقت اين بود که يک جمع از همان اول نميخواستند داستان حاج احمد پيگيري شود و قاعدتاً احتمال ميرفت پاسخي براي اين کارشان داشتند. همچنين ۸۰ درصد تمام اين پيگيريها در طول اين چند سال همه ساختگي بود. تمام کميته پيگيريهاي حاج احمد مانند يک تئاتر، يک سناريو را دنبال ميکردند. تاکنون ۱۰ تا کميته پيگيري چه در دولت و چه مجلس تشکيل شده اما حتي يک از آنها هم به خانوادههاي ربوده شدگان و مردم پاسخ ندادند.
اما شما چند سال است اين موضوع را مطرح ميکنيد و از سوي ديگر برخيها ادعا ميکنند که اين سخنها تهمت است!
من پيش خانواده حاج احمد ميروم و ميبينم هيچکس به آنها هيچ گزارشي نداده است. پرونده از اول به دست خانواده موسوي بود اما هيچ گزارشي به خانواده حاج احمد و اخوان نداده است. حتي معاون پارلماني احمدي نژاد به من گفت آقاي سيدحسين موسوي که در تمام اين سالها مسئوليت پيگيري پرونده به دست آن بوده، تا امروز يک برگ کاغذ به هيچ احدي ارائه نداده است. گفتم پس شما که اکنون رئيس کميته پيگيري شدهايد چه؟ گفت ما تنها يک کميته هستيم و هيچ چيزي در دست نداريم.
در لبنان پيش مرحوم شهيد غضنفر رکن آبادي رفتم، به او گفتم شما اينجا دفتر يا ستادي در اين باره داريد؟ گفت ما هيچ چيز از آنها در دست نداريم. يا مثلاً اينکه آقايان ميگويند ما در حال پيگيري از اينترپل و پليس بين المللي هستيم. در يک جلسه نيمه خصوصي آقاي رائد موسوي گفت تا امروز يک برگ سند درباره اين ۴ نفر نه در دستگاه قضائي ما، نه لبنان و نه حتي در پليس بين الملل نيست.
در ۱۵ سال اول پيگيري اين پرونده حداقل ۲۱ ميليارد تومان در همان دهه شصت هزينه شده است، وقتي هزينه شده است نبايد هيچ مدرکي نباشد که به چه چيزي رسيدهاند؟ من مي گويم آنهايي که مسئوليت پيگيري پرونده حاج احمد و همراهانش را به عهده داشتند ته داستان را ميدانند.
ته داستان چيست؟ ته داستان اين است که هر ۴ نفر آنها شهيد شدهاند.
در همان جلسه آقاي رائد موسوي گفت اگر ما يک درصد هم احتمال زنده بودن اين ۴ نفر را بدهيم بايد پيگيري کنيم. اينکه ميگويد حتي يک درصد يعني چه؟ يعني تمام است داستان.
يعني حتي رائد موسوي هم ميدانست؟
بله. همسر سيد محسن موسوي در برنامه ماه رمضان، در کانال پنج تلويزيون وقتي مجري از او پرسيد حالا در نهايت اين افراد زنده هستند يا نه؟ گفت: قطعاً زنده هستند، مگر قرآن نگفته است و لاتحسبن الذين قتلوا في سبيل الله امواتا. اين سخن يعني چه؟ اگر زنده هستند چرا اين آيه قرآن را به کار ميبرديد. من اينها را کنار يکديگر مي چينم.
پس شما اين ادله را کنار هم ميچينيد و به نتيجه ميرسيد اما کسي به طور رسمي به شما نگفته است که حاج احمد شهيد شده و پيکرش در همين معراج شهدا است؟
پيکر حاج احمد در معراج شهدا نيست. سال ۷۸ يعني ۲۱ سال پيش يک نفر به من خبري داد. در آن زمان ما مجلهاي به نام فکه داشتيم. به من گفت امسال سفارت ايران در بيروت ميخواهد بيانيهاي در رابطه با اين ۴ نفر صادر کند و اعلام کند که شهيد شدهاند. تعدادي استخوان هم به عنوان پيکرشان تشييع ميشود. من همانجا با همسر آقاي موسوي تماس گرفتم، به او گفتم داستان بدين شکل است و وزارت خارجه ميخواهد قضيه را ببندد.
آن موقع اصلاً بحث دي ان اي هم مطرح نبود. گفت چکار کنم؟ به او گفتم شما پيش دستي کنيد و ابتدا خودتان نامه بزنيد که اگر قرار است خبري منتشر شود بايد جزئيات دقيق شهادت و محل دفن هم اعلام شود. رائد را پيش من فرستاد. آن اولين ديدار من و رائد بود. تمام چيزهايي که لازم بود در نامه نوشته شود را با هم نوشتيم. قرار شد همان نامه کار شود اما بعدها فهميدم سيد حسين موسوي يعني عموي رائد که مسئول پرونده بود، نامه را عوض کرده بود.
آن اولين ديدار من و رائد بود. تمام چيزهايي که لازم بود در نامه نوشته شود را با هم نوشتيم. قرار شد همان نامه کار شود اما بعدها فهميدم سيد حسين موسوي يعني عموي رائد که مسئول پرونده بود، نامه را عوض کرده بود
اين نامه منتشر شد و ما هم چندتا مصاحبه کار کرديم تا اينکه وزارت خارجه بيخيال پرونده شد. همان زمان يکي به من گفت که به ما آماده باش ورود پيکر حاج احمد را دادهاند و گفتهاند که هيچکس نبايد به سمت آن بيايد اما تو ميتواني بيايي. قضيه منتفي شد و وزارت خارجه بيانيه نداد. اين قضيه هم تا امروز منتفي شد.
يعني پيکر را نياوردند يا آوردند و کسي اطلاع ندارد؟
شايد آورده باشند ولي کسي نميداند. شايد هم پيکرها را تا امروز نگه داشتهاند. شهيد سليماني در ۲۴ اسفند ۹۷ از من پرسيد: تو به چه چيزي در اين پرونده رسيدي؟ گفتم من به چيز بدي رسيدم. گفت چي؟ گفتم پيکر حاج احمد تهران است. لبخندي زد و به من گفت: نه. هر چهارتايشان تهران هستند. جا خوردم. گفتم: يعني چي سردار؟ من فقط براي وجود حاج احمد دليل دارم. سردار پاسخ داد قطعاً هر ۴ نفر همان شب به شهادت رسيدهاند. در ادامه گفت ما چند وقت پيش (اشارهاي به زمان دقيقش نداشت) تبادلي با قوات اللبنانيه داشتيم، از آن جايي که ميگفتند که پيکرشان را دفن کردند؛ پيکرها را به ما دادند. اکنون هم پيکرها طبق نظر شما تهران است. البته پيکري هم نيست و يک مشت استخوان هستند. همچنين سردار شهيد گفت: ظاهراً ميگويند دي ان اي آنها همخواني ندارد اما پيکرها همچنان هستند.
اگر دي ان اي همخواني ندارد پس چگونه ميگوئيد پيکرهايشان اينجاست؟
من اگر مي گويم حاج احمد اينجاست طبق دلايلي که دارم مي گويم. تمام اخبار و شواهد بر اين دلالت دارد اسعد شفتري کسي که در کشتن نقش داشته بود، کريم بقرادوني و چهار نفر اين فالانژها يک حرف مشترک زدند، در مستند «در جست و جوي حقيقت» گفتند که ماشين را به همراه يکي از جنازهها برديم جلوي دفتر حزب بعث عراق در طرابلس لبنان گذاشتيم. اين ادعاي آن هاست. همچنين بعداً اطلاعات کشور سوريه ماشين را پيدا کرد و برد.
همچنين سال گذشته به خانه پدري حاج احمد رفته بوديم، خواهرش حميده جلوي جمع براي اولين بار گفت من يک چيزي ميخواهم بگويم که تا حالا نگفتهام. چند روز پس از اينکه حاج همت از لبنان به ايران برگشته بود، به مغازه شيريني فروشي پدرم رفته بود. پدرم به خانه آمد و گفت حاج همت آمد و گفت احمد در لبنان شهيد شده است. اين پرونده براي پدر ما بسته شده است.
با اينکه آقاي محسن رضايي در ديدار با مادر حاج احمد در سال ۹۵ ميگويد به زودي خبرهاي خوشي به شما ميدهم ولي در قرآني که به مادر حاج احمد هديه ميدهد مينويسد تقديم به مادر شهيد حاج احمد متوسليان. اين يعني چي؟ آقاي محسن رضايي در سال ۹۷ گفت: اينها همان روز اول شهيد شدهاند.
پرسيدم چرا اين همه مصاحبه ميکنند و ميگويند زنده است؟ گفت من و حسين دهقان يکسري اخبار از داخل اسرائيليها شنيديم، گفتيم اين خبرها را بولد کنيم شايد اسرائيليها تحريک شوند و اطلاعاتي لو بدهند اما به نتيجه نرسيد و چيزي درز نکرد.
شما از چه مقطعي به اين نتيجه رسيديد که حاج احمد شهيد شده است؟
تقريباً از سالهاي ۸۰ و ۸۱
ولي شما حتي پس از آن هم در کتابهايتان به شکلي قلم زدهايد که حاج احمد زنده است!
نه. من همه جا به اين متهم ميشوم که در صورت شهادت اين افراد چه سودي مي بري؟ من هيچ اميدي به زنده بودن آنها ندادم.
اما حتي در کتاب راز احمد به طور قطع نگفتيد که شهيد شدهاند.
اين بحث ديگري است که نگفتهام شهيد شدهاند اما به اين شکل که بخواهم ادعا کنم که زندهاند و به کشور باز ميگردند را هم نگفتم. من در زمان رياست جمهوري آقاي احمدي نژاد پيش رئيس کميته پيگيري رفتم يعني تنها باري که کميته پيگيري من را خواسته بود همان يک بار بود. گفتم يک سوال دارم مردانه ميخواهيد اين پرونده را حل کنيد يا مانند بقيه هستيد؟ گفت اين حرف يعني چي؟ ميخواهيم حلش کنيم.
با اينکه آقاي محسن رضايي در ديدار با مادر حاج احمد در سال ۹۵ ميگويد به زودي خبرهاي خوشي به شما ميدهم ولي در قرآني که به مادر حاج احمد هديه ميدهد مينويسد تقديم به مادر شهيد حاج احمد متوسليان. اين يعني چي؟
من به او همه مستنداتم را دادم و به او گفتم که در ۶ ماه اين پرونده را مي بندم. گفت اوه! شما خيلي تندي! به او گفتم من بسيجي ام! نه حقوق ميخواهم و نه حق مأموريت. چند راه به آنها ارائه دادم. يک راه بسيار راه ساده اي بود، به او گفتم آقاي صالح کاظمي نيا، اينجا يک تخته وايت برد بگذاريد و مانند زمان مدرسه يک رديف بدها و يک رديف خوبها چه در ايران چه در لبنان را بنويسيد. نام هر کس که ميتواند درباره آن ۴ نفر اطلاعات داشته باشد را بر روي آن بنويسيد. حتي اين کار را هم انجام ندادند.
فکر ميکنيد راز احمد قرار است چه کاري در اين پرونده انجام دهد؟
هيچ تغييري نخواهد داد. ۳۷ سال است که وزارت خارجه بيانيه ميدهد و من در کتاب نوشتم که از اين بيانيههاي تکراري خسته نشديد؟ گفتم آقاي محسن رضايي و فلاني شما ۳-۲ سال پيش بيان کرديد زنده هستند، چطور شد؟ چه شد؟ اصلاً براي هيچکدام اهميت ندارد. يکي از سياستهاي بدي که در جمهوري اسلامي باب شده اين است که خود را به آن راه بزنيد، جواب ندهيد. اگر جواب بدهيد در رينگ مي آييد.
مجبور هستيد درگير شويد. وقتي جواب ندهيد روي خود را آن طرف کنيد و رد شويد. هيچکس هم نميگويد آقاي نماينده مجلس که ۶ سال پيش گفتيد اطلاعات دقيق داريم که حاج احمد دو ماه پيش در زندان اسرائيل بوده است، اسناد و مدارک بياوريد. ميگويند اين محرمانه است و نميتوانيم بيان کنيم. چه چيزي محرمانه است؟ يکي در مجلس يقه اين نماينده را نگرفت که اين دروغ را چرا اعلام کرديد؟
براي چه چيزي اين کتاب را نوشتيد؟
براي دل خودم نوشتم. دل خودم آن چيزي است که براي خدا است، براي آن چيزي است که من را آرام ميکند و به من آرامش ميدهد. خيال من راحت ميشود که آن دنيا شرمنده خدا نيستم. خدا اولين حرفي که آن دنيا به من ميزند ميگويد ۴۰ کتاب نوشتيد و بايد مينوشتيد؛ اين تعداد کتاب ننوشتيد، براي چه ننوشتيد؟
من ميخواهم آن دنيا براي خدا جواب داشته باشم. اين کتاب دغدغه من بود. ۲۵ سال يک موضوعي دغدغه شما باشد و بعد رها کنيد؟ من بلد نيستم دغدغهها و آن چيزهايي که براي من مهم است، آن چيزهايي که بود و نبود من را ميسازد، آن چيزهايي که من را بالا و پايين ميکند، آن چيزهايي که براي من بيش از مخاطب مهم است را رها کنم و بگويم به من چه!
همان ابتدا گفتم آدمي نيستم که به حاج احمد به چشم سوژه نگاه کنم. مثل اين ميشود که فلاني فلان فيلم سينمايي را درباره دفاع مقدس ساخت و کلي مخاطب براي او به به و چه چه کردند. مصاحبه کرد و گفت من قهرمان فيلم را قبول ندارم! پس براي چه اين فيلم را ساختيد؟ اشتباه کرديد وقتي اعتقادات قهرمان فيلم را قبول نداريد آن را ميسازيد! اين نمونهها را زياد داريم. من اين را به عنوان يک کتاب ننوشتم که کتابي نوشته باشد که بخواهم به حاج احمد به چشم سوژه نگاه کنم. وقتي کتاب را نوشتم حاج احمد را کنار بگذارم و دنبال سوژه ديگري بروم.
به حاج احمد به چشم سوژه نگاه نکرديد؟
خير.
دغدغه شخصي شما بود؟
بله.
مخاطب تاکنون ۳-۲ کتاب از شما درباره حاج احمد خوانده است. چه چيز جديدي است که بايد انگيزه شود تا کتاب راز احمد را بخواند؟
خيلي چيزهاي جديدي است. اين کتاب زمين تا آسمان با کمين جولاي فرق دارد. کمين جولاي فقط اخبار روزشمار است. کتاب ۳۷ سال مقالات و دغدغههاي مقالهاي است. اين کتاب روايت من است. من ۲۵ سال روي موضوع حاج احمد فکر کردم.
ميتوان گفت اولين کتابي است که شما هر آنچه ديديد را بيان کرديد؟
بله. همه حرف من است. من در مقدمه بيان کردم اين کتاب هيچ چيزي جز روايت شخصي بنده از سفر بي بازگشت حاج احمد متوسليان از خرمشهر تا بيروت نيست. هر کسي هر ادعايي دارد بسم الله، قلم به دست بگيرد و احمد خويش را روايت کند. من راز احمد را اين گونه ديدم و کشف کردم.
خودتان وقتي کتاب را ميخوانيد چه حسي داريد؟
به آرامش رسيدم. خيلي به آرامش رسيدم. اگر بدانيد سر چاپ شدن اين کتاب چقدر دغدغه و مشکل داشتم، آن قدر به آرامش رسيدم که نميتوانم بيان کنم.
به غير از اين موضوع شهيد ديگري است که درباره آن بنويسيد و تاکنون موفق نشديد؟
خير. گفتم اين گل سر سبد ۴۰ کتاب من است.
بخاطر حاج احمد بودن آن است؟
همه عشقم را که به حاج احمد داشتم، همه دغدغهاي که درباره حاج احمد داشتم و همه هنر نويسندگي خود را در اين کتاب خرج کردم. من موقعي که خواستم اين کتاب را شروع کنم يک شب خواب حاج احمد را ديدم. خواب ديدم يک جايي شبيه به پادگان دوکوهه بود. حاج احمد آنجا ايستاده بود، من از کنار او رفتم و در چشمهاي او نگاه کردم. آن قدر شيفته اين نگاه شدم. در مقدمه ابتدايي اين را بيان کردم.
کلام آخر؟
الحمدلله اين توفيقي بود که خدا در اواخر عمرم به من داد. توفيق زيبايي بود. اميدوارم لايق آن باشم.