تحلیل سخنگوی دولت از نزاعهای سیاسی مطرح در جامعه ایران در قبال آمریکا
مهر/ سخنگوي دولت با بيان اينکه يک جريان سياسي بناي خود را بر يک استراتژي دو ستونه کاهش آثار تحريم و افزايش مقاومت قرار داده است اما دولت استراتژي سه ستونهاي را شامل عقب راندن تحريم، کاهش آثار تحريم و افزايش مقاومت اجتماعي دنبال کرده است، گفت: در سياستهاي فرض اول تحريم يک سرنوشت محتوم ايراني ديده شد و هرگونه عقب راندن تحريم را نوعي وادادگي تفسير کردند. درحاليکه برجام بخشي از استراتژي سه ستونه عقب راندن تحريم بود که بدون حمايت رهبري ميسر نميشد. من معتقدم فرمايش مقام معظم رهبري که «همه راه حلها در داخل کشور است»، عقب راندن تحريم نيز بر اساس يک توانايي داخلي و راهحل برخاسته از قدرت ملي ممکن شد و نزاعهاي سياسي مطرح در جامعه ايران در قبال آمريکا در طي دهههاي اخير با يک صورت بندي ساده از اين دو الگو پيروي کرده است.
علي ربيعي سخنگوي دولت در يادداشتي با عنوان «عليه مقاومت اجتماعي» نوشته است: «پايان دهه ۹۰ در آستانه قرن جديد، تحولات عظيمي ناشي از ساحت سياست و روابط بينالملل در عرصههاي اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي کشورمان رخ داده است. به نظر من با يکي از بيرحمانهترين سياستهاي توسعهطلبي آمريکا حتي بيش از بمباران هيروشيما و جنگ ويتنام روبرو هستيم. اين بار در يک جنگ غيرفيزيکي و حمله به ذهنيت يک جامعه، به منظور بهم ريختن بنيادهاي رواني آحاد آن بسر ميبريم. از سويي فشار اقتصادي اين جنگ بر زندگي مردم - در دوراني که کرونا هم به اندازه کافي روح و روان جامعه را بهم ريخته - و سخت کردن زندگي بر چند دهک وجود دارد. تاسف انگيز اينکه در اين دوران با کمترين سطح از انسجام در ابعاد مختلف که لازمه عبور از اين بحران است مواجهايم.
مطالعه تاريخ روابط بين الملل نشان ميدهد ايالات متحده بعد از خروج از دکترين انزواگرايانه مونروئه و تبديل آمريکا به هژموني جهاني، نياز به يک دشمن خارجي براي انسجام داخلي و توجيه مداخلهگري، تجاوز و جاهطلبي در سطح جهان داشت. به مدت چند دهه اتحاد جماهير شوروي اين نقش را براي آمريکا ايفا ميکرد. بعد از فروپاشي شوروي، استراتژيستهاي آمريکايي درصدد برآمدند مکتب کنفوسيوس و دين اسلام را جايگزين و از نظر تئوريک آن را به عنوان دشمن معرفي کنند. در نهايت ايران پس از آن تبديل به هدف شد. اين روند با فرازونشيب ادامه داشت تا دوراني که يکي از خشنترين و غيرعقلانيترين روسايجمهور آمريکا بر قدرت تکيه زد. اين فرد با شعارهاي ضد ايراني در انتخابات شرکت کرد که خود اين امر بيسابقه بوده که ايران و برجام در کانون مبارزات انتخاباتي آمريکا قرار بگيرد. آمريکا سياست فشار حداکثري خود را با ابزار تحريم بکار گرفت.
در کتاب «هنر تحريم» نوشته ريچارد نفيو، ايدئولوژي و اهداف تحريم ايران تبيين و در آن بارها به «فشار بر مردم» اشاره و تاکيد شده است. اشاره به شرايطي به مثابه تابستان داغ در ايران نشان ميداد هدف از تحريم، کشاندن مردم به خيابانها با فشار اقتصادي و معيشتي و فروپاشي رواني جامعه بوده است. بارها روسايجمهور و مقامات کشورهاي اروپايي به ما گفتند که آمريکا از سال ۹۷ وعدههاي ۳ ماهه و يکساله براي فروپاشي ايران داده است؛ با هر بار شکست موعد خيالي، فشارها بيشتر و بيشتر شد تا جايي که آمريکا بينظيرترين محدوديتها در تاريخ روابط معاصر را اعمال کرد.
در مقابل، براي عبور جامعه ايران به سلامت از اين شرايط دشوار ديدگاههاي متفاوتي در داخل شکل گرفت. فارغ از اهداف سياسي داخلي براي کسب قدرت - که معمولاً افراد پشت نگاهها و ايدئولوژيهايي آن را پنهان ميکنند - اگر بخواهيم به طور ساده تفاوت ديدگاهها را فرموله کنيم يک جريان سياسي بناي خود را بر يک استراتژي دو ستونه قرار داده است: کاهش آثار تحريم و افزايش مقاومت. اما دولت استراتژي سه ستونهاي را شامل عقب راندن تحريم، کاهش آثار تحريم و افزايش مقاومت اجتماعي دنبال کرده است. در سياستهاي فرض اول تحريم يک سرنوشت محتوم ايراني ديده شد و هرگونه عقب راندن تحريم را نوعي وادادگي تفسير کردند. درحاليکه برجام بخشي از استراتژي سه ستونه عقب راندن تحريم بود که بدون حمايت رهبري ميسر نميشد. من معتقدم فرمايش مقام معظم رهبري که «همه راه حلها در داخل کشور است»، عقب راندن تحريم نيز بر اساس يک توانايي داخلي و راهحل برخاسته از قدرت ملي ممکن شد.
نزاعهاي سياسي مطرح در جامعه ايران در قبال آمريکا در طي دهههاي اخير با يک صورت بندي ساده از اين دو الگو پيروي کرده است (هرچند من بسياري را ميشناسم که هياهوي برخي نه از يک اعتقاد ناب بلکه از سر کشمکشهاي کسب قدرت است، ديدگاهي که ميگويد اگرچه مسائل ما و امريکا بر اساس عدم تغيير ماهيت آمريکايي همچنان باقي خواهد بود اما ميتوان مساله را مديريت و در شکافهاي جهاني با قوي کردن اقتصاد و جامعه در داخل منافع ملي را محقق کرد.
ديدگاهي ديگر که من نام آن را رويکرد «ماهيت گرايانه» ميگذارم جنگ اقتصادي را واقعيتي محتوم انگاشته و هر تلاشي براي شکستن آن با ابزارهاي ديپلماتيک را با يک برچسب نامناسب روبرو ميسازد. اگرچه امروزه ترامپ مطابق تصريح مکرر خود خروج از برجام را بزرگترين خدمت به اسرائيل و بسي بزرگتر از به رسميت شناسي اشغال جولان و تلاش براي صهيونيزه کردن قدس شريف و جعل عنوان «پايتخت» براي آن دانسته - اما نبايد فراموش کنيم که آن انسجام ملي که برجام را ممکن کرد يک «استثنا» نبوده، بلکه يک قاعده تکرارپذير است و در صورت تکرار ميتواند در يک طراز تکاملي برتر، امريکا را به همان ميزي که آن را ترک کرده بازگرداند. مهم اين است که پيروان تز ماهيت گرايانه مذکور به الزامات آن مقاومت ملي که پيشنهاد ميکنند ملتزم باشند. من فارغ از اينکه کدام استراتژي را اتخاذ کنيم فصل مشترک هر دو رويکرد را افزايش مقاومت اجتماعي و انسجام ملي ميدانم. سوال اساسي در اين است که الزامات يک مقاومت ملي در شرايط ايران امروز چيست؟
اگر انسجام را به چهار عرصه اقتصادي، اجتماعي، فرهنگي و سياسي و سياستي تعريف کنيم، من معتقدم پايههاي انسجام فرهنگي مبتني بر انسجام ذهني و همبستگي و وحدت نظري مردم با ساختار سياسي شکل ميگيرد و انسجام اقتصادي نيز با بهره گيري از همه ظرفيتها براي کاهش درد و رنج مردم ناشي از جنگ اقتصادي و افزايش توليد پديد ميآيد و انسجام اجتماعي نيز با ميدان دادن به نهادهاي اجتماعي، تقويت آنها و ايجاد ميانجيهاي اجتماعي قوي به دست ميآيد و انسجام سياسي نيز با هماهنگي عميق بين سه قوه، نهادهاي حاکميتي و توليد سياستهاي اثرگذار در اين شرايط ايجاد ميشود. سوال من اينست آنچه که امروز در فضاي سياسي و نخبگان سياسي کشور در حال رخ دادن است چه مناسبت و رابطهاي با انسجامهاي مورد نياز دارد؟ آيا جز از طريق افزايش انسجام در بالا، يعني در سطوح حاکميتي و ارتقاي سطح سرمايه اجتماعي در پايين ميتوان مقامت موثر و کارآمد در مقابل قلدري امريکاييها داشت؟ چگونه ميتوان در همان حال که آمريکا انزواي بيسابقه در سازمان ملل، شوراي امنيت و سطح جهاني را تجربه ميکند لبه تيز دشمن شناسي را متوجه کانون اين مقاومت نمود، و باز هم از «مقاومت» سخن گفت؟ کدام مقاومت؟ چگونه ميتوان با زبان فحاشي به رئيس جمهوري منتخب ملت، همان ملت را دعوت به صبر و مقاومت و همدلي کرد؟
لنين تز مشهوري دارد که به زبان ساده ميگويد يک نظام مستقر زماني آسيب ميبيند که دو اتفاق به طور همزمان رخ دهند يعني از يکسو پايينيها نخواهند و از ديگر سو بالاييها نتوانند. اتفاقاتي که اين روزها در ميان تريبونداران بالانشين عليه دولت رخ ميدهد که به شيوهاي بي نظير در ۴۰ ساله پس از انقلاب در حال انجام است آيا اين مساله را القا نميکند؟ هدف براندازي به شيوه جنگ و تروريسم اقتصادي از اين قاعده مستثني نيست و بنابراين «ضد براندازي» نيز مفهومي جز اين ندارد که ما به تحريم گران و برپاکنندگان جنگ اقتصادي بگوييم دست شما را خواندهايم، هرچه شما تلاش در به شورش کشاندن مردم تحريم زده از طريق تحديد حق سلامت و حق معيشت و محدودسازي دسترسي ايرانيان به نظام مالي جهاني داريد، ما بر سرمايه اجتماعي خواهيم افزود و از ظرفيت همه مولفههاي هويت ملي و همه اقشار و همه نخبگان بهره خواهيم برد. آيا اين همان مسيري است که فحاشان و هتاکان طي ميکنند؟ اين حرفهايي که امروز در سطح تريبونها و توئيت ها که از افراد ساخت قدرت ميشنويم با کدام الزام انسجام اجتماعي و با اين گفتارهاي انسجام آفرين رهبر معظم انقلاب که فرمودند «توهين و دشنام و نسبتِ بدون علم به دولتمردان بههيچوجه جايز نيست و برخي از اين نسبتها حرام شرعي است» تطابق دارد؟ اين روزها خواهد گذشت و قضاوتهاي تاريخي درباره سختترين شرايط کشور باقي خواهد ماند.