درامتدادتاریکی؛ قربانی هوس
خراسان/ امروز بعد از گذشت 17 سال از آن کابوس هولناکي که زندگي ام را نابود کرد مي خواهم با صداي بلند فرياد بزنم من فقط يک قرباني هستم! مي خواهم داد بکشم که امثال مرا به قضاوت ننشينند و ... زن 28 ساله در حالي که بيان مي کرد من قرباني هوسراني هاي چند جوان شيطان صفت شدم و امروز حتي توان کار کردن ندارم و با کمک خيران روزگار مي گذرانم، به مشاور و کارشناس اجتماعي کلانتري پنجتن مشهد گفت: 17 سال قبل زماني که کودک 11 ساله اي بيش نبودم غذاي پدرم را به زمين هاي کشاورزي مي بردم آن روزها در يکي از روستاهاي اطراف مشهد زندگي مي کرديم و پدرم مخارج زندگي ما را از دل زمين کوچک کشاورزي اش تامين مي کرد من نيز در حالي که امور خانه داري را انجام مي دادم با آوازهاي مادرم کنار دار قالي هم صدا مي شدم. آن زمان خانه کوچک ما رنگ و بوي خوشبختي داشت و عطر محبت و عشق در فضاي کلبه روستايي ما مي پيچيد ولي همه اين خوشبختي ها در يک غروب سرد پاييزي رنگ بدبختي و سيه روزي به خود گرفت. آن روز وقتي از زمين کشاورزي به منزل باز مي گشتم با چند جوان ناشناس روبه رو شدم که حالت طبيعي نداشتند و براي تفريح و خوشگذراني به روستا آمده بودند. آن ها به فريادها و گريه هاي من هيچ توجهي نکردند و مرا مورد آزار قرار دادند. وقتي با سر و وضعي آشفته و دامني لکه دار به خانه رسيدم مادرم با دست به سرش کوبيد و در گوشه اتاق فقط اشک ريخت. پدرم که از سر کار بازگشته بود وقتي از بي آبرويي من شنيد دستان پينه بسته اش را به ديوار کاهگلي خانه مي کوبيد روزگار رنگارنگم ديگر سياه شده بود همه اهالي روستا از بي آبرويي من سخن مي گفتند. دوستانم ديگر با من بازي نمي کردند. از نگاه هاي سرزنش آميز زنان روستا هم وحشت داشتم حتي ديگر نتوانستم به مدرسه بروم با وجود اين چهره هاي زشت و چشمان از حدقه درآمده آن چند جوان شيطان صفت را فراموش نمي کردم چرا که کابوس هاي آن روز وحشتناک پاياني نداشت. همواره صدايي در گوشم مي پيچيد که تو ديگر رسوايي بي آبرو هستي! برخي از اطرافيانم مرا سرزنش مي کردند که حتما حرکات و رفتار من موجب بروز اين حادثه تلخ شده است ولي من فقط کودکي 11 ساله بودم که قرباني نگاه هاي ناپاک شدم از آن روز به بعد ديگر نمي توانستيم در روستا رفت و آمد کنيم به همين دليل پدرم دار و ندارش را فروخت و براي فرار از نگاه هاي سرزنش آميز به مشهد مهاجرت کرديم. پدرم مشغول کارگري شد و برادرانم نيز درس و مدرسه را رها کردند. شش سال بعد در حالي که پدرم به دليل بيماري قلبي خانه نشين شده و يکي از برادرانم نيز به دليل معاشرت با فروشندگان مواد مخدر به اعتياد روي آورده بود، کيومرث به خواستگاري ام آمد او خانواده اي کاملا آشفته داشت و جواني بيکار و معتاد بود پدرش با اعتياد دست و پنجه نرم مي کرد و مادرش نيز آن ها را ترک کرده بود ولي هيچ کدام از اين ها براي خانواده من مهم نبود همين که نام مردي در شناسنامه ام ثبت مي شد و پوششي بر بي آبرويي ام قرار مي گرفت براي خانواده ام رضايت بخش بود. خلاصه در حالي که يک سال بعد از ازدواج با کيومرث، پسرم را باردار بودم متوجه ارتباط همسرم با زنان ديگر نيز شدم. با وجود اين براي حفظ زندگيامتلاش مي کردم ولي در نهايت بعد از شش سال زندگي مشترک کارمان به طلاق کشيد و من براي گرفتن حضانت پسرم همه حق و حقوقم را بخشيدم اکنون نيز در حالي با کمک خيران بخشي از هزينه هاي زندگي را تامين مي کنم که فقط به خاطر فرزندم زنده مانده ام با وجود اين کابوس هاي آن حادثه وحشتناک هنوز رهايم نمي کند و مي خواهم فرياد بزنم پدران و مادران! هيچ گاه دست کودکتان را رها نکنيد. شايان ذکر است به دستور سروان وليان (رئيس کلانتري پنجتن) پرونده اين زن در دايره مددکاري مورد رسيدگي قرار گرفت.