برای مشاهده نسخه قدیمی وب سایت کلیک کنید
logo

سرگذشت تلخ دختر فراری

منبع
ايران
بروزرسانی
سرگذشت تلخ دختر فراری
ايران/ حدود دو ماه قبل، هنگامي که از مدرسه به خانه باز مي گشتم متوجه شدم موتورسواري مرا تعقيب مي‌کند. من هم طوري که او متوجه نشود زيرچشمي نگاهش مي کردم و در يک آن نگاه چشم هايمان به هم گره خورد و ... آن روز در يک کوچه خلوت شماره تلفنش را داد. من هم بعد از اين که به خانه رسيدم، با او تماس گرفتم و آن روز حدود دو ساعت تلفني با يکديگر صحبت کرديم، با ابراز علاقه و جمله هاي عاشقانه او در آسمان ها اوج مي گرفتم. وقتي از زيبايي من تعريف مي کرد، احساس مي کردم هيچ دختري خوشبخت تر از من نيست. بعد از مدتي، دوستي من و آرمان به ديدارهاي مخفيانه کشيده شد و او هر روز از ازدواج و خوشبختي هايمان سخن مي گفت. روزي به مادرم گفتم قصد ازدواج دارم، اما او خنديد و موضوع را به شوخي گرفت، تا اين که چند روز بعد پدرم متوجه ارتباط خياباني من و آرمان شد و در حالي که بسيار عصباني بود سيلي محکمي به صورتم زد، ولي من در مقابل پدرم ايستادم و گفتم او را دوست دارم. پدرم تحقيق کرده بود و مي دانست آرمان، ترک تحصيل کرده است و با دوستان خلافکارش رفت و آمد دارد بنابراين مرا نصيحت کرد که دست از اين عشق خياباني بردارم، اما من به جز رسيدن به او فکر نمي کردم. وقتي پدرم شرايط را اين گونه ديد، گوشي تلفنم را گرفت و مرا در خانه حبس کرد طوري که دو روز به مدرسه نرفتم. روزي که او در خانه نبود به آرامي شيشه در اتاق را شکستم و از خانه فرار کردم و در خيابان از يک تلفن عمومي با آرمان تماس گرفتم و به او گفتم به خاطر تو از خانه فرار کرده ام، اما او خيلي خونسرد گفت که من و تو به درد هم نمي خوريم، ضمن اين که من نه کاري دارم و نه پولي، حتي خدمت سربازي نرفته ام! به او گفتم من هم سر کار مي روم تا با هم زندگي کنيم، اما او با گفتن جمله گم شو دختر خياباني، گوشي تلفن را قطع کرد. ديگر روي بازگشت به خانه را نداشتم و به حال خودم تاسف مي خوردم تا اين که به پارک رسيدم، آن جا يک دختر فراري مانند خودم را ديدم. او گفت آخر عشق خياباني همين است، سپس سيگاري به من تعارف کرد تا به اصطلاح خودش غم هايم را فراموش کنم. اولين پک را که به سيگار زدم، سرفه هاي پي در پي امانم را گرفت و تا چشمانم را باز کردم مأموران انتظامي را بالاي سرم ديدم. حالا منتظر هستم که مددکار کلانتري با پدرم صحبت کند چون خودم هيچ رويي ندارم که با او مواجه شوم زيرا در بين اقوام پخش شده است که با پسري فرار کرده ام. ما را در کانال «آخرين خبر» دنبال کنيد
اخبار بیشتر درباره
اخبار بیشتر درباره