ايران/ تختهاي فلزي در انتهاي سالن که بيشتر به يک دالان باريک و دراز ميماند پشت سر هم رديف شدهاند. روي هر کدامشان يک زن سالخورده مو حنايي دراز کشيده؛ يکي در سکوت بهجاي نامعلومي خيره شده، يکي با خودش حرف ميزند و يکي از سر بيقراري دستها و پاها را بيوقفه تکان ميدهد.
تا چند دقيقه ديگر يکي يکي ميروند آن سوي پرده برزنتي آبي رنگ.پشت پرده ضخيمي که از سقف آويزان شده، حمام آسايشگاه خيريه کهريزک است که چهارشنبههاي هرهفته نيکوکاران جوان آنجا مشغول شست و شوي سالمندان هستند بيآنکه فکر کنند آنهايي را که مامان صدا ميزنند خانواده و فرزنداني دارند يا نه. مامانهاي سالخورده کهريزک نه توان راه رفتن دارند، نه حرف زدن، نه غذا خوردن و نه کنترل ادرار: «مامان نوبت حناي شماست!»
قبل از اينکه تختها وارد سالن اصلي حمام شوند يک گروه از جوانان نيکوکار موهاي مادران پير را کوتاه ميکنند، حنا به سرشان ميگذارند، صورتشان را اصلاح ميکنند، ابروها را برميدارند تا جايي که لبخند مامان را ببينند. بعد از اين مرحله همان گروهي که تختها را به ترتيب به اين سوي پرده آوردهاند، آنها را هل ميدهند سمت رختکن.
اينجا سختترين بخش است براي اينکه معمولاً شب قبل مادرهاي سالمند داروهاي مسهل خوردهاند و بيرونروي داشتهاند، اما جوانهايي که در اين بخش خدمت ميکنند موقع تعويض لباس و بازکردن پوشک حتي براي لحظهاي ابرو درهم نميبرند. بعد هم تختها به قسمت اصلي حمام که دور تا دور آن وانهاي پر از آب قرار دارد هدايت ميشود. مسئوليت شستوشوي مادري که روي هر تخت دراز کشيده با دو نفر است. يکي شامپو ميزند و ديگري با نهايت آرامش و مهرباني ليف ميکشد. اگر يکي از مادرها قسمتي از بدنش زخم باشد يا بهدليل کهولت سن دست و پايش کج شده باشد مهرباني و آرامش نيکوکارهاي جوان هم بايد چندبرابر شود.
خيلي از مادرها کم حوصله هستند و کلافه شدهاند، اما جوانها با حوصلهتر از اين حرفها هستند؛ يکي شعر ميخواند، يکي با صداي بلند از بقيه ميخواهد که صلوات بفرستند، يکي اسپند دودکنان وارد ميشود و آن يکي ناز مادرها را ميکشد. در بينشان از کارمند سپاه و نقاش هست تا مدرس دانشگاه، کارمند بانک و دانشجو و خانهدار. اما در حمام و وقتي داري مادر پيري را شست و شو ميدهي، تفاوتي با بقيه نداري.
آرزوهايي که برآورده شد
بخش نارونها مختص مادرهاي سالمند است و دو حمام بزرگ در دو طبقه مجزا دارد که در هر طبقه تعدادي نيکوکار جوان، ميانسال و سالمند به سرپرستي نيکوکارهايي که از سالهاي دور در اين آسايشگاه فعاليت داشته هدايت ميشوند. خواهران جعفري که عمر فعاليتشان به 29 سال ميرسد سرپرست گروه استحمام طبقه بالا و خانم يوسفي که از 41 سال قبل يعني وقتي 24 ساله بوده در بخشهاي مختلف آسايشگاه کهريزک فعاليت داشته، چند سالي است سرپرستي گروه استحمام طبقه پايين را بر عهده دارد. سرپرستها دعاي مادرها را بزرگترين دارايي زندگيشان ميدانند.
چند وقت پيش پزشکها براي يکي از خواهرهاي جعفري تشخيص تومور مغزي داده بودند و حالا که سرحال است ميگويد اين حال را مديون مادرهاست که هميشه دعاي خيرشان پشت سرش بوده. خانم يوسفي هم که ابتدا مادرش براي حمام کردن سالمندها به اينجا ميآمد و بعد خودش، درست از همان زماني که وضعيت بهداشت و امکانات نگهداري از سالمندها به خوبي اين روزها نبود تا به امروز که مثل قبل توان راه رفتن ندارد هرطور شده خودش را به آسايشگاه رسانده تا به نيازي که براي بودن در اين فضا احساس ميکند پاسخ دهد.
در کنار سرپرستها، که سالها تجربه دارند، نيکوکارهاي جوان بيشتر به چشم ميآيند. فارغ از هياهوي بيرون آسايشگاه چند ساعتي را اينجا سپري ميکنند و حسابي که آرام شدند، به زندگي عادي برميگردند. افسانه يکي از همين جوانهاست که چند وقت پيش نذر کرده بود 7 زن سالخورده را حمام کند. فکر نميکرد به اين زودي خواستهاش برآورده شود و سر از حمام آسايشگاه سالمندان کهريزک درآورد. تمام صورتش ميخندد وقتي که يک تخت جديد به سمتش ميآيد. يک ماه ونيم است که هر چهارشنبه تمام برنامههاي زندگياش را تعطيل ميکند تا با انرژي اينجا حاضر شود و با جان و دل مامانها را حمام کند. دو فرزند دارد اما به قول خودش حتي براي لحظهاي به اين فکر نميکند که در آينده بچههاي خودش چه رفتاري با او خواهند داشت، فقط به اين فکر ميکند که سالمندان کهريزک نگاهش را به هرچه سالمند دور و برش ميبيند تغيير دادهاند: «به من ارتباطي ندارد که چرا خانواده اين زنان کارهايشان را انجام نميدهند. همين که با اين کار حالم خوب ميشود براي من کافي است. البته از ديدن اين همه ضعف و ناتوانيشان ناراحت ميشوم و از خدا خواهش ميکنم آينده من اينجوري نباشد.»
از افسانه در مورد واکنش خانوادهاش و کساني که ميدانند چهارشنبهها بهچهکاري مشغول است ميپرسم. جواب ميدهد: «هر کسي که ميداند چه کاري ميکنم خوشحال ميشود حتي شوهرم که چهارشنبهها من را تا نزديکيهاي آسايشگاه ميرساند و از بچهها مراقبت ميکند تا من برگردم. راستش را بخواهي از وقتي اينجا آمدهام عوض شدهام. کارهايي را که قبلاً در خانه انجام نميدادم يا براي انجامشان غر ميزدم حالا با رضايت کامل انجام ميدهم و روزهاي هفته را به شوق چهارشنبه ميگذرانم تا يکبار ديگر مامانهايي را ببينم که هفته قبل موقع شستن سر و رويشان به اجزاي صورت آنها دقيق شدهام. تمام هفته چهره خندانشان جلوي چشمم است.»
نيکوکار جوان ديگري که نميخواهد اسمش را بگويد نقاش است و اين اولين تجربهاش از شستن آدمهاي کم توان نيست. پيش از اين هم در بخش استحمام مراکزي مثل بچههاي آسمان، خانه نرگس و فضاهاي اين چنيني فعاليت کرده، اما اينجا بيشتر به دلش نشسته و ماندگار شده: «من که پوشک دخترم را با اکراه عوض ميکردم باورم نميشد يک روز بتوانم با تمام وجود براي اين مادرهاي پا به سن گذاشته چنين کاري کنم.»
مهناز هم تجربه قبلياش مربوط به بيمارستان رفيده است؛ پدرش که فوت شد رفت آنجا و بچههاي داراي معلوليت آن مرکز را حمام برد، اما نتوانست طاقت بياورد و آمد آسايشگاه کهريزک. 18 سال است که مسافرت، تفريح، ميهماني و همه برنامههاي زندگياش را طوري تنظيم ميکند تا با چهارشنبهها تداخل نداشته باشد. براي همين است که ميگويد: «هيچ وقت براي چهارشنبهام برنامهاي نميگذارم، حتي عيد نوروز. فقط دو مرتبهاي که رفته بودم کربلا و مکه و وقتي که دخترم به رحمت خدا رفته بود نيامدم وگرنه اينجا براي من با تمام دنيا فرق دارد و اگر يک هفته نيايم حالم خراب ميشود.» با خنده ادامه ميدهد: «ناسلامتي اوايل ليسانس دلاکي داشتم و حالا دکتراي اين رشته را دارم. بايد اينجا باشم تا مامانهايي را که حوصله ندارند و موقع شستوشو اذيت ميشوند با مهرباني راضي بهحمام کنم.»
نيلوفر سادات جوان ديگري است که راهش از بقيه نيکوکارها دورتر است. اوايل هر هفته و حالا هر دو هفته يکبار از اصفهان ميآيد کهريزک. دو سال قبل با خانوادهاش آمده بود براي ملاقات که تابلوي حمام را روي ديوار ديد و وقتي فهميد ماجرا از چه قرار است، براي استحمام داوطلب شد. همين حالا جوانهاي داوطلب زيادي در نوبت هستند تا براي انجام کارهاي نيک در آسايشگاه پذيرفته شوند، اما نيلوفرسادات از بس اصرار کرد بالاخره پذيرفته شد.
همين چند وقت پيش از مقطع کارشناسيارشد رشته مديريتبازرگاني دفاع کرده و حالا حدود يک ماه و نيم است که حوالي ساعت يک بامداد ميرسد تهران، ميرود حرم امام خميني(ره) ميخوابد و صبح زود خودش را ميرساند آسايشگاه. نه تنها سختي راه به چشمش نميآيد که ميگويد: «اين آرزوي من بود و حالا هيچ چيزي ندارم بگويم جز اينکه خوشحالم آرزوي من به اين زودي برآورده شد.»
ياسهاي اميدوار
مريم دختر جواني است که درباره بخشها و فعاليتهاي آسايشگاه خيريه برايم توضيح ميدهد. هماهنگي کارهايي که اينجا انجام ميشود با مريم است و مامان و باباهاي آسايشگاه او را خيلي خوب ميشناسند. از ساختمان ياس ميگويد که مبتلاهاي به بيماري ام.اس آنجا بستري هستند و گروهي از نيکوکارها هم براي استحمام اين افراد به آسايشگاه کهريزک ميآيند. با اين تفاوت که اين گروه 136 نفره در هفته دو مرتبه يعني يکشنبهها و چهارشنبهها براي استحمام ميآيند چون بيماران مبتلا به ام.اس وابستگي بيشتري به تخت دارند و نياز بيشتري هم به حمام.برعکس بخش نارونها که دو حمام بزرگ دارد در هر اتاق از ساختمان ياس يک حمام هست چون جابهجايي بيماران ام.اس بهدليل اعوجاج اندامها و نداشتن تعادل کار سختي است.
شاه کرمي که سرپرست اين گروه است اينجا را مکاني تعريف ميکند که در آن فقط عشق حکمفرما است و جاذبه مخصوصي دارد. جوانترين عضو گروهش دختري 29ساله است که با تمام وجود براي استحمام اين افرد تلاش ميکند. در اين بخش براي مددجوها از رختشويخانه لباس تميز نميآيد بلکه نيکوکارها با هزينه شخصي خودشان لباسهاي افراد مبتلا به ام.اس را تهيه ميکنند، به غير از اين برايشان وعده نيمروز هم درست ميکنند. گذشته از اين چون مددجوها سالمند نيستند و ذوق و اميد بيشتري براي زندگي دارند نيکوکارهاي جوان که در سطح شهر تهران سالنهاي شناختهشدهاي دارند و در اين مرکز کار آرايش و پيرايش انجام ميدهند، سرشان شلوغتر است. موهاي مددجوها را کوتاه ميکنند و رنگ ميگذارند، بعد از حمام برايشان عطر و کرم ميزنند، موهايشان را شانه ميکنند و ميبافند، لاک ميزنند و...
گرفتن ناخن مددجوها هم کار خيلي سختي است، ضمن اينکه بهدليل داروهاي هورموني که ميخورند رشد موهاي زائد و ناخنهايشان زياد است. براي همين آنها بايد با دقت بسيار بالايي کار کنند.يکي از همين نيکوکارهاي جوان ميگويد: «براي خودم خيلي جالب است که بيرون از اين فضا آدم بسيار بد دلي هستم، حتي نميتوانم در ليواني که اعضاي خانوادهام با آن آب خوردهاند، آب بخورم اما اينجا که ميآيم همه چيز فرق ميکند. بدون لحظهاي ترديد سالهاي زيادي است که هر کاري براي اين بيماران انجام ميدهم و همين که نگاه مستقيم خدا را احساس ميکنم براي من کافي است.»
سفر به جنوب شهر
تکتک جوانهايي که در اين سرا خدمات نيکوکارانه ارائه ميدهند اهل همين سرزمين هستند و با فراز و نشيبهايي که در زندگي هرکدام از ما وجود دارد آشنايند اما جاذبهاي که اين سرا دارد هر هفته آنها را به اينجا ميکشاند. اينجا پيچ و خم زندگي فراموششان ميشود و براي يک هفته ديگر انرژي هديه ميگيرند. آرامشي که در نقطه نقطه اين آسايشگاه و در وجود اهالي آن جاري است حال و هواي آنها را عوض ميکند. درست مثل دختري 18 ساله از يک خانواده ثروتمند در شماليترين نقطه تهران که به جنوبيترين منطقه آن ميآيد تا فارغ از هرگونه تجملات، به سادهترين شکل ممکن غذا به دهان مادرهايي بگذارد که بعد از حمام ضعف ميکنند و برايشان آرام آرام کتاب بخواند تا آسوده بخوابند.
بازار