برای مشاهده نسخه قدیمی وب سایت کلیک کنید
logo

درامتدادتاریکی؛ همسر چهارم مردی شدم که 6 سال از من کوچک‌تر بود

منبع
خراسان
بروزرسانی
درامتدادتاریکی؛ همسر چهارم مردی شدم که 6 سال از من کوچک‌تر بود
خراسان/ با آن که در زندگي با همسر اولم شکست خوردم و بعد از طلاق روزهاي سختي را گذراندم اما نمي دانم چرا باز هم عجولانه تصميم گرفتم و تنها به خاطر يک آشنايي خارج از عرف تن به ازدواجي دادم که ... زن 42 ساله که براي جلوگيري از سقوط ستون لرزان خيمه زندگي اش در پي چاره جويي بود، با بيان اين که «فکر مي کردم ازدواج عاشقانه سن و سال نمي شناسد» درباره زندگي سراسر آشفته اش به کارشناس و مددکار اجتماعي کلانتري سپاد مشهد گفت: علاقه زيادي به درس و مدرسه نداشتم و به همين خاطر در مقطع راهنمايي ترک تحصيل کردم و به امور خانه داري پرداختم. آن زمان در يکي از شهرستان هاي کوچک خراسان شمالي زندگي مي کرديم. اگرچه پدرم کارگري ساده بود اما زندگي آرام و بدون دغدغه اي داشتيم تا اين که «حسين علي» به خواستگاري ام آمد. با اين که خانواده خواستگارم در بخش مرکزي شهرستان ساکن بودند اما هيچ شناختي از آن ها نداشتم و تنها با اين تفکر که در يک محله با فرهنگ زندگي مي کنند پس انسان هاي باکلاس و فرهيخته اي هستند! بدون انجام تحقيقات يا حتي يک پرس و جوي ساده پاي سفره عقد نشستم. آن روزها فقط يک ماه از آغاز هفدهمين سال تولدم گذشته بود که براي اولين بار احساس کردم نامزدم فقط گوش به فرمان مادرش است و در برابر خواسته هاي او عکس العملي جز «چشم» ندارد. به همين دليل مادر و خواهران «حسين علي» حتي در امور جزئي زندگي من مانند نوع و رنگ پوشش هم دخالت مي کردند. در سال هاي اول زندگي مشترک و بنا به توصيه هاي مادرم هيچ گاه در برابر دخالت هاي آن ها مقاومت نمي کردم اما در حالي که دو فرزندم دوران کودکي را پشت سر مي گذاشتند دخالت هاي خانواده همسرم در زندگي من همچنان ادامه داشت تا جايي که بايد براي تهيه نوع غذا يا محل مدرسه دخترم نيز از آن ها اجازه مي گرفتم. خلاصه قهر و آشتي و مشاجره هاي من و همسرم براي دخالت نکردن خانواده اش به نتيجه نرسيد و من به ناچار در حالي از او طلاق گرفتم که حضانت دختر 9 ساله و پسر 6 ساله ام را نيز پذيرفتم. من براي تامين هزينه هاي زندگي روزگار سختي را مي گذراندم تا اين که براي يافتن شغلي مناسب راهي مشهد شدم و با تبحري که در عکاسي داشتم، در يک مجموعه عکاسي و فيلم برداري فعاليتم را آغاز کردم تا آينده فرزندانم تضمين شود به همين دليل هيچ گاه در انديشه ازدواج نبودم تا اين که دخترم را در 19 سالگي و با جهيزيه اي آبرومندانه در حالي روانه خانه بخت کردم که پسرم نيز با کار در يک تعميرگاه روزگار خوبي داشت. خلاصه اين زندگي آرام با آشنايي من و «پارسا» در يک «جشن تولد» وارد مسير ديگري شد. آن روز مشغول فيلم برداري از جشن بودم که سخنان احساسي و گاه بذله گويي هاي يکي از مهمانان جشن مرا تحت تاثير قرار داد و اين گونه رابطه تلفني و ملاقات هاي حضوري من و پارسا شکل گرفت. مدتي بعد در حالي با پيشنهاد ازدواج پارسا روبه رو شدم که او شش سال از من کوچک تر بود و ادعا مي کرد از همسرش به خاطر نداشتن تفاهم اخلاقي در دوران نامزدي جدا شده است. من هم که حرف هايش را باور کرده بودم در يک تصميم عجولانه و بدون هيچ شناخت قبلي به عقد او درآمدم ولي هنوز دو ماه بيشتر از اين ماجرا نگذشته بود که بدبيني و سوءظن هاي پارسا زندگي ام را به هم ريخت و آن را به کلافي پيچيده و سردرگم تبديل کرد. آن جا بود که فهميدم همسرم دروغ گفته و قبل از من سه بار ديگر نيز ازدواج کرده است و همه همسرانش به خاطر همين بدبيني ها از او جدا شده اند به طوري که پدر پارسا حضانت يکي از فرزندان او را عهده دار است. با افشاي اين دروغ ها، او خانه را ترک کرد و من هم که ديگر به خواست او سرکار نمي رفتم منزلي را به همراه پسرم اجاره کردم. حالا هم نه تنها هيچ نفقه اي به من نمي دهد و پسرم نيز براي لجبازي با او خانه ام را ترک کرده است بلکه پيغام طلاق برايم فرستاده است. کاش ... شايان ذکر است به دستور سرهنگ عباس زميني (رئيس کلانتري سپاد) پرونده اين زن به دايره مددکاري ارجاع شد. ما را در کانال «آخرين خبر» دنبال کنيد
اخبار بیشتر درباره
اخبار بیشتر درباره