در امتداد تاریکی؛ آینه عبرت!
خراسان/ خيلي روشن آينده و سرنوشت دخترم را در زندگي امروز خودم مي بينم به همين خاطر دوست ندارم جگر گوشه ام سختي ها و بدبختي هاي مرا دوباره تجربه کند با آن که از قديم مي گويند «تلخي عمر بشر حاصل بي تجربگي است» اما نمي دانم چرا دخترم به آينه زندگي امروز من نگاهي نمي اندازد و مرا مايه عبرت خودش قرار نمي دهد و همچنان اصرار دارد که ... زن 49 ساله که ابتدا گم شدن دختر جوانش را به پليس گزارش کرده بود بعد از افشاي حقيقت ماجرا سفره دلتنگي هايش را در دايره مددکاري اجتماعي کلانتري سپاد مشهد گشود و در حالي که بيان مي کرد وقتي فهميدم دخترم در منزل همسر معتادش مخفي شده است فلاکت و بدبختي را در چشمانش ديدم، درباره چگونگي اين ماجرا به کارشناس اجتماعي کلانتري گفت: حدود سه سال قبل بود که «کاميار» وارد زندگي دخترم شد. او فرزند طلاق بود و به طور مجردي زندگي مي کرد. يکي از بستگان دورمان موجبات اين آشنايي را فراهم کرده بود به طوري که دخترم جز او کس ديگري را در اطرافش نمي ديد اگرچه ظاهر «کاميار» نشاني از اعتياد نداشت و پسر خوبي به نظر مي رسيد اما نمي دانم چرا آشوب عجيبي در دلم بود. شايد هم اين گونه افکار که جواني با اين زندگي مجردي و بدون نظارت پدر و مادر نمي تواند سالم زندگي کند روح و روانم را آزار مي داد. اما وقتي به شرايط زندگي خودم مي انديشيدم که چگونه با همسري دزد و معتاد روزگار مي گذرانم ديگر مخالفتي با شيوه زندگي و رفتار کاميار نداشتم خلاصه به هر طريقي بود «مهناز» به عقد کاميار درآمد. من هم گرفتار درگيري ها و مشکلات حاد زندگي خودم بودم چرا که از 20 سال قبل تاکنون هيچ گاه روز خوشي در زندگي نداشتم همسرم مردي معتاد، خرده فروش مواد مخدر و دزد بود که براي تامين هزينه هاي اعتيادش دست به هر کار خلافي مي زد. بارها با سرمايه هاي اندکي که به دست آوردم او را در مراکز ترک اعتياد بستري کردم اما هيچ فايده اي نداشت و او مواد افيوني را رها نمي کرد. به همين دليل از زندگي دخترم غافل بودم و او هم به دليل علاقه اش به کاميار چيزي از مشکلات خودش نمي گفت تا اين که دو سال قبل روزي گريه کنان نزد من آمد و از اين که شوهرش گاهي دچار توهم مي شود با من سخن گفت. آن روز تازه فهميدم که کاميار نه تنها اعتياد دارد بلکه مواد مخدر صنعتي مصرف مي کند! آن جا بود که متوجه شدم ديگر راه سعادت و خوشبختي دخترم به بن بست رسيده است و دامادم شبيه همسرم مي شود. چرا که خوب مي دانستم کسي که به مواد مخدر صنعتي آلوده شد ديگر چيزي جز مواد نمي بيند! با وجود اين دامادم را در مرکز ترک اعتياد بستري کرديم و دخترم را نيز نزد مشاور بردم اما هيچ کدام از اين کارها فايده اي نداشت و دامادم چند روز بعد از ترک اعتياد دوباره به آغوش مواد افيوني پناه برد. روزها به همين ترتيب سپري مي شد تا اين که هشت ماه قبل کاميار دخترم را به منزل ما آورد و ديگر هيچ وقت به دنبالش نيامد. شش ماه بعد از اين ماجرا وقتي همه تلاش هايم براي پيداکردن کاميار بي نتيجه ماند و خانواده اش نيز ابراز بي اطلاعي مي کردند به ناچار دست به دامان قانون شديم و از کاميار به اتهام ترک انفاق شکايت کرديم تا مهناز از اين بلاتکليفي رها شود ولي دامادم باز هم خودش را از ديد ما مخفي مي کرد بالاخره به همراه مامور انتظامي به در منزلش رفتيم و احضاريه دادگاه را به او ابلاغ کرديم و به همراه دخترم به منزل بازگشتيم بعد از اين ماجرا من براي خريد مايحتاج زندگي براي ساعتي بيرون رفتم ولي وقتي به خانه بازگشتم اثري از دخترم نبود ابتدا موضوع را جدي نگرفتم اما زماني که شب شد نگراني سراسر وجودم را فراگرفت به همراه شوهر خواهرم به منزل دامادم رفتيم اما او کاملا اظهار بي اطلاعي کرد. دوبار ديگر هم سرزده به منزل دامادم رفتيم و همه جاي خانه را گشتيم باز هم هيچ اثري از او نبود تا اين که گم شدن مهناز را به پليس آگاهي گزارش کرديم اما وقتي دوباره براي ابلاغ قانوني به منزل دامادم بازگشتيم ناگهان لباس هاي دخترم را روي طناب آويزان ديدم با آن که باز هم کاميار موضوع را انکار مي کرد من در همان اطراف پنهان شدم تا اين که حدود نيمه شب دخترم به منزل همسرش بازگشت، وقتي مقابلش قرار گرفتم گفت: مي خواهم با همين شرايط کاميار، با او زندگي کنم اما من عاقبت او را در آينه زندگي خودم مي ديدم چرا که ... شايان ذکر است اين پرونده به دستور سرهنگ زميني (رئيس کلانتري سپاد) در دايره مددکاري مورد رسيدگي قرار گرفت.