پشت پرده ماجرای ٨ روز شکنجه «لیدا»
روزنامه شهروند/ پشت پرده ماجراي ٨ روز شکنجه «ليدا» ندا کاوه: اگر خواهرم تعادل روحي نداشت موضوع را رسانهاي نميکردم. سيما فراهاني| چهلوهفت روز گذشت و درنهايت خواهر ليدا کاوه به تماس خبرنگار «شهروند» پاسخ داد و از ماجراي ٨ روز ناپديد شدن خواهرش گفت. ماجرايي که حاشيههاي زيادي را به همراه داشت و اين دختر ورزشکار و دوچرخهسوار را به دردسرهاي عجيبي انداخت. دختر جواني که چندين روز همه جا و همه مردم به دنبالش بودند. عکسهايش در رسانهها و فضاي مجازي دست به دست ميچرخيد. مردم بسيج شده بودند که سرنخي از اين دختر جوان به دست آيد. درنهايت شامگاه هشتم تيرماه ليدا در پارکي در مرزداران به حالت نيمه بيهوش پيدا شد. روز نهم تيرماه خبر خوب به سرعت منتشر شد. ليدا زنده است و او را به بيمارستان بردهاند. اما اين پايان ماجرا نبود. دردسرهاي ليدا بعد از پيدا شدنش همچنان ادامه داشت. هيچکس نميدانست اين دختر چرا گمشده بود و چرا پيدا شد. حرفهاي ليدا و بيان آنچه در آن ٨ روز ديده بود، باعث شد بگويند اين دختر جوان تعادل روحي و رواني ندارد. ليدا ميگفت مرا دزديدند، چون ميخواستند قلبم را به شخص ديگري پيوند بدهند. همين جملات کوتاه حاشيههاي زيادي براي ليدا درست کرد. تا اينکه درنهايت خواهر ليدا کاوه، صبح ديروز ماجراي چند روز ناپديد شدن اين دختر را روايت کرد و از جزيياتي گفت که هيچگاه از آن صحبت نکرده بودند. او از دردهايي که خواهرش در اين دو ماه کشيده بود گفت. در ابتدا بگوييد حال خواهرتان بهتر شده است؟ الان نسبت به دو سه هفته قبل بهتر شده است. ميتواند کمي راه برود. عضلات پاهايش تحليل رفته بود و نميتوانست راه برود. رودههايش خشک شده بود از بس به او غذا نداده بودند. تا حدي که تا چند روز اول وقتي به او غذا ميداديم حالش بد ميشد و دوباره مجبور ميشديم او را به بيمارستان ببريم. الان خدارو شکر کمي بهتر شده است. البته از نظر جسمي بهتر شده، ولي روحش همچنان آزرده است. حال روحي خوبي ندارد و مرتب گريه ميکند. وقتي خواهرتان پيدا شد، صحبتهاي زيادي دربارهاش مطرح شد، تا چه حد اين صحبتها را قبول داريد؟ هيچکدام از حرفهايي که در مورد خواهرم بعد از پيدا شدنش زدند را قبول ندارم. آن حرفها از روي انصاف نبود. خواهر من يک ورزشکار بود. درست است که در هيچ فدراسيوني نبود، اما براي دل خودش دوچرخه سواري ميکرد. مثل خود من که براي دل خودم اسکي ميکنم. اما وقتي خواهرم پيدا شد، کلي شايعه برايش درست کردند. گفتند تعادل روحي و رواني ندارد و حرفهايي که ميزند مستند نيست. گفتند اعتياد دارد. گفتند براي جذب فالوور اين حرفها را زده است. در صورتيکه هيچکدام از اين حرفها اصلا منطقي پشتش ندارد. اگر خواهرم تعادل روحي و رواني نداشت، من که با او زندگي ميکنم بايد اين را ميدانستم و اگر ميدانستم چرا بايد ماجراي ناپديد شدنش را آن طور مطرح کنم. و اگر تعادل روحي نداشت پزشک بيمارستان هم اين موضوع را تأييد ميکرد. در صورتيکه هم روانپزشک بيمارستان و هم روانشناسان پزشکي قانوني خواهرم را معاينه کردند و اين موضوع تاييد نشد. اگر خواهرم تعادل نداشت همانجا پرونده بسته مي شد. در مورد اعتيادش هم بايد بگويم پزشک تأييد کرد که هيچ ماده مخدري در خونش پيدا نشده است. خواهر من هيچ وقت اعتياد نداشت و حتي در اين مدت هم به او هيچ موادي تزريق نکرده بودند. ليدا ورزشکار بود و حتي اگر اعتياد هم داشت من بهعنوان خواهرش بايد اين موضوع را ميدانستم. پزشکي قانوني هم اين موضوع را کاملا رد کرد و تأييد داشت که هيچ ماده مخدري در خونش وجود ندارد و در خونش فقط مواد خواب آور وجود داشته است. ولي همه اين حرفها را زدند و خواهرم را بيشتر از قبل آزردند. حتي وقتي او را در پارک پيدا کردند و اورژانس بالاي سرش آمد، به خواهرم گفتند يک معتاد است. ليدا از اين حرفها بيشتر دل شکسته شده و فقط اشک ميريزد. اين حرفها زندگي ما را نابود کرد. خوب ماجراي اصلي ناپديد شدن خواهرتان چه بود؟ همان چيزي بود که خواهرم در ابتدا گفت. ليدا را برده بودند تا قلبش را به يک نفر ديگر پيوند بزنند. مي خواستند قلبش را به چه کسي پيوند بزنند؟ به يک دختر جوان. پدر همان دختر به همراه يک پسر جوان خواهرم را ربوده بودند و در يک خانه خالي از او نگهداري ميکردند. ميخواستند قلب ليدا را به آن دختر که در انتظار قلب بود، پيوند بزنند. مگر ميشود که عمل به اين مهمي را در يک خانه انجام داد؟ ليدا کل آن ٨ روز بيهوش بود. وقتي به هوش ميآمد بلافاصله دوباره او را بيهوش ميکردند. اما در همان چند لحظهاي که به هوش ميآمد از حرفهاي آن دو مرد متوجه شده بود که آنها ميخواهند هر طور شده اين عمل را انجام دهند. پدر آن دختر حتي مقابل خواهرم گريه کرده بود و گفته بود مرا ببخش. من مجبور شدم اين کار را کنم. سالها منتظر بودم تا قلبي براي دخترم پيدا شود. سالها در ليست انتظار بودم. اما نوبتم نشد. دخترم را دارم از دست ميدهم مجبورم که اين کار را کنم. پس چطور شد که خواهرتان را رها کردند؟ گويا روز چهارم يا پنجم بود که آن دختر در همان خانه از دست ميرود. وقتي ميميرد پدرش خودش را کتک ميزند و گريه و زاري ميکند. ديگر کاري به خواهرم نداشتند، اما همچنان او را مرتب بيهوش ميکردند. تا اينکه بعد از چند روز درنهايت پدر آن دختر ميگويد من که دخترم را از دست دادم حداقل اين دختر را به خانوادهاش برسانيد. حتي آن پسر جوانتر ميگويد اين دختر را بکشيم يا آنقدر به او مواد تزريق کنيم تا اوردوز کند. اما آن پدر قبول نميکند. براي همين خواهرم را دوباره بيهوش کرده و در پارک رها ميکنند. در آن مدت خواهرتان کجا و در چه شرايطينگهداري ميشد؟ در يک خانه خالي روي يک صندلي دستش را بسته بودند. دختر آن مرد هم با تجهيزات پزشکي، يعني مانيتور قلب و بقيه موارد روي يک تخت در نزديکي خواهرم نگهداري ميشد، يک پرده هم بينشان وجود داشته است که روي همان تخت هم فوت ميکند. فکر ميکنيد فوت اين دختر به فاش شدن اين موضوع کمک نميکند؟ هيچ چيزي نميدانم. فقط اينکه خواهرم اصلا چهره اين دختر را نديده بود و اينکه شايد او را در شهرستان خاک کرده باشند. شايد به جاي دوري انتقالش داده باشند. البته همه اين موارد درحال پيگيري است. ليدا وقتي سوار تاکسي شد او را ربودند؟ تاکسي نبود. يک خودروي پرايد بود. خواهرم روي صندلي جلو نشسته بود. يک مرد هم صندلي عقب بوده که در راه آن مرد دستش را دراز ميکند و در يک لحظه ليدا را بيهوش ميکنند. خواهرتان توانست چهره آنها را ببيند؟ نه وقتي که سوار خودرو شده بود که اصلا آنها را نديده بود. تمام مدت هم در آن خانه، آن دو مرد، يکي جوان و ديگري حدودا ٥٠ساله، نقاب زده و صورتشان را پوشانده بودند. مشخص بود که آن جوان چه کسي بود؟ او فقط از خواهرم خون ميگرفت و به او آب معدني با نبات و ماده خواب آور ميخوراند. انگار از کارهاي پزشکي سر در ميآورد، ولي دکتر نبود. چرا خون ميگرفت؟ دقيقا نميدانيم. من در اين مورد با پزشکان زيادي صحبت کردم و حدس ميزنيم که شايد ميخواستند خواهرم دچار مرگ مغزي شود و بعد عمل پيوند را انجام دهند. پزشکان زيادي ميگويند که اين منطقي نيست عمل جراحي به اين مهمي جاي ديگري به جز بيمارستان انجام شود؟ قطعا آن مردي که خواهرم را برده، به جايي رسيده که عقلش را از دست داده است. در تمام پروندههاي اين چنيني، مجرم کاري از روي منطق و عقل انجام نميدهد. آن پدر هم کارش منطقي نبوده است. در آن مدت هم آن پسر جوانتر با جايي هماهنگ ميکرد. انگار ميخواستند براي عمل آنها را به جاي ديگري ببرند. ما چيزي بيشتر از اين نميدانيم. خواهرم همينها را هم در حالت نيمه بيهوش متوجه شده بود. به خواهرتان مواد هم تزريق کردند؟ نه اصلا. خونش پاک بود. فقط ماده خوابآور و مسکن در خونش پيدا شد. هيچ سرنخي از آدم ربايان پيدا نشده است؟ نه هنوز. ولي پليس آگاهي بشدت پيگير ماجرا است. پرونده هنوز در آگاهي باز است و همچنان به اين موضوع رسيدگي ميشود. ميخواهيم که عاملان اين ماجرا دستگير شوند و به سزاي اعمالشان برسند.