وقتی من برای بهترین دوستم و همسرم خط قرمز شدم
خراسان/ از دبير سرويسي روزنامه هاي مشهور و معتبر تهران به کارگري در يکي از مشاغل کاذب شهري سقوط کرده بودم. مواد مخدر و الکل تار و پود وجودم را از هم گسسته بود به گونهاي که ديگر حتي تزريق آن هم نيازم را پاسخ نمي داد. احساس کردم حتي براي دوستان هم بساطيام خط قرمز شده ام اين بود که روزي همه جنس هاي مصرفي ام را درون سرويس بهداشتي ريختم و ... عضو انجمن الکلي هاي گمنام با بيان اين جملات به تشريح سرگذشت خود پرداخت و ادامه داد: سال ها قبل زماني که از دانشگاه دانش آموخته شدم در جست وجوي شغلي مناسب و طي کردن پله هاي ترقي به تهران رفتم. درست در يک شب سرد زمستاني که جغد شوم مرگ بر شانه هاي خسته و رنجور کارتن خواب هاي شهر نشسته و آواز مي خواند من هم از کنار آن ها عبور کردم و در اتاق نمور و قديمي يکي از دوستانم در منطقه جنوب غربي پايتخت پاي بساط مواد مخدر نشستم و با اولين بار مصرف مواد همه چيز را فراموش کردم حتي حيراني و سرگرداني ام را در تهران از ياد بردم جسارتي يافته بودم که گويي فرمانده اي اسطوره اي هستم که روياروي هزاران دشمن قرار گرفته ام تا همه آن ها را نابود کنم! از آن روز به بعد آن اتاق تاريک و نمور پناهگاه عاشقانه ام بود و هر از گاهي نزد دوست قديمي ام مي رفتم و در حالي به مصرف مواد ادامه مي دادم که يک اتفاق مرا که در رشته علوم انساني تحصيل کرده بودم به خبرنگاري در مطبوعات کشاند و مشغول کار شدم. در همين روزها بود که نيمه گمشده ديگر زندگي ام را نيز پيدا کردم و عاشق دختر زيبايي شدم که قلب مهربانش سراسر وجودم را مي لرزاند. او هم دل باخته من بود به گونه اي که احساس مي کردم ماجراي شيرين و فرهاد و ليلي و مجنون دوباره تکرار مي شود. از آن روز به بعد چنان جملات اديبانه اي در نوشته هايم به کار مي بردم که حتي داستان هاي عاشقانه شکسپير را هم به تمسخر مي گرفتم. خلاصه طولي نکشيد که راه پيشرفتم باز شد و پله هاي مديريتي را نيز طي کردم تا به دبير سرويسي يکي دو تا از روزنامه هاي مشهور و معتبر تهران رسيدم. اين درحالي بود که هر روز بر ميزان مصرفم افزوده مي شد. تصورم بر اين بود که با مصرف الکل و مواد يخ افکارم باز مي شود و مطالبي را مي نويسم که حتي داوران جشنواره هاي مطبوعاتي هم در حيرت بمانند. در واقع مصرف مي کردم تا کار کنم و کار مي کردم تا مصرف کنم! ولي ديري نگذشت که ديگر کار را فراموش کردم و تنها به مصرف ادامه مي دادم.خيلي زود از نوک قله به عمق دره سقوط کردم و زندگي ام رو به تباهي گذاشت. همسرم که تازه پي به عمق فاجعه هولناک زندگي اش برده بود با خود مي انديشيد که يا روياهاي گذشته اش اشتباه بوده يا من اشتباهي وارد آرزوهايش شده ام! تلاش هاي عاشقانه او براي بيرون کشيدن من از اين منجلاب هيچ نتيجه اي نداشت و او مايوس و نااميد درحالي به زندگي با من ادامه مي داد که شايد روزي خداوند دستم را بگيرد و روزنه اي براي رهايي من از گرداب مواد افيوني و الکل سوسو بزند. در اين شرايط بود که ديگر وقتي براي نوشتن نداشتم و بيشتر اوقاتم را پاي بساط مواد مخدر مي گذراندم. به پيشنهاد همسرم قرار شد به مشهد بياييم تا شايد گره مشکلات در شهر خودمان باز شود. بالاخره عازم مشهد شديم اما من زماني به خود آمدم که ديگر به يک معتاد تزريقي تبديل شده بودم و ناي کارکردن نداشتم باورم نمي شد از مديريت اجرايي و نويسندگي در روزنامه هاي کثيرالانتشار کشور به کارگري در مشاغل کاذب سقوط کرده باشم! ديگر توان اداره زندگي که هيچ، حتي توان تامين مخارج خودم را هم نداشتم. همسرم مات و مبهوت به آينده فرزندش مي انديشيد که ناخودآگاه قد مي کشيد و شاهد تيره بختيهاي من و مادرش بود. همسرم اگرچه هنوز هم به نجات من اميدوار بود ولي با خودش فکر مي کرد ازدواج با من تاوان کدام گناه کبيره اي است که خودش از آن خبر ندارد! خلاصه به وضعيت اسفناکي رسيده بودم که حدود سه سال قبل روزي براي انجام يک کار عازم تهران شدم و به سراغ دوستم رفتم تا در همان اتاق نمور و تاريک مواد مصرف کنم ولي دوستم تغيير کرده بود با کلمات و رفتارهايش به من فهماند که علاقه اي به ديدارم ندارد. در واقع من خط قرمزي براي او بودم. دوستم مي گفت: با ورود به انجمن الکلي هاي گمنام راه نجات را يافته است و ديگر دوست ندارد به روزهاي جهنمي گذشته بازگردد. حرف هاي او مانند خوره به جانم افتاده بود نمي دانم چه اتفاقي افتاد که بعد از بازگشت به مشهد، همه مواد مخدر همراهم را درون سرويس بهداشتي ريختم و در حالي که به پايان خط رسيده بودم با ترس و ترديد وارد انجمن الکلي هاي گمنام شدم. آن جا آدم هاي شکست خورده اي از جنس خودم را ديدم که در برابر اين هيولاي افيوني اظهار عجز مي کردند اما دست در دست يکديگر داده بودند تا ... اکنون که سه سال از آن روزها مي گذرد آرامشي يافته ام که اي کاش ...