راز 10سال زندگی پنهانی شوهرم با یک تلفن لو رفت

خراسان/ از روزي که راز 10ساله همسرم فاش شده است، ديگر شب و روز ندارم. آرامش و آسايش از زندگي ام رفته است، چشمانم از شدت خشم يک کاسه خون مي شود و افکارم چنان به هم مي ريزد. زن 40ساله اي که دادخواست شکايت از هوويش را در دست مي فشرد، وارد کلانتري شد و در حالي که مدعي بود مورد توهين، فحاشي و مزاحمت قرار گرفته است، به کارشناس اجتماعي کلانتري سپاد مشهد گفت: بعد از آن که تحصيلاتم در مقطع راهنمايي به پايان رسيد، ديگر درس و مدرسه را رها کردم و در کنار مادرم به خانه داري مشغول شدم اما طولي نکشيد که خواستگاران در منزلمان را به صدا در آوردند تا اين که در ميان آن ها «ميثم» توجهم را به خودش جلب کرد. او با پوششي به خواستگاري ام آمده بود که شغلش را نشان مي داد. جواني مودب و آراسته بود و طوري با طمانينه سخن مي گفت که در همان برخورد اول عاشقش شدم. اگرچه ثروت و سرمايه اي نداشت اما جذبه و مردانگي اش غافل گيرم کرد. خلاصه، با لبخند من قول و قرارها گذاشته شد و در حالي که 17سال بيشتر نداشتم پاي سفره عقد نشستم و زندگي عاشقانه اي را آغاز کردم. سختي هاي اين زندگي مشترک از همان روزهاي اول خودنمايي کرد چرا که به خاطر شغل همسرم بايد در يکي از روستاهاي دوردست و با حداقل امکانات زندگي مي کردم. براي آن که پول بيشتري پس انداز کنم، در همه چيز قناعت مي کردم، حتي لباس هايمان را با آب سرد مي شستم تا کپسول گاز براي روشن کردن آبگرمکن مصرف نشود. با آن که چند روز بيشتر از تولد اولين دخترم نمي گذشت ولي مجبور بودم در سوز و سرماي زمستان، بسياري از امور مربوط به بيرون از منزل را انجام بدهم و از فرزندم هم مراقبت کنم تا دچار بيماري نشود. آن زمان جوان بودم و درد استخوان هايم را جدي نمي گرفتم چرا که فقط به فراهم کردن محيطي امن و آرام براي همسرم و فرزندانم مي انديشيدم. خلاصه، در همين شرايط يک دختر و پسر ديگر هم به دنيا آوردم و با همه کاستي ها و سختي هاي زندگي ساختم تا اين که بعد از 23 سال گذران زندگي در روستا، بالاخره بار و بنديلمان را بستيم و راهي مشهد شديم. از اين که ديگر همه امکانات رفاهي و درماني برايم مهيا بود، در پوست خودم نمي گنجيدم و تنها به سر و سامان دادن فرزندانم فکر مي کردم. با وجود اين، بيماري آرتروز درد را به اعماق استخوان هايم مي کشاند به طوري که به راحتي نمي توانستم از پله ها بالا بروم يا پياده روي کنم. در همين روزها متوجه شدم زن غريبه اي مدام با «ميثم» تماس مي گيرد و همسرم به طرز مشکوکي با او صحبت مي کند. وقتي موضوع را جويا شدم، به من گفت که آن زن مشکلات خانوادگي دارد و از من مشاوره و راهنمايي مي خواهد ولي خيلي زود راز پنهان همسرم بعد از 10سال فاش شد. تازه فهميدم سال ها قبل زماني که من با آب سرد رخت و لباس مي شستم، همسرم با زني که شوهري معتاد داشته آشنا مي شود اما بالاخره اختلافات آن زن با شوهرش شدت مي يابد که فرجامي جز طلاق ندارد. ميثم بعد از اين ماجرا آن زن مطلقه را به عقد موقت خودش در مي آورد و اين راز را پنهان مي کند. از آن روز به بعد زندگي برايم جهنم شد. کاش حداقل با زني ازدواج مي کرد که يک سر و گردن از من بالاتر بود. او نه تنها ظاهري زيبا ندارد بلکه بسيار بد دهن و بي حياست به طوري که هر بار با همسرم تلفني صحبت مي کند صداي فحاشي و بي احترامي هايش را به راحتي مي شنوم. خلاصه، چاره اي نداشتم جز آن که از مادرشوهرم کمک بخواهم. با اين تصور به سراغ مادرشوهرم رفتم. فکر مي کردم او که زني مومن و دنيا ديده است، پسرش را نصيحت مي کند که اين گونه پا روي قلب من نگذارد ولي برخلاف تصورم او نه تنها اشتباه پسرش را تاييد کرد بلکه بيماري مرا بهانه اي براي ازدواج ميثم قرار داد و گفت: يک همسر بيمار نمي تواند خواسته هاي همسرش را برآورده کند! به همين دليل ميثم نيز ازدواج کرده است. با شنيدن حرف هايي که انتظارش را نداشتم ديگر از مادرشوهرم نيز متنفر شدم چرا که من همسرم را عاشقانه دوست داشتم اما او پاسخ سال ها دلسوزي و قناعتم را اين گونه داد. حالا هم اگرچه پشيمان است ولي توان پرداخت مهريه او را ندارد. با وجود اين، من حاضرم خانه و خودرو را بفروشيم تا شر اين زن از زندگي ام کم شود. از سوي ديگر نيز خوشحالم که هوويم به خاطر يک بيماري خاص نمي تواند باردار شود و در صورت بارداري خطر مرگ او را تهديد مي کند. اکنون نيز که اين ماجرا لو رفته، هوويم که «شوکت» نام دارد مدام مزاحم زندگي ام مي شود و به من فحاشي مي کند. شايان ذکر است، به دستور سرگرد جعفر عامري (رئيس کلانتري سپاد) پرونده شکايت اين زن جوان توسط کارشناسان زبده دايره مددکاري اجتماعي مورد بررسي و رسيدگي قرار گرفت. #باهم_شکستش_مي‌دهيم ما را در کانال «آخرين خبر» دنبال کنيد