برای مشاهده نسخه قدیمی وب سایت کلیک کنید
logo

سرگذشت عجیب زن آواره!

منبع
خراسان
بروزرسانی
سرگذشت عجیب زن آواره!

خراسان/ از حدود دو سال قبل که از پسر بزرگم به دليل کودک آزاري شکايت کرده ام ديگر نتوانستم در خانه او زندگي کنم اين در حالي بود که دادگاه حضانت نوه ام را به من سپرد و اکنون که خودم آواره و سرگردان شده ام مرا تهديد مي کند حق ندارم فرزندش را به بهزيستي بسپارم و ...

زن 58 ساله با بيان اين که پنج فرزندم را به سختي بزرگ کرده ام و اين نوه ام را نيز با چنگ و دندان سرپرستي مي کنم اما به حمايت مالي نياز دارم تا خانه اي اجاره کنم، درباره سرگذشت تلخ خود به کارشناس اجتماعي کلانتري سپاد گفت: 20 ساله بودم که با «عزيزخان» ازدواج کردم. 

خانواده همسرم از اوضاع مالي خوبي برخوردار بودند به طوري که خيلي زود وضعيت زندگي ما نيز خوب شد و من صاحب پنج فرزند شدم اما اين روزگار خوب زياد طول نکشيد و من بعد از آن تصادف لعنتي ديگر هيچ گاه رنگ خوشبختي را نديدم. 24 سال قبل زماني که بزرگ ترين فرزندم در کلاس اول راهنمايي تحصيل مي کرد و نوزاد 20 روزه اي را در آغوش داشتم، سوار خودرو شديم تا به منزل پدر شوهرم برويم اما در مسير جاده روستايي دو عابر قصد عبور از عرض جاده را داشتند که ناگهان همسرم به دليل حواس پرتي، خودرو را به آن دو عابر کوبيد و صحنه وحشتناکي مقابلمان رخ داد.

همسرم خيلي ترسيده بود، هر دو عابر خون آلود کف جاده افتاده بودند. با اورژانس تماس گرفتيم اما يکي از آن ها فوت کرد و ديگري تا چند ماه در بيمارستان بستري بود. آن لحظه همسرم از من خواست تصادف را به گردن بگيرم و بگويم من پشت فرمان بودم. من هم که از نقشه شوم همسرم خبر نداشتم به خاطر همسر و فرزندانم در حالي تصادف را به گردن گرفتم که اصلا گواهي نامه رانندگي نداشتم.

فکر مي کردم همسرم از فرزندانم مراقبت مي کند ولي زماني که من راهي زندان شدم تازه فهميدم که «عزيزخان» مدتي قبل با زن ديگري ازدواج کرده و همه اين ها يک نقشه است. مادرم سرپرستي پنج فرزندم را به عهده گرفت و من هفت ماه در زندان بودم، آن زمان حتي قاضي دادگاه متوجه ماجرا شد و به من تذکر داد که جرم همسرم را به گردن نگيرم ولي من به او اعتماد داشتم و ... خلاصه پدرم با فروش چاه آب کشاورزي ديه آن افراد را پرداخت کرد و من آزاد شدم اما همسرم همه اموالم را بالا کشيد و ناپديد شد!

از روي خانواده ام شرمنده بودم چرا که آن ها به اصرار من با ازدواج من و عزيزخان موافقت کرده بودند. به همين دليل فرزندانم را برداشتم و در يکي از روستاهاي اطراف خانه اي اجاره کردم. گاهي چنان در تنگناي مالي قرار مي گرفتم که حتي نمي توانستم براي فرزندانم صبحانه تهيه کنم و گاهي به آن ها روغن نباتي يا رب مي دادم که با نان بخورند! در همين حال به کارگري در منزل يک زوج کارمند پرداختم. آن ها با هزينه خودشان مرا به زيارت کربلا فرستادند.

در اين ميان پزشک انسان دوستي فرزندانم را رايگان معاينه مي کرد و حتي پول داروهايم را به من مي داد اما يک شب وقتي حال فرزند کوچکم خراب شد او را به آغوش گرفتم و پياده به طرف شهر دويدم. در بين مسير راننده شريفي از راه رسيد و مرا از چنگ سگ هايي که به طرفم حمله کرده بودند نجات داد و به شهر رساند. چند سال بعد از اين حادثه نزد پسرم رفتم. دراين زمان ديگر همه فرزندانم سر و سامان گرفته بودند و هر کدام زندگي مستقلي داشتند. احساس مي کردم بقيه عمرم را زير سايه پسرم زندگي مي کنم اما اين روزگار هم طولي نکشيد چرا که «سعيد» متوجه خيانت همسرش شد و اختلافات شديدي بين آن ها درگرفت.

وساطت هاي من نيز کارساز نبود و در نهايت او همسرش را طلاق داد ولي اين پايان ماجرا نبود چرا که پسرم دچار ناراحتي هاي روحي و رواني شده بود و مدام نوه کوچکم را به شدت کتک مي زد تا جايي که با ديدن اين صحنه هاي وحشتناک جگرم کباب مي شد و براي نجات نوه ام دخالت مي کردم. در اين هنگام پسرم در همان حالت خشم و عصبانيت مرا نيز به طور هولناکي زير مشت و لگد مي گرفت و آن قدر کتک مي زد که از حال مي رفتم.

وقتي شرايط را اين گونه ديدم از پسرم به جرم کودک آزاري شکايت کردم و دادگاه حضانت نوه ام را به من سپرد اما ديگر جرئت نکردم پا به خانه پسرم بگذارم به همين دليل به خانه دامادم رفتم و حدود دو سال نزد آن ها زندگي کردم ولي مدتي بعد دامادم به خاطر شرايط شغلي اش به شهرستان منتقل شد و من از يک ماه قبل دوباره آواره شدم و هر روز را در منزل يکي از اقوام مي مانم.

پسرم نيز تهديدم مي کند اگر فرزندش را به بهزيستي بسپارم مرا مي کشد و ... شايان ذکر است به دستور سرگرد جعفر عامري (رئيس کلانتري سپاد) تلاش مشاور و مددکار اجتماعي کلانتري براي معرفي اين زن به مراکز حمايتي و خيريه اي آغاز شد.

به پيج اينستاگرامي «آخرين خبر» بپيونديد
instagram.com/akharinkhabar

اخبار بیشتر درباره
اخبار بیشتر درباره