٢٨٨ روز اسارت در قاره سیاه
روزنامه شهروند/ ١٢ مرد ماهيگير بيستوچهارم آذر ۱۳۹۸ جفت هيچ آوردند. لنج شان خاکستر شد و خودشان هم اسير.براي تور ماهي پا به آب هاي آزاد گذاشته بودند.قماري که پايانش اسارت بودو اسارت.در نزديکي ساحل جمهوري موزامبيک لنج ١٢ صياد آتش مي گيردو مي سوزد. تنها راه نجاتشان رسيدن به خشکي بود. با قايق نجات به ساحل رفتند اما در تور گارد ساحلي موزامبيک گرفتار شدند.
از آن روز سياه ٢٨٨ روز مي گذرد، حالا خانواده اين صيادان نامه اي منتشر کرده اند؛ نامهاي خطاب به آقاي ظريف. خواستار آزادي مردان دريا هستند. در اين نامه به شرايط نامناسب نگهداري اين صيادان و قطع ارتباط با آنها اشاره شده است. هر چند که تا کنون تلاشهايي براي رهايي اسيران ماهيگير در موزامبيک انجام شده اما اين رايزنيها نتيجه مشخصي در بر نداشته است. به همين دليل خانوادههاي اين صيادان بلوچ با نگارش رنجهايشان در نامه خواستهاند که با ديپلماسي مقامات وزارت خارجه هر چه سريعتر شرايط را براي آزادي سرپرستان خانوادههايشان که در شرايط بهداشتي وحشتناکي اسير هستند، فراهم کنند.
خانواده اين صيادان فيلمها و تصاويري از اسارتگاه ناخدا و ١١ صياد لنج براي «شهروند آنلاين» ارسال کردهاند که بيانگر شرايط وخيم حبس اين صيادان در زندان شهر پمبا موزامبيک است. خانوادههاي روستاي محروم رمضان کلگ شهرستان نيکشهر که با يکديگر قوم و خويش هم هستند، دلنگران اند. دل نگران نان آورانشان که به علت نبود شغل و کسبوکار مناسب راهي جز صيادي نداشتند.
چشم انتظاري بي پايان يک مادر
شهرام و محراب دو برادر از يک خانواده هستند که مادرشان از آذر سال گذشته انتظارشان را ميکشد. مادري که حالا از غم و دوري پسرانش مريض شده. مريضي که هيچ دکتري علت آن را تشخيص نميدهد. پزشکان زيادي در نيکشهر او را ويزيت کرده اند اما فايده اي نداشته. درد اين مادر را تشخيص ندادند.
حالا به مشهد رفته تا پزشکان مشهدي علاج بيمارياش را پيدا کنند. با دلي رنجور و غمي نهفته در گلو حرف ميزند. به سختي جملههايش را ادا ميکند. از روزها و شبهايي ميگويد که چشم به در دوخته تا صورت دو پسرش را يک بار ديگر ببيند. ٤٠ سال دارد ولي پير شده پير انتظار ديدن محراب و شهرام. از اميد سخن ميگويد اميد ديداري که در دلش رخنه کرده و هر لحظه انتظارش را ميکشد.
او به «شهروندآنلاين» ميگويد: «با مردي ازدواج کردم که از نوجواني صياد بود. پيشهاش به پسرهايمان هم منتقل شد. ٤ پسر و ٣ دختر دارم. اما محراب و شهرام صياد شدند. شهرام ٥ سالي بود که به دريا ميرفت اما محراب نخستينبار بود. از زماني که شنيده بوديم صيادان به دست دزدان سومالي گرفتار ميشوند با ترس همسر و بچههايم را راهي دريا ميکردم. چارهاي نداشتيم. هزينههاي زندگي سنگين است و ما قشري ضعيف هستيم. با وجود صيادي همسر و پسرانم زندگي بخور و نميري داشتيم. حالا که شرايطمان وحشتناکتر هم شده است. از زمان دستگيري پسرهايم روز و شب ندارم. مريض شدهام، علاجي هم نيست. دکتر و دوا هم اثري ندارد. گاهي اوقات با گوشي که در اختيار اسيرهايمان ميگذارند ميتوانيم در حد چند ثانيه صحبت کنيم. شرايط خوبي ندارند. زندانشان وضع بدي دارد؛ کثيف و آلوده است. مسئولان موزامبيک هم بهانه ميآورند که کشورتان پيگير نيست و هنوز ما نميدانيم حتي شما از کدام کشور هستيد. شهرام ٢ سالي است ازدواج کرده بود. همسرش باردار بود که دل به دريا زد و رفت براي صيد. قرار بود چهلوپنج روزه برگردد اما تماس گرفت و گفت اسير شده است. حالا پسرش احد پنج ماهه است. شهرام نه زمان به دنيا آمدن پسرش بود نه نوزادياش را ديد.»
در حسرت ديدار احد
همسر شهرام هم بيقرار است؛ نه پولي براي امرار معاش دارند نه همسري که در اين روزها کنارش باشد. احد از نوازش پدري دور است. پدرش را هرازگاهي از تماسهايي که از موزامبيک برقرار ميشود، ديده است. تصويري نامشخص از چهره شهرام بيستوهشت ساله. پدري که ١٠ ماه در اسارت است و گاهي مأموران اين کشور آفريقايي گوشي خودشان را در اختيار اسيران ميگذارند تا تماسي کوتاه با خانوادههايشان برقرار کنند.
پدر را نميشناسد اما اسمش را بارها مادر در گوشش نجوا کرده است. بابا زود برميگردد، در کنارت ميماند و ديگر تنهايمان نميگذارد. مادر از روزي ميگويد که زمانش مشخص نيست. مشخص نيست شهرام و عمو محراب و ١٠ صياد ديگر چه زماني آزاد ميشوند و به خانه برميگردند.
چشم و اميدشان پيگيري دولت است تا بار ديگر عزيزانشان را در آغوش بگيرند. ميترسند سرنوشت صيادانشان همانند اسراي سومالي شود که سالها در زندان بودند و شکنجه شدند و پس از ٥ سال آخرين گروهشان يک ماه پيش به ايران بازگشتند و در کنار خانوادههايشان آرام گرفتند.
«محراب اولينبار بود که به دريا رفت. پسرم بيست ساله بود؛ بيتجربه و کارنابلد.» اينها را مادر دو برادر ميگويد و ادامه ميدهد: «عکسها و فيلمهايشان را که ميبينم بند دلم پاره ميشود. لاغر شدهاند و خسته. هميشه مريض هستند. مشکلات پوستي گرفته اند. آنها را شکنجه مي دهند. شکنجه روحي.هر زمان که صحبت ميکنيم ميخواهند که پيگير کارشان باشيم. ميخواهند زودتر به خانه برگردند. ميگويند ديگر به اقيانوس نميروند. در همين جا ميمانند در کنار ما. بچههايمان را شکنجه نميکنند اما شرايطشان بد است. پدرشان هم صياد است اما او هم ديگر به اقيانوس هند نميرود در همين خليج فارس صيد ميکند تا از گزند دزدان در امن باشد. ما از دولت ميخواهيم پيگير آزادي بچهها و عزيزانمان باشد. ميخواهيم زودتر به خانههايشان برگردند. ديگر طاقت اين همه رنج و دوري را نداريم.»
بابا نيست که نان بدهد
ضعيف شدهاند در آن کشور دور و در آن زندان پراز سياهي. حالا تنها درآمد اين خانوادههاي اسرا يارانه هر ماه دولت است. يارانه کوچکي که در سفره اين خانوادههاي روستايي قرار ميگيرد تا زندگي را بچرخانند.
رين بخش بلوچ ٣١ سال دارد. پسرخاله محراب و شهرام و پسر عموي علي بخش است. علي بخش هم يکي ديگر از ١٢ نفري است که در آن لنج دچار سرنوشت نامعلومي شد. لنجي که بر اثر انفجار کپسول در آتش سوخت و در دريا سرگردان ماندند تا مأموران امنيت موزامبيک محاصرهشان کردند و اسير. رين بخش هم از پسر عمويش به «شهروند» گفت، از مردي که نانآور خانواده بود و پدر دختر و پسر ١٠ سالهاش.
محدثه امسال کلاس اول رفت. کرونا در آنجا سفيد است و مدارس باز. پدر روز اول رفتن تنها دخترش را نديد. روزي که براي هر پدرو مادر و بچهاي مهم است. دانشآموز هفت ساله در اين مدت کوتاه حروف «الف» و «ب» را ياد گرفت. ميخواند و مينويسد بابا، اما جاي پدرش در ميان نوشتههايش خالي است. بابايي که تا سال گذشته با جان دل براي بچههايش کار ميکرد اما حالا آن سوي آبهاي دور در آفريقاي جنوبي زنداني است. زنداني که در آن سراسر بيماري و آلودگي است. زمين زندان پر است از ضايعات و مواد غيربهداشتي. جاي غذايشان هم خالي است. گاهي يک وعده در روز ميخورند. گاهي هم هيچي. روزها بدون غذا و آب. آثار مخربي که بر سلامت جسم و روانشان خواهد گذاشت.
رين بخش بلوچ ميگويد: «علي بخش ٣٤ سال دارد. پسرش مبين کلاس چهارم است و دخترش محدثه کلاس اول. علي بخش هم گاهي تماس ميگيرد با گوشي يکي از مأموران زندان. مأمور مهرباني که دلرحم است و دلش به حال زندانيها ميسوزد؛ هرازگاهي گوشي اش را به صيادان مي دهد تا با خانوادههايشان صحبت کنند.»
رين بخش هم خودش صياد است. از کلاس پنجم به دريا رفته تا ماهي تن، صيد کند. اين کار را خوب بلد است، اما او هم مثل ديگر مردان صياد روستا از اسارت و زندان درکشورهاي آفريقايي ترسيده و بعد از حادثهاي که براي اين ١٢ صياد افتاده، تصميم گرفته در خليجفارس صيد کند. ميگويد: «بچه دارم و نميخواهم بيگدار به آب بزنم. خانوادهام التماس ميکنند تا به اقيانوس نروم. سرنوشت دردناکي دارد؛ اينکه درکشور غريب اسير شوي و آزاديت در دست مرداني باشد که همزبانمان نيستند. برخلاف دزدان سومالي، از خانوادههاي اسرا پول نميخواهند. دزداني که صيادان کشورمان را گروگان ميگيرند و درخواست هزاران دلار از خانوادهايشان ميکنند. ما در روستاي رمضان کلگ نيکشهر زندگي ميکنيم، جايي که ١٢نفر از اقواممان را زنداني کردهاند. با گذشت حدود ١٠ماه و با وجود بهانهتراشيهاي مسئولان زندان موزامبيک تصميم گرفتيم از دولت بخواهيم پيگير آزادي صيادان باشند. همسر و بچههاي علي بخش بيقرارند. مادر و پدر محراب و شهرام هم در اين مدت کوتاه پير شدهاند و خانوادههاي ديگر صيادان هم انتظار برگشت عزيزانشان را ميکشند.»
جاي خالي ناخدا غلامحسين
مه بيبي بلوچ، همسر ناخدا لنج است. ناخدا غلامحسين بلوچ زهي. ناخدايي که به همراه ١١ صياد ديگر راهي اقيانوس شد. از ١٤سالگي با غلامحسين ازدواج کرد. ٣٠ساله است با ٦ دختر و پسر. بچه اولش ١٦سال دارد که پيش از آخرين سفر پدرش ازدواج کرد. با پسري به نام امير که او هم صياد بود ولي حالا بيکار. بچه کوچکش عليرضا ٧سال دارد. او هم تازه امسال کلاس اول رفت؛ بدون همراهي پدر، ناخداي کشتي. هنوز بلد نيست ناخدا، کشتي، زندان و زنداني بنويسد اما نگارش بابا را بلد شده. مينويسد بابا تا پدرش، پدر ناخدايش، يکي از ١٢ صياد زنداني موزامبيک از زندان آزاد شود. آغوش پدر را انتظار ميکشد، بيشتر از ديگر خواهر و برادرهايش، بهانه پدر را در اين روزها ميگيرد. ميخواهد راه پدر را ادامه دهد تا تقاص روزهاي بيپدري را از زندانبانهاي آفريقايي بگيرد. اينها را هر روز به مادرش ميگويد. مادري که به جز رنج نبودِ همسر بايد جوابگوي بچههايش باشد.
مه بيبي به خبرنگار «شهروندآنلاين» ميگويد: «تنها پولي که به حسابمان واريز ميشود، پول يارانههاست، که همان دوهفته اول ماه تمام ميشود. ما ميمانيم و بقيه ماه و بيپولي. بايد شکم بچهها را پر کنم. پول کتاب و دفتر و رخت و لباسشان را بدهم. غلامحسين از دوسال پيش ناخدا شده بود. لنج صيادي متعلق به يکي از همروستاييهايمان به نام هادي بلوچزهي بود. لنجي که همان روز بيستوچهارم آذرماه در آبهاي اقيانوس هند منفجر شد و سوخت. تازه وضع زندگيمان بهتر شده بود که خانهخراب شديم. نميدانم خرج بچهها را از کجا بياورم. هر روز که ميگذرد، غم نبودِ غلامحسين بيداد ميکند. ما ماندهايم بدون هيچ پشت و پناهي. فقط ميخواهيم سريعتر اسيرانمان را آزاد کنند.»
تنها منصور نان آور بود
خدابخش پنجاهوپنج ساله در گوشي يکي از همروستاييها عکس پسر اسيرشدهاش را ديد و همانجا بود که متوجه شد پسرش را گرفته و اسير کردهاند. تا آن روز هيچ خبري از منصور نداشت و در اين ١٠ ماه هم هيچ خبري ندارد. ميگويد خبر اسارت پسرش را زماني متوجه ميشود که عکس منصور را بين اسرا در گوشي ناصر يکي از هم روستايي هايش ديده است. ناصر عکس را به خدابخش نشان ميدهد و ميگويد شبيه منصور است. پدر، منصور را مابين بقيه اقوام اسير زندانبانهاي موزامبيک شناسايي ميکند. با شنيدن اين خبر خانه روي سرش خراب ميشود. خدابخش سه پسر و پنج دختر دارد، اما منصور نانآور خانهاش بود. خودش از کار افتاده است و ناتوان. پيش از اينکه در خانه مريض و رنجور بيفتد، نگهبان بوده، اما حالا با چشمان کمسو، ديدن پسرش را انتظار ميکشد.
ميگويد: «پسر بزرگترم زن و بچه دارد و نميتواند به ما برسد. تنها منصور نانآور خانه ما بود، با وجودي که زن و دو پسر و دو دختر داشت. در زندان بود که پسرش محمد به دنيا آمد. محمد دو ماه دارد. پدر را از لحظه تولد نديده. همسر و بچههاي منصور در کهنوج کرمان زندگي ميکنند. در کهنوج بيکار بود که مدتي به بندر و جاسک رفت و کار ميکرد. دوباره دو ماهي به خانه رفت، اما به ناچار به روستايمان آمد و با ١١ صياد ديگر همراه شد. هيچ خبري از روزي که بازداشتشده، نداريم. تنها خواستهام پيش از مرگ، برگشت پسرم به کشور است. مادرش بيتابي ميکند. گريههاي زياد، اشک چشمهايش را خشک کرده است. حالا جاسم پسر ديگرم به دريا ميرود، هم خرج ما را ميدهد، هم خرج زن و بچه منصور را. آنها هم تنها هستند و بچههايشان کوچک. يکي بايد به فکر خرج زندگيشان باشد.
٢٥ هزار صياد در شهرستان کنارک
محمد بلوچزهي، بخشدار نيکشهر هم درباره ۱۲ اسير در بند زندان پمبا به «شهروند آنلاين» ميگويد: «اين ۱۲ زنداني اهل روستاي رمضان کلگ در بخش مرکزي نيکشهر هستند. بنا به گفته خانوادههاي اين مردان بلوچ، ١٠ ماه پيش بود که نانآورانشان به دريا رفتند، اما روزها گذشت و هيچ خبري از آنها نشد. پس از ماهها بيخبري، خانوادهها يکي پس از ديگري متوجه شدند مردانشان در زندانهاي کشور موزامبيک اسير شدهاند.»
هيچ اطلاعاتي جز چند فيلم و عکس از اين ۱۲ زنداني وجود ندارد که آن هم از آن سوي آبها از آفريقاي جنوبي ارسال شده است و در روستا دستبهدست ميچرخد. عکسها و فيلمهايي که حکايت از شرايط بد زندان پمبا دارد. جايي که اين مردان ۱۰ ماه را از سر گذرانده و تحت حفاظت مأموران امنيتي موزامبيک، روز و شب را سپري کردهاند.
نامه خانواده اين مردان بلوچ به ظريف خبرساز شد و در شبکههاي اجتماعي به سرعت انتشار يافت و ديده شد. با نشر اين نامه بود که ما هم در جريان اسارت اين مردان دريا قرار گرفتيم .
پيدا کردن خانوادهها و اسامي اسرا کار سختي نبود، آنها هم ويديوها و تصاوير ارسالي زندانيان خود را در اختيار ما قرار دادند. با توجه به تماسها، تصاوير و ويديوهاي ارسالي اين ۱۲زنداني، وضعيت آنها بسيار اسفناک است و جدا از گرسنگي، وضعيت بد نگهداري شرايط را براي اين افراد غيرقابل تحمل کرده است. البته هنوز دلايل بازداشت اين مردان مشخص نيست. خانوادهها ادعا ميکنند که نانآوران خانههايشان به دليل ورود به آبهاي کشور موزامبيک اسير شدهاند، اما شايد دلايل ديگري پشت اين اسارت وجود داشته باشد که بايد مورد بررسي و تحقيق قرار گيرد. از آنجا که هيچگونه دسترسي نه به زندانيان وجود دارد و نه به مقامات کشور موزامبيک، پس نميتوان به صورت مشخص و قطعي درباره علت بازداشت اين مردان اظهارنظر کرد.تنها مسألهاي که وجود دارد اين است که بسياري از روستاييان نيکشهر به دليل نبود شغل کافي براي ماهيگيري و کار به دريا و بنادر چابهار و کنارک ميروند و اسير گارد ساحلي هم شدهاند.
در نيکشهر به علت نبود کارخانجات و بنگاههاي توليدي و اقتصادي، بسياري از افراد براي کار يا به شهرستانهاي همجوار نيکشهر يعني چابهار و کنارک يا به بندر عباس و عسلويه ميروند.خب ديپلماسي ديپلماتهاي عزيز کشورمان در سالهاي گذشته جواب داده است و با رايزنيهاي انجام گرفته، زندانيان صياد و اسيران از چنگ دزدان و زندان کشورهاي آفريقايي آزاد شدهاند. براساس آمارهاي موجود تنها در شهرستان کنارک بيش از ٢٥هزار صياد با ٩٣٠ فروند لنج و هزار و ٤٠٠ قايق در اين منطقه مشغول صيد و صيادي هستند که شمار بالايي از اين صيادان را روستاييان شهرستانهاي همجوار دو بندر چابهار و کنارک تشکيلميدهند که هر ساله به علت حوادث دريايي همچون غرقشدن کشتيها و لنجها يا جان خود را از دست ميدهند يا اينکه سالهاي بسياري از عمر گران خود را در اسارت ميگذرانند.