بی بند و باری در شب نشینی های شرم آور!
خراسان/ رفتارهاي غيرمتعارف همسرم به گونه اي است که حتي بازگو کردن آن نيز شرم آور است و کسي نمي تواند اين ماجراها را باور کند، اما ضعف اعتقادات ديني و گرايش به فرهنگ غربي، اين گونه رفتارهاي زشت و زننده را با عناويني مانند تجدد در ميان برخي افراد سست ايمان به وجود مي آورد که ...
اين ها بخشي از اظهارات زن 27ساله اي است که براي چاره جويي درباره رفتارهاي غيرمتعارف و بي شرمانه همسرش به دايره مددکاري اجتماعي کلانتري مراجعه کرده بود.
اين زن جوان درباره ماجراي ازدواجش با مردي بي بند و بار گفت: پدرم کارگري ساده و بيسواد بود که به سختي مي توانست هزينه هاي زندگي خانواده پنج نفره اش را تامين کند. به همين دليل هم هيچ کدام از خواهران و برادرانم نتوانستند حتي تا مقطع ديپلم تحصيل کنند. من در خانواده اي بزرگ شدم که نه تنها از اوضاع مالي نامناسبي برخوردار بود بلکه پدر و مادرم هيچ گاه توجهي به نيازهاي عاطفي و روحي ما نيز نداشتند.
با وجود اين من با همه سختي ها به تحصيلاتم ادامه دادم وبراي ادامه تحصيل در مقطع کارداني وارد دانشگاه شدم. اين در حالي بود که باز هم خانواده ام اهميتي به اين موضوع نمي دادند و از من حمايت نمي کردند.
هنوز يک ماه بيشتر از حضورم در دانشگاه نگذشته بود که با «سالومه» آشنا شدم. او همکلاسي ام بود و پدرش وضعيت مالي خوبي داشت.
خيلي زود ارتباط من و او صميمي شد و مدام با يکديگر در ارتباط بوديم. اما وقتي مي ديدم «سالومه» چگونه در رفاه و آسايش زندگي مي کند و هر چيزي را دوست داشته باشد به راحتي مي خرد، از نظر روحي به هم مي ريختم و از خانواده ام متنفر مي شدم، چرا که در برابر سالومه احساس سرشکستگي مي کردم و به اوضاع اقتصادي خودم افسوس مي خوردم.
تا اين که روزي سالومه از من خواست در شرکت تجاري برادرش مشغول کار شوم. اگرچه حقوقش اندک و ناچيز بود اما به دليل آن که طعم بي پولي را چشيده بودم از پيشنهادش استقبال کردم. دو سال بعد از اين ماجرا در حالي که تحصيلاتم به پايان رسيده بود، سالومه مرا براي برادرش خواستگاري کرد.
«انوش» که از وضعيت مالي پدرم خبر داشت، منزلي در بهترين نقطه شهر اجاره کرد و همه اسباب و اثاثيه ام را يک جا خريد تا پدرم مجبور به تهيه جهيزيه نشود. من هم که از اين ازدواج در پوست خودم نمي گنجيدم، سعي کردم زندگي عاشقانه اي را برايش فراهم کنم.
خلاصه يک سال بعد از آغاز زندگي مشترکمان صاحب يک فرزند پسر شدم و تصور مي کردم با تولد آراد، زندگي ما زيباتر خواهد شد اما نمي دانم چه حادثه اي رخ داد که اين زندگي عاشقانه رنگ باخت و روابط من و «انوش» سرد و بي روح شد.
با اين که بيشتر از يک ماه از تولد فرزندم نمي گذشت ولي ديگر همسرم توجهي به نيازهاي عاطفي و روحي من نداشت، به گونه اي که هر روز بيشتر از هم فاصله مي گرفتيم. اين اوضاع آشفته از من زني افسرده ساخته بود.
ساعتها گريه مي کردم يا با پسرم سرگرم مي شدم تا غصه هايم را فراموش کنم. وقتي مشکلم را با خانواده ام در ميان گذاشتم، نه تنها حمايتي از من نکردند بلکه اموال و دارايي هاي انوش را به رخم کشيدند و اين گونه تحقيرم کردند. از سوي ديگر زماني که همسرم متوجه شد خانوادهام هيچ حمايتي از من نمي کنند و پشتيباني در زندگي ندارم، رفتارهاي غيرمتعارف و نامعقولش را شدت بخشيد و به حد شرم آوري رساند.
او نه تنها در منزل را قفل مي کرد و اجازه بيرون رفتن به من نمي داد بلکه شب ها برخي از دوستانش را به همراه همسرانشان به منزلم دعوت مي کرد و تا پاسي از شب انواع فسق و فجور را مرتکب مي شدند.
آن ها حجابي نداشتند و به بهانه آزادي و تجدد و به تقليد از فرهنگ غربي با پوشش زننده کنار هم مي نشستند و با خنده هاي مستانه خودشان مرا آزار مي دادند. اين دعوت هاي گروهي هر روز شکلي جديد به خود مي گرفت به طوري که غيرت و مردانگي هم از بين رفته بود و خجالت و حيا از رفتار آن ها شرمنده مي شد. اين رفتارهاي زننده به حدي رسيد که ديگر نمي توانستم شاهد اين صحنه هاي شرم آور باشم، به همين دليل اختلافات بين من و «انوش» شدت گرفت. در اين ميان براي يافتن چاره اي به کلانتري آمدم تا ...
شايان ذکر است، به دستور سرهنگ باقي زاده (رئيس کلانتري ) اين زوج جوان پس از انجام مشاوره هاي مقدماتي در کلانتري به مرکز مشاوره پليس معرفي شدند.