برای مشاهده نسخه قدیمی وب سایت کلیک کنید
logo

درخواست رابطه صاحب مغازه به زنِ شوهردار

منبع
خراسان
بروزرسانی
درخواست رابطه صاحب مغازه به زنِ شوهردار

خراسان/ وقتي همسرم از خانه بيرون رفت، او دوباره دستش را روي زنگ منزل گذاشت و با داد و فرياد از من مي خواست پايين بروم و خواسته هايش را اجابت کنم. در برابر يک رسوايي بزرگ قرار داشتم به طوري که همه وجودم از شدت ترس مي‌لرزيد. با نگراني و اضطراب از آن مرد خواستم به محل کارش بازگردد تا من ساعتي بعد براي گفت وگو به نزدش بروم اما در اين ميان تصميم خودم را گرفتم و به کلانتري آمدم تا ...

اين ها بخشي از اظهارات زن 27ساله اي است که براي شکايت از صاحبکار سابقش به دامان قانون پناه آورده بود تا راهي براي رهايي از يک مخمصه خود ساخته بيابد. اين زن جوان که چهره اي آشفته و مضطرب داشت، درباره ماجرايي که زندگي اش را در آستانه فروپاشي قرار داده است، به مشاور و مددکار اجتماعي کلانتري گفت: به خاطر آن که در خانواده اي بي سر و سامان و به هم ريخته زندگي مي کردم و پدرم نيز اعتياد داشت، در 14سالگي با مردي ازدواج کردم که 20سال از خودم بزرگ تر بود.

آن روزها هيچ آگاهي درباره ازدواج و زندگي مشترک نداشتم فقط از اين موضوع خوشحال بودم که نامزدم مردي خوش قد و قامت است. خلاصه زمان گذشت و من در حالي صاحب يک پسر شدم که به حيله گري و دغل بازي هاي «آرمان» پي بردم. با ديدن پيامک‌هاي عاشقانه در گوشي تلفنش به ارتباط او با زنان غريبه مشکوک شدم و بعد از مدتي بررسي هاي مخفيانه دريافتم که «آرمان» به من خيانت مي کند.

با وجود اين همه چيز را پنهان کردم تا اين که وقتي زندگي را به کلي رها کرد و اهميتي به خانواده اش نداد تازه فهميدم همسرم به مواد مخدر صنعتي نيز اعتياد دارد. ديگر نه تنها سر کار نمي رفت و بيکار شده بود بلکه مدام مرا کتک مي زد و توهين مي کرد. حالا ديگر از مهر و محبت هيچ خبري نبود و پسرم «مسعود» در حالي قد مي کشيد که عشق و عاطفه به زندگي در خانه ما مرده بود.

در همين روزها «آرمان» به زندان افتاد و من شرايط را براي رهايي از اين زندگي نکبت بار مناسب ديدم تا به حکم قانون از او طلاق بگيرم اما به خاطر گريه هاي پسرم دچار ترديد شدم و منتظر ماندم تا از زندان آزاد شود ولي آرمان بعد از آزادي نيز همان رفتارهاي زشت گذشته را در پيش گرفت و با آن که در امور بنايي و کاشي کاري تبحر داشت اما باز هم سر کار نمي رفت به همين دليل دست پسرم را گرفتم و با حالت قهر خانه را ترک کردم و به منزل پدرم رفتم اما براي آن که سربار خانواده ام نباشم، در يک مغازه پوشاک فروشي مشغول کار شدم که صاحبکارم جواني مجرد بود و اوضاع مالي خوبي داشت.

در حالي که خانم جوان ديگري در آن فروشگاه کار مي کرد نفهميدم چگونه آن قدر به «ساعد» اعتماد کردم که سير تا پياز زندگي ام را برايش گفتم و با او درباره مشکلاتم با آرمان، درد دل کردم و در لابه لاي قصه تلخ زندگي ام، از ماجراي طلاقم نيز پرده برداشتم و به او گفتم که همواره تشنه ذره اي محبت از سوي همسرم بودم و ...

خلاصه اين گونه بود که «ساعد» از تلخي هاي زندگي من مطلع شد و ادعا کرد برايم وکيل مي‌گيرد و کمک مي کند تا از آرمان طلاق بگيرم و با او ازدواج کنم! از شنيدن اين حرف ها خيلي خوشحال شدم به طوري که انگار تازه معناي ازدواج را مي فهميدم و يک زندگي شيرين را درک مي کردم.

بدين ترتيب روابط من و ساعد در حالي جدي تر شده بود که آرمان در دادگاه ادعا کرد حضانت پسر 10ساله ام را به من نمي دهد. اين در حالي بود که مسعود همچنان التماس مي‌کرد تا از پدرش طلاق نگيرم. از طرفي مسعود همه وجود من بود و نمي توانستم حتي براي يک روز دوري او را تحمل کنم.

اين بود که دوباره تسليم اشک هاي پسرم شدم و تصميم گرفتم به جاي آن که زندگي ام را ويران کنم، دوباره براي ساختن آن تلاش کنم. با خودم مي انديشيدم من هم خطاهاي زيادي در زندگي مرتکب شده ام و اگر صادقانه در کنار آرمان قرار بگيرم باز هم مي توانم زندگي شيريني را به همراه پسرم شروع کنم اما هنگامي که ساعد از ماجرا مطلع شد به من گفت اشکالي ندارد تو با همسرت زندگي کن ولي با هم ارتباط داشته باشيم!

با تعجب پاسخ دادم ديگر به همسرم خيانت نمي کنم. به همين دليل در خانه ماندم و سر کار نرفتم اما او به در منزلم آمد و تهديد کرد که نه تنها تصاويرم را منتشر مي کند بلکه همه ماجرا را براي همسرم بازگو خواهد کرد اين بود که به کلانتري آمدم تا ...


به پيج اينستاگرامي «آخرين خبر» بپيونديد
instagram.com/akharinkhabar

اخبار بیشتر درباره
اخبار بیشتر درباره