برای مشاهده نسخه قدیمی وب سایت کلیک کنید
logo

گفت‌وگو با مادر بنیتای هشت ماهه و پدر قاتل

منبع
روزنامه شهروند
بروزرسانی
گفت‌وگو با مادر بنیتای هشت ماهه و پدر قاتل

روزنامه شهروند/ يکي پسر خلافکارش را از دست داده و ديگري نوزاد بي‌گناهش را؛ داغي که هيچ کدام نتوانستند فراموش کنند. پدر و مادرهايي که هر کدام غمي در دل‌هايشان سنگيني مي‌کند. سال‌ها گذشته ولي هيچ چيز تسکيني بر دل‌هاي داغ‌ديده‌شان نشده است. طرفين معروف‌ترين پرونده سال ٩٦ هنوز هم از غم دوري و دلتنگي رنج مي‌برند؛ پدر و مادر بنيتاي هشت ماهه و قاتلش. دختربچه کوچکي که قرباني طمع سارقان شد، در خودروي پدرش تنها و بي‌دفاع ماند و گرما و گرسنگي کشيد. تنها صلاحش که گريه بود نتوانست از او محافظت کند. در گرماي خودرو بي‌کس و تنها جان داد و عاملان مرگ او نيز مجازات شدند. سارق اصلي سه سال پيش به دار مجازات آويخته شد. حالا پدري درمانده در گفت‌وگو با «شهروند» از حسرت پسر خلافکارش مي‌گويد. مادر بنيتا نيز از صداي نوزادش که هنوز هم در سرش مي پيچد، حرف مي‌زند.
ساعت ١١و٣٠ دقيقه پنجشنبه ٣١ تير سال ٩٦ بود. در يکي از خيابان‌هاي مشيريه صداي فريادهاي يک زن و مرد پيچيد. مرد جوان به همراه دختر هشت‌ماهه‌اش قصد خروج از داخل پارکينگ خانه‌شان را داشت. اين پدر براي بستن درِ پارکينگ براي چند لحظه از خودروي پرايدش پياده مي‌شود، بنيتاي هشت ماهه در خودرو تنها مي‌ماند؛ اما همين يک لحظه کافي بود تا خودرو با نوزاد درون آن هدف دو سارق شود؛ تلاش پدر براي جلوگيري از سرقت خودرو بي‌نتيجه ماند. دزدان با خودرو سرقتي موفق به فرار مي‌شوند. بلافاصله پس از اين حادثه، پدرومادر اين دختر به کلانتري مراجعه مي‌کنند و پليس را در جريان اين سرقت قرار مي‌‌دهند: «آن روز فقط چند ثانيه شوهرم از خودرو پياده شد. راهي سفر بوديم. من داشتم در آپارتمان را قفل مي‌کردم. شوهرم هم مي‌خواست در پارکينگ را ببندد. ناگهان ديدم مردي جوان با لباس تيره و شلوار جين و موهاي کوتاه پشت فرمان خودرو نشسته است. او به‌سرعت قصد فرار داشت. شوهرم خودش را جلوي خودرو انداخت؛ در حالي که خودرو حرکت مي‌کرد. شوهرم فرياد زد دخترم؛ اما بي‌فايده بود و سارق جوان با حرکات مارپيچ و سرعت بالا شوهرم را از کاپوت به پايين پرت کرد. او به سمت اتوبان امام‌علي (ع) فرار کرد.»

عذاب مادرانه
کارآگاهان پليس آگاهي از همان لحظه نخست براي شناسايي سارقان و يافتن کودک ربوده‌شده وارد عمل شدند؛ اما سرنخي از اين خودرو نبود. جست‌وجو براي پيداکردن بنيتا با مشکل مواجه بود. همزمان پدرومادر اين کودک براي يافتن نشاني از اين کودک دست به دامن شبکه‌هاي اجتماعي شدند. آنها از شهروندان خواستند تا در پيداکردن اين نوزاد به آنها کمک کنند؛ ولي نه پليس و نه تلاش‌هاي خانواده بنيتا هيچ‌ کدام نتوانست مانع از بروز يک حادثه تلخ شود: «٦ روز گذشت؛ ٦ روزي که جز زجر چيزي از آن به ياد ندارم. بنيتا پيدا شد، اما بي‌جان؛ در داخل خودروي به سرقت‌رفته پدرش. او ٦ روز بدون آب و غذا در خودروي دربسته مانده بود؛ در اتاق فلزي زير تيغ آفتاب سوزان حبس شده بود.»
به اينجا که مي‌رسد، صدايش با بغض و زجري پنهان آميخته مي‌شود؛ صدايي لرزان و آهسته: «اينکه دخترم چقدر اين گرما را طاقت آورده، چقدر گرسنه بوده؛ حتما از گرما احتياج به آب داشته است. نمي‌دانم تا کجا توانسته با گرسنگي و تشنگي مقاومت کند، چقدر گريه کرده، چقدر صداي کودکانه‌اش را با تمام توان بلند کرده است. اما فرياد بچه مرا کسي نشنيد. وقتي به اينها فکر مي‌کنم، عذاب مي‌کشم. از زمان مرگ او هم هيچ اطلاعي در دست نبود.»

روزهاي پر از زجر
در واقع اعتراف دو متهم اصلي اين پرونده باعث شد تا پيکر اين دختر هشت ماهه پس از ٦ روز پيدا شود؛ دو متهمي که پليس خبر دستگيري آنها را همزمان با خبر مرگ بنيتا رسانه‌اي کرد. نفر اول در محل سکونت خود در شهرستان پاکدشت دستگير شد. او در اظهارات خود به سرقت خودرو و ربايش کودک به وسيله يکي از دوستانش اعتراف کرد. او اعلام کرد، در همان ساعات اوليه پس از سرقت به همراه همدستش خودرو و کودک را به شهرستان پاکدشت منتقل کرده و سپس از همديگر جدا شدند. پليس هم پس از اعترافات اين سارق به محل اختفاي سارق اصلي مراجعه کرد و او را دستگير مي‌کند. اين فرد داراي سوابق متعدد کيفري و به‌تازگي از زندان آزاد شده بود. او در اعترافات اوليه اعلام مي‌کند که ساعاتي پس از سرقت و انتقال خودرو به خارج از تهران، خودرو و نوزاد هشت ماهه را در يکي از خيابان‌هاي شهرستان پاکدشت ر‌ها کرده است.
درنهايت هم پليس به نشاني اعلام‌شده از سوي متهم مراجعه و پيکر بي‌جان بنيتا را در داخل خودرو پيدا مي‌کند. «از آن روز و آن ساعت‌ها، هيچ چيز به درستي يادم نيست. تمام تصاوير مربوط به آن روز را اطرافيان برايم تعريف کردند. بدترين روزهاي عمرم را گذراندم. مردم و خانواده‌ام هميشه در کنارم بودند. همان‌ها باعث شدند که بتوانم زنده بمانم، دوباره زندگي کنم و با درد هميشگي‌ام کنار بيايم. هر بار در فضاي مجازي با محبت و همدردي مردم مواجه مي شدم. بنيتا را در امام‌زاده ابراهيم و اسماعيل شهرري به خاک سپرديم. مردم در بزرگ‌ترين غم زندگي‌ام شريک بودند و حضور داشتند. بعد از آن با دکتر و روانشناس توانستم کمي به خودم بيايم.»

بنيتا تا آخر عمر با ماست
هنوز هم اين داغ برايش سنگين است. صداي بنيتا را مي‌شنود، چشمانش را به ياد مي‌آورد و بغضش را فرو مي‌خورد: «نه تنها من و همسرم بلکه خانواده‌هايمان هم راضي به بخشش نبودند. من و همسرم حتي معتقد بوديم متهم رديف دوم هم بايد قصاص شود. درنهايت هم براي اجراي حکم اعدام، از بيت‌المال ديه پرداخت شد و محمد که نفر اصلي اين ماجرا بود، اعدام شد. ما هم زندگي‌مان را جمع کرديم و رفتيم. ماشين، خانه و هر چيزي که يادآور بنيتا مي‌شد را پشت سرمان گذاشتيم. نمي‌توانستم با اين چيزها کنار بيايم. به خانه جديد رفتيم. دختر دومم مهرآسا به دنيا آمد و زندگي را برايمان راحت‌تر کرد؛ ولي با اين حال هيچ وقت نتوانستيم بنيتا را فراموش کنيم. هنوز هم صدايش را مي‌شنوم. بنيتا تا آخر عمر همه جا با ماست.»

کاش از اول ماجرا را مي‌دانستم
از طرف ديگر پدر محمد وفايي نيز در دلش حسرت دارد؛ حسرتي که جرأت فريادزدنش را ندارد. نمي‌داند براي بنيتا غصه بخورد يا پسرش؛ به خانواده اين بچه حق مي‌دهد ولي نمي‌تواند مانع احساسات پدرانه‌اش شود: «اگر از همان اول محمد ماجرا را برايم تعريف مي‌کرد، خودم کارها را درست مي‌کردم. اين فاجعه هم رخ نمي‌داد. از پسرم هيچ وقت دفاع نکردم. او اعتياد به شيشه پيدا کرد و زندگي‌اش نابود شد. من راننده کاميون هستم و هميشه نان حلال بر سر سفره زن و بچه‌ام برده‌ام. نمي‌دانم اين بچه چرا اين طور شد. چهار فرزند دارم؛ دو نفرشان ازدواج کرده‌اند، پسر کوچکم هم درس مي‌خواند. محمد پسر سومم بود. مکانيک بود. وقتي فهميدم اعتياد دارد، چند بار او را به کمپ ترک اعتياد بردم ولي فايده‌اي نداشت تا اينکه به زندان افتاد. حتي برايش سند هم نگذاشتم. ۱۴ ماه زندان بود و آزاد شد. فکر مي‌کردم تنبيه شده است؛ ولي اين طور نبود.»

دل‌مان مي‌سوزد
از روزهاي آخر پسرش مي‌گويد: «روز شنبه بود که پسرم را ديدم؛ به ملاقاتش رفته بودم. در آن ديدار از من خواهش کرد تمام تلاشم را براي نجاتش انجام دهم. به من گفت بابا توروخدا هر کاري مي‌تواني انجام بده تا رضايت بگيري. پسرم التماسم کرد که نجاتش دهم. توبه کرده بود. مي‌گفت عذاب وجدان زيادي دارد. بعد از آن ديگر او را نديدم. فقط تلفني با او صحبت مي‌کردم. هيچ وقت التماس‌هاي پسرم را يادم نمي‌رود. به دادسراي جنايي رفتم با خانواده بنيتا ديدار داشتم. حاضر بودم هر چه دارم را بدهم تا رضايت بگيرم؛ ولي فايده‌اي نداشت. البته که آنها هم حق داشتند. تا اينکه هم‌بندي‌هاي محمد با من تماس گرفتند و گفتند که محمد را داخل بند نياورده‌اند و خبري از او نيست. پسرم هميشه مي‌گفت من باعث شدم اين کودک بميرد. مشخص بود که از کارش به‌شدت پشيمان بود و عذاب وجدان داشت. دو روز پيش از اعدام از زندان با ما تماس گرفتند. گفتند بيا و پسرت را ببين. من و مادرش با هم به زندان رفتيم. عکس هم گرفتيم. محمد دو روز بعد اعدام شد. از آن روز به بعد ديگر زندگي من و همسرم مثل سابق نشد. همسرم هنوز هم بيمار است و نمي‌تواند زندگي راحتي داشته باشد. به هر حال ما هم پدر و مادريم و دل‌مان براي بچه از دست رفته‌مان مي‌سوزد.»

به پيج اينستاگرامي «آخرين خبر» بپيونديد
instagram.com/akharinkhabar

اخبار بیشتر درباره
اخبار بیشتر درباره