برای مشاهده نسخه قدیمی وب سایت کلیک کنید
logo

بهاریه حمیدرضا صدر/ بهشت بر تو ارزانی باد پسرجان...

منبع
ورزش 3
بروزرسانی
بهاریه حمیدرضا صدر/ بهشت بر تو ارزانی باد پسرجان...
ورزش 3/ حميدرضا صدر بهاريه اي براي نوروز 1396 نوشته و راهي گذشته هاي دور شده، خيلي دور.. روزهاي عيد را با جمله هاي او سپري کرده ام. با طنين صداي مادرم. مادرم که مي گفت "... مي بيني پسر جان، وصله نو بر خرقه هميشگي دوخته ام. سايه تو روي خرقه من افتاده و آن به خود وصله کرده ام. تو به من دوخته شده اي و چون سايه هميشه در پي من خواهي آمد"... و من به او آميخته شدم چون سايه در پي اش رفتم. هميشه، همه جا. مادرم پس از تحويل سال مرا در آغوشش جاي مي داد و مي گفت "... بهشت بر تو ارزاني باد پسرجان، همه روزت بهار باد". آن صدا از جان عزيزتر و از همه وحشت هاي دنيا نيرومندتر بود. من به او تعلق داشتم و او به من. در بيم و اميد شريک بوديم و قلب مان از همه به هم نزديک تر. با همان جمله ها طعم شيرين عيد را در گرماي تابستان و سرماي زمستان مزه مزه مي کرديم و روياپردازي هاي مان را ادامه مي داديم"... پشت آن باغ هاي شکوفان، کشتزارهاي زرين، کران تا کران موج مي زند. سطح کشتزارهاي پر آب از دور بسان آينه برق مي زند و بچه هاي شيطان نيمه برهنه درون آن آب بازي مي کنند". مي گفت بچه ها با بازيگوشي بزرگ مي شوند. با دشواري بالا رفتن از درخت، با هنر شنا در يک حوض کوچک، با دويدن دنبال توپ. بعدها با همان جمله راز و رمز "عقل حيران مانده در بازار عشق" را تبيين کرديم. آن کشتزارهاي زرين در کلام فريبنده و پرکشش مادر نهفته بودند. آن بازيگوشي ها، آن بچه هاي شيطان خوش خيال. ما در آن حياط ها دنبال توپي که درون حوض مي افتاد و لاي گل هاي باغچه گرفتار مي شد مي افتاديم. خانه هاي مان بام هاي مسطحي به پا ايستاده ميان درختان توت و آلبالو داشتند، حوض هاي کوچکي براي آب تني هاي تابستاني. روي ديوار خانه هاي مان شاخه هاي اقاقي اطراف پنجره هاي چوبي بالا مي رفتند. در آسمان خانه هاي مان کبوتران سپيدبالي پيچ و تاب مي خوردند که نگاه کردن شان براي خوشبختي مان کافي بود. با آن ها دنبال طالع سعد مي گشتيم، دنبال يافتن راز فرار از نحوست. زبان در کامم مي خشکد و نمي توانم جمله هاي دلکش مادر در روز اول عيد را تکرار کنم. او از بازارهاي روز هاي کودکي اش حرف مي زد. از ماهي هاي کوچک قرمز، از ظروف مسي، از تشت ها و تاس ها، از سيني ها و تنگ هاي صيقل يافته براق با نقش هاي زيبا، از تلالوي آتشين شان، از شمعداني هاي برنجي قلمزده و ظروف سفالين، از چيني هاي فغفوري سپيد و آبي، از جام ها و قدح هاي آبگينه، از بلورهاي پرطنين عراقي، از رياحه عطر و مرهم هاي شفابخش داده هاي نباتي، از بوي کندر و عطر، از ترکيب پسته و فندق، از طعم کشمش و نقل، از از آينه هاي براق، از شمعداني هاي نقره، از سفره هاي هفت سين، از اسکناس هاي تانخورده لاي صفحات قرآن، از سيبي چرخ خورده درون کاسه آب در لحظه تحويل سال. مادرم کتابخانه قديمي پدر را حفظ کرده. با همان ترکيب هميشگي، با همان حال و هوا. وارد اتاق وارد که مي شوم هيجان نهفته در سکوت کتاب ها و شور آميخته به وقار کاغذها مرا مات مي کنند و تماشاي جلد کتاب هاي آشنا خوشبختانه هنوز تکانم مي دهد. همان هايي که پدر آنها را ورق زده. مي خواهم با رايحه اشتياقي که از جلو کتاب هاي و ورق زدن صفحات شان برمي خيزد سينه ام را پرکنم تا سنگيني گذر زمان که در وجودم ريشه دوانده آب کند. مي خواهم جمله هاي آن روزگاران را دوره کنم "... افسوس که بزرگ ترين عيب دنيا همين بس که بي‌وفاست، ولي شب دراز است و پايان شب سيه، سپيد است. شنونده شکيبا دل، فرجام نيک کارش را خواهد ديد و جوينده خرد آن را خواهد يافت". به کتاب هاي رديف شده بغل هم نگاه مي کنم. ترتيب چيده شان شان را مي شناسم. هر چه باشد جان کنده ام ترتيبي که پدر آن را شکل مي داد - از بزرگ به کوچک - حفظ کنم. در دل مي گويم "... با من حرف بزنيد، مرا همين جا نگه داريد. ياد پدرم بيندازيد که با عينکش به حروف خيره مي شد و با انگشتانش هر برگي را بسان گنج تازه يافته اي لمس مي کرد. مرا برگردانيد کنار مادرم. کنار آن سايه، آن خرقه". نوروز را با زمزمه جمله هاي مادرم از دل قصه هايش آغاز کرده ام "... اي زادبوم زيبا و دلگشاي من، تو در جهان يگانه اي و هيچ اسب تکاوري را ياراي آن نيست تا گرداگرد دشت هايت را درنوردد و از برابر کوه هايت عبور کند. در سرزمين هاي زادبوم من براي همه پناهگاهي هست، همه ". حميدرضا صدر ما را در کانال تلگرامي «کانال ورزش» دنبال کنيد