دلنوشتهای از اولین مربی هاشمیان/ وصیت کردهام پیراهن وحید را با من دفن کنند
تسنيم/ اولين مربي وحيد هاشميان در يادداشتي از ورود بازيکن پيشين تيم ملي به فوتبال حرفهاي تا رسيدن او به سطح اول فوتبال اروپا نوشته است. ما را در کانال تلگرامي «کانال ورزش» دنبال کنيد وارد شدن وحيد هاشميان به فوتبال باشگاهى به صورت يک حادثه و شايد يک معجزه صورت گرفت. او خود را هميشه مديون رحيم حداد زرين، اولين مربىاش ميداند و اگر آن روز خاص حداد زرين، هاشميان را نديده بود، شايد مهاجم سابق تيم ملي هيچگاه وارد باشگاهى نميشد. رحيم حدادزرين براي وحيد هاشميان يادداشتي نوشته که در ادامه ميخوانيد: اواخر سال 1371 در يک روز زمستاني و ماه مبارک رمضان بود. با زبان روزه به زمين فوتبال آسفالت خدنگ کنار پل جاده ساوه و پشت امامزاده حسن رفتم. در همان روزها بعد از 15 سال کار کردن در تيمهاي پايه نفت، استعفا کرده بودم و به تيم فتح رفتم و به دنبال بستن تيمي مدعي بودم. در کوچه و خيابان و زمينهاي خاکي که ميشناختم، به دنبال استعداد ميگشتم. در زمين خدنگ يک تيم متشکل از چند بازيکن جوان با يک تيم بسيار قوي و بزرگتر از لحاظ سني در حال مسابقه بودند و به واسطه حضور رضا شاهرودي و بازيکنان خوب ديگر افراد زيادي نيز نظارهگر بازي بودند. در تيم جوانتر کسي را ديدم که وقتي توپ به او ميرسيد، به سرعت پا به توپ ميشد و مدام روي آن خطا ميکردند. او با اينکه به زمين ميخورد بدون اعتراض بلند ميشد و دوباره ادامه ميداد و عملکردش دوباره تکرار ميشد. سرعت در اجراي تکنيکش، سرعت در دوندگياش، قدرت در دويدنش، جسارتش، پشتکارش، خسته نشدن از ادامه کارش و اخلاق ورزشياش دقيقاً از همان بازي در ذهنم است. حتي در يک صحنه منتظر بودم کسي که احساس کردم او را به عمد زد، مورد غضب قرار گيرد، ولي ديدم اينطور نبود. يکي از دوستانم به نام قهرمان ذوالقدر (از داوران فوتبال) را بين دو نيمه فرستادم و پيغام دادم که برود و به آن بازيکن جوان را بياورد تا صحبت کنيم. او آمد، اما با کمي تأخير. به او گفتم من سرمربي جوانان فتح هستم، شما ميتوانيد در تمرينات فتح شرکت کنيد، اما او گفت من با مادرم هستم و او نميگذارد من به باشگاه بروم و رفت. پيش خودم گفتم حتماً عضو باشگاه ديگري است و بيخيال شدم. نيمه دوم شروع شد و چيزهاي جديدتري از او ديدم. توانايي بالاي او در پرش و سر زني که انگار حسي به من ميگفت تحت هيچ شرايطي اين بازيکن را رها نکن. هر کاري کردم نتوانستم بيخيال اين بازيکن شوم. خودم به شخصه آدم مغروري هستم و هر جا و به هر بازيکني ميگفتم مربيام و تو را انتخاب کردم، بيوقفه به باشگاه ميآمد و از انتخاب شدن لذت ميبرد. وقتي اين جوان يک بار نه آورد، برايم سخت بود براي بار دوم دنبال او بروم. يکي از دوستان ديگرم به نام حسن سياه که از همان محله بود را را آنجا ديدم. از او خواستم اين بازيکن جوان را يک بار ديگر پيش من بياورد تا با او صحبت کنم. آن بازيکن جوان آمد و به او گفتم که تو را نميشناسم، اما حيف است که بازي نکني، چون يکي از بهترين فوتباليستهاي ايران ميشوي. من تو را براي تيم فتح ميخواهم. آدرس باشگاه را به او دادم و گفتم اگر دوست داشتي به باشگاه بيا. او بار ديگر گفت فکر نميکنم مادرم اجازه بدهد، نميتوانم قول بدهم و خداحافظي کرد. پس از خداحافظي با آن جوان، خيلي ناراحت شدم و نااميد از اينکه مبادا اين استعداد جايي نرود و استعدادش تا آخر عمر ديده نشود. همسرم که با من آمده بود و براي خريد به محله امامزاده حسن رفته بود، وقتي برگشت و من را به هم ريخته ديد، داستان را جويا شد و موضوع را براي او تعريف کردم که از ناراحتي من تعجب کرد. او نميدانست که من واقعاً عاشق کارم بودم و برايم مهم بود که آن جوان به تيمم بيايد و بتواند آيندهاي داشته باشد. مدتي گذشت و اواخر خردادماه بود که فصل امتحانات مدارس هم تمام شد. آن جوان گفته بود نزديک امتحانات است و زمان امتحاناتش با تمرينات تيم ما تداخل دارد. به او گفته بودم به درس اهميت بيشتر بدهد و پس از آن براي آمدن به تمرينات با من تماس بگيرد. تماس گرفته شد و آن جوان به همراه يکي از دوستانش که دروازهبان بود به تمرينات آمد. پس از صحبت کوتاهي که داشتيم، او اعلام کرد هفتهاي يک بار ميتواند به تمرينات بيايد و تمريناتش را آغاز کرد. پس از مدتي هفتهاي دو جلسه به تمرينات ما آمد و پس از آن بيشتر علاقهمند شد و به صورت منظم در تمرينات حاضر شد. اين جوان وحيد هاشميان بود که به لطف درخشش او که آقاي گل شد، توانستيم در همان فصل قهرمان شويم و به ليگ دسته يک صعود کنيم. سال 73 هم در ليگ دسته يک پس از بانک ملي و پارس خودرو، به مقام سوم رسيديم که بازهم وحيد هاشميان ميدرخشيد. اکنون ميگويند با بازيکن خوب ميتوان يک بازي را برد، اما با يک تيم خوب ميتوان جام گرفت. عملکرد هاشميان به گونهاي بود که بازي او روي شخصيت تيمي ما هم تأثير گذاشته بود. با تيم پاس بازي داشتيم و با آقاي همايون شاهرخي تماس گرفتم تا از نزديک تماشاگر بازي باشد و استعدادها را شناسايي کند. او پس از بازي از من خواست وحيد هاشميان را به تمرين تيم بزرگسالان پاس بفرستم و چون ميدانستم او استعداد دارد، در تمرينات جدي کار ميکند و در مسير پيشرفت است، ديگر با وجود آقاي شاهرخي و فرکي نيز نگراني نداشتم. سال 74 بود که هاشميان به کمک اين دوستان فني، عاشق و سلامت به تيم پاس ملحق شد و از همانجا به اروپا رفت. در ادامه ماجرا من فقط منتظر اخبار ورزشي بودم که وحيد چه کار کرده است و تا 12 سال کار من همين شده بود. اگر هم گاهي خانه نبودم و در تمرينات حضور داشتم، از خانه تماس ميگرفتند و خبر گلزني وحيد در آلمان را ميدادم و من 50 بار صحنه گلزنياش را ميديدم. با اينکه در اين سالها فرصتي نبود که يکديگر را ببينيم، اما وقتي او را در بالاترين سطح ميدادم که حتي تا آقاي گلي آلمان هم پيش رفت، براي خودم يک افتخار بزرگ بود. وقتي وحيد در آلمان قرارداد بسته بود، با من تماس گرفت و باورم نميشد که خودش در حال صحبت کردن با من است. برايم سوال بود که چرا در آن موقعيت با من تماس گرفته و از خودم پرسيدم مگر ميشود کسي اين اندازه معرفت داشته باشد که هنوز من را ياد کند؟ بعد از اينکه تماس قطع شد از ته دل گريه کردم و از خدا خواستم به وحيد عزت بدهد. چون بازيکنهاي زيادي داشتم که وقتي به سطح اول فوتبال ايران رسيده بودند، گذشته خود را فراموش کردند و اين موضوع هميشه من را اذيت ميکرد، اما وحيد جاي همه جبران کرد و من را سرپا نگه داشت و تا امروز هر وقت به زمين تمرين ميرود، ياد آن لحظه ميافتم تا به ادامه کارم اميدوار باشم. از قدرشناسي او انرژي گرفتم و اکنون هم هر وقت از نامهربانيهاي فوتبال کم ميآورم، از به ياد آوردن همان لحظه وحيد هاشميان اميد ميگيرم و او واقعاً بينظير است. از رسيدن وحيد به سطح اول فوتبال مطمئن بودم، چون استعدادهايي چون اصغر مديرروستا، اکبر يوسفي، امير موسوينيا، ايمان عالمي و شاگردهاي ديگر را ديده بودم که با استعداد ناب فوتبالي به تيم ملي رسيده بودند. وجه مشترک همه آنها کار کردن مستمر و جدي بود که در تمرينات داشتند. من هميشه و همه جا اين را با اطمينان ميگفتم که منتظر يک اسم باشيد به نام وحيد هاشميان که مهاجم اول ايران ميشود و خوشبختانه سربلند شدم. ميدانستم وحيد روزي مهاجم اول ايران ميشود. همين حالا هم شاگردي دارم که روزي مهاجم اول ايران خواهد شد که اسمي از او نميآورم، اما تا چهار سال ديگر اين اتفاق رخ ميدهد. اينها ژنهاي خوب فوتبالي هستند که براي من مشخص است و ميدانم که روزي جزو بهترينها هستند، هرچند خيليها با من مخالف هستند. در پايان ميخواهم خاطرهاي خوب از وحيد هاشميان بگويم که هيچوقت فراموش نميکنم. روزي که تيم ايران قهرمان آسيا شد، به خانه وحيد هاشميان رفتم که او پيراهنش را به من هديه داد و گفت دوست دارم اولين پيراهنم را به اولين مربيام هديه بدهم. اکنون هم به پسرم که کار مربيگري ميکند، ميگويم طوري عاشقانه کار کن که يکي مثل وحيد هاشميان اولين پيراهنش را برايت هديه بياورد. اکنون هم وصيت کردم روزي که در دنيا نبودم، اين پيراهن را با من دفن کنند، چون با ارزشترين هديه زندگيام است.