تبعیض در فوتبال ایران؛ این دروغ خونآلود!
ايسنا/ به بهانه فوتبال دشمنيهاي جديد نسازيد. اين لعنتي آمده بود که رنگي به زندگي کسالتبارمان بپاشد و دو ساعت از رنجهاي روزمره فارغمان کند. کاري نکنيد که خودش به يک مصيبت بزرگتر تبديل شود. عذابهاي واقعي، به اندازه کافي روحمان را خراش ميدهند. اگر قرار نيست فوتبال مرهم اين مردم دردمند باشد، حداقل اجازه ندهيد مثل نمک روي زخم آنها بپاشد. رسول بهروش در روزنامه قانون نوشت: «تبعيض عليه تيمهاي شهرستاني»؛ اين کليدواژه خطرناکي است که تازگيها بيشتر از قبل در فوتبال ايران تکرار ميشود. اين يک دوقطبيسازي خوفناک جغرافيايي - اجتماعي است که لابد اگر منافع فردي بطلبد، امير قلعهنويي - بچه نازيآباد تهران - هم بيرحمانه آن را تقويت ميکند. سرمربي محترم سپاهان بعد از بازي با پرسپوليس گفته، دارند سر تيم شهرستاني او را ميبُرند تا سرخپوشان پايتخت به سومين قهرماني متوالي نزديک شوند. او البته در تبريز هم از اين حرفهاي خطرناک زياد زده بود؛ سخناني که شايد در کوتاهمدت با ايجاد جنگهاي رواني باعث کسب برخي امتيازات شود اما در بلندمدت ريشه اين ملک و مملکت را ميسوزاند. اگر اين سالها براي تماشاي مسابقات پرسپوليس يا استقلال به خارج از تهران سفر کرده باشيد و نوع برخورد برخي از هواداران ميزبان را ديده باشيد، حتما ميدانيد که داريم در مورد چه آفتي حرف ميزنيم؛ بغض ترسناک و خشم مجهولي که سنگ ميشود و بر سر کودکان ميبارد، فحش ميشود و زن و بچه هواداران رقيب را به رگبار ميبندد، کينه و عداوت ميشود و هر روز به فاصلههاي کاذب مردم اين سرزمين دامن ميزند. امروز زور پرسپوليس بيشتر است و به خاطر موفقيتهاي چند سال گذشته، سنگهاي درشتتري نثارش ميشود اما بيگمان اگر استقلال هم در همين جايگاه بود، دشمنيهاي مشابه را تجربه ميکرد. امثال امير قلعهنويي براي اين که يک جام ديگر به مجموع موفقيتهايشان اضافه کنند و بعد از عالم و آدم طلبکار شوند که «چرا مجسمه ما را نميسازيد»، آتش به خرمن وحدت و همزيستي اين مردم مياندازند. امير خان ميفرمايد پرچم ژاپن به نماد اعتراض عليه تبعيض تبديل شده است؛ اين يعني او نه درک درستي از ناشايست بودن حمل پرچم ملي کشورهاي ديگر دارد و نه قادر است پيامدهاي منفي و مصيبتبار اين آتشافروزيها و دوگانهسازيها را درک کند. کاش ميشد دو کلمه حرف حساب با او زد و پرسيد از کدام تبعيض سخن ميگويد؟ در اين که بسياري از مردم ايران در سراسر کشورمان با محروميت شديد دست و پنجه نرم ميکنند ترديدي نيست. شرم بر آنان که ميتوانند در مسير رفع اين ظلم گام بردارند و اين کار را نميکنند. با اين همه اما، حداقل در معادلات فوتبال ايران آنچه از آن به عنوان «تبعيض» ياد ميشود مطلقا وجود خارجي ندارد؛ مخصوصا از جانب برخي باشگاههايي که بيشتر از بقيه بر اين طبل ميکوبند. باشگاه محترم سپاهان اصفهان که امروز در خط مقدم اين جبهه ايستاده، شايد يکي از رکوردداران هزينه کردن در تاريخ معاصر فوتبال ايران باشد. اين باشگاه قطعا در جمع سه تيم پرهوادار ايران جا نميگيرد، اما حتي خواجه حافظ شيرازي هم ميداند که سپاهان در اين دو دهه چقدر هزينه کرده و شعار «حالا حالا قهرمانيم» محصول کدام ريختوپاشهاي افسانهاي بوده است. البته که کسي نميتواند درايت، برنامهريزي و خستگيناپذيري ذاتي اصفهانيها را در تبديل شدن سپاهان به پرافتخارترين تيم ايران ناديده بگيرد اما بيگمان اجتماع شگفتآور ستارهها در اين تيم هم نقش بسيار مهمي در قد کشيدن طلاييپوشان داشته است. همه جاي دنيا منابع مالي بر اساس تعداد هوادار تقسيم ميشود. محال است در اسپانيا حتي تيمهاي نامداري مثل اتلتيکو مادريد و والنسيا هم به اندازه بارسلونا و رئال مادريد پول داشته باشند. در ايران اما سپاهان به شکل مستمر براي دو دهه با نقض کامل تمام اصول «فيرپلي مالي» و با استفاده از حفرههاي پرشمار حقوقي در فوتبال ايران تا آنجا که ميتوانست ستاره جمع کرد و ويترين افتخاراتش را توسعه داد. عجيب اين که در تمام طول اين مدت هم آنها در موضع مظلوميت، مدعي تبعيض بودند و اساسا تخم لق اين ادبيات سياه را اوايل دهه هشتاد محمدرضا ساکت به عنوان مديرعامل اسبق همين باشگاه در فوتبال ايران شکست. ديگر تيم شهرستاني مدعي مظلوميت هم تراکتورسازي است؛ شايد تنها باشگاه دنيا که براي سالهاي طولاني بهترين ستارههاي تيمهاي رقيب را به عنوان سرباز به رايگان در اختيار ميگرفت و باز از زمين و زمان شاکي بود. در حالي که پروسه خصوصيسازي پرسپوليس و استقلال بعد از ۲۵ سال جنگ و دعوا هنوز نهايي نشده، تراکتورسازي امسال ظرف ۲۵ دقيقه به بخش خصوصي واگذاري شد و شايد گرانترين تيم تاريخ فوتبال ايران را بست اما هنوز هم صداي شکايت از تبعيض در اين باشگاه بلند است. شهر دلانگيزي که به شهر اولينها شهرت يافته، لابد در عرصه فوتبال هم بايد همين خصلت را حفظ کرده باشد؛ پس عجيب نيست که مالک تراکتور اولين شخص حقيقي در دنيا باشد که همزمان دو تيم در يک ليگ فوتبال دارد؛ با شال قرمز فرمانروايي ميکند و با شال سبز، تيم وسط جدولياش را به جان ساير مدعيان مياندازد. باز هم آن که از همه طلب دارد خود اوست؛ عجيب نيست؟ در اين ماهها فراوان گفتند و نوشتند که در مسير پيشروي پرسپوليس در آسيا، دولت حمايت زيادي از سرخپوشان کرده و اين از مصاديق تبعيض است. مثالها با مزه هستند. وزارت آموزش و پرورش را متهم ميکنند که چرا ساعت ۹ صبح مسابقه رفت پرسپوليس و کاشيما را در مدارس پخش کرده؛ خب حق هم دارند. وزارتخانه بايد حداقل هفتهاي يک بار بچهها را تا غروب در مدرسه نگه دارد و امکان پخش بازيهاي ليگي سپاهان و تراکتور برابر استقلال خوزستان و نساجي قائمشهر را فراهم کند تا رفع تبعيض صورت بگيرد! مثال ديگر که هزار بار پتک شد و بر سر پرسپوليس خورد، بازسازي ۲۰ روزه ورزشگاه آزادي براي برگزاري فينال ليگ قهرمانان آسيا بود. به نظر ميرسد سرخها هر چه زودتر بايد بابت اين که در ورزشگاه سلطان قابوس عمان از کاشيما ميزباني نکردند، از تمام تيمهاي مظلوم ليگ برتر عذرخواهي کنند. رنگ کردن در و ديوار آزادي (ورزشگاهي که به تيم ملي هم تعلق دارد و سرخابيها بابت هر بار ميزباني در آن ۱۵۰ ميليون تومان اجارهبها ميپردازند) تبعيض تشخيص داده ميشود، آن هم از سوي سپاهان که استاديوم زيباي نقش جهان را به عنوان خانه خودش ميبيند و البته تراکتورسازي که ورزشگاه بزرگ يادگار امام را در اختيار دارد. حالا بگذريم از اينکه فولاديها هم ورزشگاه اختصاصي خودشان را ساختهاند و پديده هم در استاديوم مدرن مشهد از رقبا ميزباني ميکند. انگار آن چه بر گرده فلک و فردوس سنگيني ميکند، همين ورزشگاه کهنسال آزادي است که هزار جاي سقفش چکه ميکند اما برخي بزک کردن دو روزه صورتش را هم نميتوانند تاب بياورند. همين پرسپوليس در روزي براي بازي با سپاهان به اصفهان رفت که مديرعاملش حق امضا نداشت و حتي نميتوانست دستور پرداخت هزينههاي هتل را صادر کند. بعد از بازي اما از اراده آهنيني سخن گفتند که قرار است سرخها را به جام سوم برساند! در همه اين سالها هواداران تيمهاي مهمان به آساني و در امنيت کامل به ورزشگاه آزادي آمدهاند، در بخشي از بهترين سکوهاي استاديوم جا داده شدهاند، تيمشان را تشويق کردهاند و بعضا حتي شعارهاي شگفتانگيز و ساختارشکنانه سر دادهاند، بيآنکه کوچکترين خطري تهديدشان کند. در تمام اين مسابقات هم عملکرد بلندگوي ورزشگاه و گزارشگران تلويزيوني نسبتا منصفانه بوده است. به راستي اما آيا در برخي ورزشگاههاي خارج از تهران هم فضا براي هواداران مهمان همينطور است؟ چقدر سر و صورت خونين ديدهايم؟ چقدر شنيدهايم که تماشاچيان تيمهاي مقابل را ساعتها سر جايشان حبس کردهاند تا اول استاديوم و خيابانهاي اطرافش تخليه شود و بعد اينها بتوانند راهي به بيرون پيدا کنند؟ حقيقتا اين همه عصيان و نفرت از کجا ميآيد؟ آيا جز اين است که جوسازيها و هوچيگريهاي کور و بيمنطق منجر به پديد آمدن چنين فضاي خشمآلودي ميشود؟ همين مصاحبههاي مفت و بيپشتوانه و همين مظلومنماييهاي تحريکآميز است که باعث ميشود خون جوانان بيگناه در ايلام و اردبيل کف خيابان را رنگي کند و چندين خانواده گرفتار را تا آخر عمر به سوگ بنشاند. آيا اين بازي، ارزش چنين هزينههاي سنگين و کمرشکني را دارد؟ فوتبال همه جاي دنيا عنصر «وفاق» است اما ما در ايران ناشيانه آن را به عامل «نفاق» تبديل کردهايم و هر ساعت به دشمنيهاي کاذب دامن ميزنيم. بترسيد از اين که يک روز سر يک بزنگاه مهم اجتماعي، همه ما در اين شکاف و فاصلههاي خودساخته سقوط کنيم و سختترين تقاص را بابت سخيفترين حرفها پس بدهيم. چه بسا تصويري که برخي مردم شهرستانها از اهالي پايتخت دارند، برآمده از فيلمهاي سينمايي زرد و تجاري يا سريالهاي ونک به بالاي تلويزيون باشد و آنها تصور کنند همه ساکنان تهران مثل همان مردان و زنان خوشپوش و بيدغدغهاي هستند که کل پول نفت و گاز مملکت در خدمت رفاه آنها هزينه ميشود و البته دولت هم در کنار همه سرويسهايي که به اين جماعت ميدهد، مثل پلنگ مراقب است خط و خش روي تيمهاي محبوبشان نيفتد. شايد خيليها ندانند ميليونها نفر از مردم همين شهر زير خط فقر زندگي ميکنند و در اقتصاد سنگدلي که ساندويچ کالباس صفر درصدش زير ۱۵ هزار تومان نيست، از خروسخوان تا شغالخوان عرق ميريزند که شرمنده زن و بچه نباشند. همه ما کمتر و بيشتر به يک درد مبتلاييم. حداقل به بهانه فوتبال دشمنيهاي جديد نسازيد. اين لعنتي آمده بود که رنگي به زندگي کسالتبارمان بپاشد و دو ساعت از رنجهاي روزمره فارغمان کند. کاري نکنيد که خودش به يک مصيبت بزرگتر تبديل شود. عذابهاي واقعي، به اندازه کافي روحمان را خراش ميدهند. اگر قرار نيست فوتبال مرهم اين مردم دردمند باشد، حداقل اجازه ندهيد مثل نمک روي زخم آنها بپاشد.