خاطره بازی در ملبورن؛ «چقدر خوب بودیم ما»
ايرنا/ تيم ملي فوتبال ايران در چنين روزي خاک ورزشگاه کريکت ملبورن را به توبره کشيد و کاري کرد، کارستان. هشتم آذرماه ۱۳۷۶ ساعت به وقت تهران ۱۴:۳۰ مدرسه ما حدود يک ساعت و نيم زودتر تعطيل شد، البته بعد از کلي التماس به مدير و ناظم... از مدرسه تا خانه را دويديم، بدون خداحافظي هر کسي سمت خانه خودش رفت. بچه بوديم اما توپ و تور را با توپ پلاستيکي به قول خودمان دولايه و آجر به جاي تيرک خوب ميشناختيم. قصه واضح بود.. ايران در استراليا بايد در آخرين بازي برگشت مرحله مقدماتي جام جهاني ۱۹۹۸ فرانسه با خوش چهره هاي استراليايي سرشاخ مي شد. در مرحله گروهي با شکست در برابر گربه سياه هميشگي يعني عربستان به عنوان تيم دوم راهي پلي آف شده بوديم و پيروزي در تک بازي مقابل ژاپن بليت پاريس را براي ما رزرو مي کرد اما نشد؛ چشم بادامي ها روياي ما را نيمه کاره کردند و تنها شانسمان ديدار رفت و برگشت مقابل استراليا بود. آزادي ميزبان بازي رفت بود؛ استراليا با يک گل و يک امتياز دوست داشتني از تهران رفت و تيم والدر ويرا را با انبوهي از اميد و آرزو در پايتخت رها کرد و ۹۰ دقيقه برگشت تمام اميد ما بود... برويم به ملبورن هنوز اسم مارک بوسنيچ برايمان يک اسم به اصطلاح خودماني لاکچري است، هري کيول هم که جاي خود؛ حالا لقب استراليايي ها را ياد گرفتيم.. ساکروس ها يا کانگروها؛ فرقي نمي کند آنها در دقايق ابتدايي امان ما را بريده بودند و بيش از هميشه روي دروازه عابدزاده توپ ريختند و به نظر نمي رسيد بتوانيم از آشوب ملبورن جان سالم به در ببريم. عابدزاده براي ما، تيم ايران و همه کساني که دل توي دلشان نبود، درست مثل يک تيرآهن ۱۸، قابل تکيه دادن بود اما کيول بالاخره کار خودش را کرد. به قول خودمان يک هيچ عقب افتاديم و ويدمار قلب ما را شکست؛ حالا ۲ هيچ عقب بوديم و اين يعني: خداحافظ پاريس... تماشاگرنماي استراليايي هم که يادمان نرفته؛ تور دروازه عابدزاده پاره شد اما اميد نه... والدر ويرا کنار زمين سيگار مي کشيد و شکار دوربين ورزشگاه کريکت ملبورن، آخرين پک ويرا به سيگار و پرت کردن آن به کناري بود. خداداد که از آن روز به بعد حماسه ساز ملبورن يا به قول جواد خياباني غزال تيزپاي ما لقب گرفت، وارد محوطه جريمه استراليا شد و حالا که نگاه مي کنم هيچکس غير از خداداد نمي توانست آن کار را کند؛ پاس رو به بيرون و کريم تمام کرد. کريکت را سکوت فرا گرفت و خياباني گزارشگري را فراموش کرده بود و داد مي کشيد.. چيزي در حدود ۴ دقيقه بعد، علي دايي کاري کرد، کارستان و خداداد کسي نبود که پاس رويايي دايي را حيف و ميل کند؛ هنوز بوسنيچ را با پاهايي که به خيال خودش با زاويه بغل پاي خداداد تنظيم کرده بود، يادمان هست. يک آن فکر کرديم خياباني هر لحظه سکته مي کند، دور تا دور خانه مي دويديم و فرياد مي کشيديم. تمام شده بود، آغاز ماجراجويي در فرانسه چند دقيقه با ما فاصله داشت. يادش بخير.. "چقدر خوب بوديم ما...."