روایت خواندنی مهدی رحمتی از سربازی که به پابوس امام رضا (ع) آمد
آخرين خبر/ مهدي رحمتي با انتشار متني روايت خواندني و واقعي از يک سرباز را نوشته است: سالها پيش سرباز خوزستاني پس از اتمام دوره آموزشي، افتاد مشهد براي انجام خدمت سربازي. دلگير و غمگين شد،از طرفي ارادتش به آقا و از طرفي اوضاع بد مالي خانوادش، اولين شبي که مرخصي گرفت با همون لباس سربازي رفت حرم آقا امام هشتم، تا درد دل کنه و دلتنگيش رو به آقا بگه، ساعتها يه گوشه حرم اشک ريخت، وقتي برگشت به کفشداري تا پوتينهاش رو بگيره،ديد واکس زده و تميز شدن! کفشدارِ با جذبه با اون موهاي جوگندمي،وقتي پوتين هاش رو داد نگاهي به چشم سرباز که هنوز خيس و قرمز از گريه بود کرد و گفت چي شده سرکار که با لباس سربازي اومدي خدمت آقا؟
سرباز گفت:من بچه خوزستانم، اونجا کمک خرج پدر پيرم و خانواده فقيرمم،هيچکس رو ندارم که انتقالي بگيرم،نميدونم چکار کنم.......... کفشدار خنديد و گفت آقا امام رضا خودش غريبه و غريب نواز، نگران هيچي نباش، دو سه روز بعد نامه انتقالي سرباز به لشکر ٩٢ اوم، اونم در تايم اداري،سرباز شوکه بود! جز آقا و اون کفشدار کسي خبر نداشت از اين موضوع، از هرجا و از هرکي پرسيد کسي نميدونست ماجرا رو،سرباز رفت پابوس آقا و برگشت شهرش، ولي نفهميد از کجا و کي کارش رو درست کرده. چند سال بعد هنگام تماشاي مانور ارتش از تلويزيون يه دفعه فرمانده نيروي زميني رو هنگام سخنراني ديد. چهرهش آشنا بود. اشک در چشماش حلقه زد. فرمانده نيروي زميني ارتش جمهوري اسلامي ايران، امير سرتيپ احمد پوردستان! کفشدار حرم آقا و فرمانده وقت لشکر ٧٧ خراسان بود. فرمانده لشکري که کفش سربازش رو واکس زده بود و ترتيب انتقال به شهرش را داده بود. "ﺍَﻟﺴَّﻠٰﺎﻡُ ﻋَﻠَﯿْﮏََ ﯾٰﺎعلي بن موسي الرضا"»