چرا فوکویاما از لزوم بازگشت سوسیالیسم می گوید؟
مثلث/ متن پيش رو در مثلث منتشر شده و انتشار آن به معني تاييد تمام يا بخشي از آن نيست فرانسيس فوکوياما، مورخ و فيلسوف ژاپني - آمريکايي نسل دوم و نويسنده کتاب «پايان تاريخ و آخرين انسان» است که بهخاطر نظريهپردازي «پايان تاريخ» مشهور است. درحالحاضر او استاد و رئيس گروه توسعه اقتصادي بينالمللي دانشگاه جانز هاپکينز است. ابراهيم متقي| همواره نظريهپردازان سياسي تلاش داشتند تا جامعه آرماني خود را در چارچوب نشانههاي تاريخي تفسير کنند. اولينبار «کارل مارکس» در صدد برآمد تا شکلبنديهاي تحول تاريخ را در قالب «ماترياليسم تاريخي» تبيين کند. رويکرد مارکس با انديشههاي ساير نظريهپردازان قرن 20 تلاقي پيدا کرد. سوسياليسم از يکسو بهعنوان اميدي براي آينده بشريت محسوب ميشد و از سوي ديگر، سنتزي در برابر انديشههاي ليبرال دموکراسي به شمار ميآمد. سوسياليسم و ليبراليسم را ميتوان اصليترين محورهاي انديشهاي نظريهپردازان قرن بيستم دانست. بخش قابلتوجهي از رهيافتهاي ارائه شده، الهام گرفته از نظريات ياد شده بوده و بخش ديگري از نظريهپردازان انديشه سياسي در برابر چنين آموزهها و رهيافتهايي واکنش نشان دادند. رويکرد فوکوياما در کتاب «پايان تاريخ و سرنوشت آخرين بازمانده» معطوف به اين رويکرد بود که ليبرال دموکراسي به عنوان نقطه اوج تکامل رقابتهاي ايدئولوژيک در جهان محسوب ميشود. نظريه پايان تاريخ فوکوياما بر ضرورت «موعودگرايي ليبرالي» نظام سياسي و اقتصادي جهان قرار داشت. بخش قابلتوجهي از کتابها و مقالات فوکوياما در سالهاي 2000 به بعد نشان داد که ليبراليسم در معرض سقوط قرار گرفته و ايدئولوژيهاي سوسياليستي، محافظهکارانه و الگوهاي پوپوليستي از جايگاه مطلوبتري برخوردار شده است. کتاب «هويت، تنفر و حرمت انساني» در سال 2018 منتشر شد. فوکوياما در اين کتاب تأکيد دارد که مشکل دموکراسي مدرن اين است که صلح و توسعه به ارمغان ميآورد، اما مردم چيزي فراتر از آن طلب ميکنند. ليبرال دموکراسيها حتي تلاش نميکنند که آنچه يک زندگي خوب تلقي ميشود را تعريف کنند، اين امر بر عهده افراد گذاشته ميشود که احساس غريب افتادن و بيهدفي ميکنند و به همين دليل است که به عضويت گروههاي هويتي درميآيند؛ گروههايي که به آنان هويت ميدهند. 1- ظهور هويت و تضادهاي غيرطبقاتي در سياست جهاني شايد بتوان هويت را به منزله نيروي جديدي دانست که عامل اصلي تحول در محيط اجتماعي ميشود. گروههاي هويتي تأثير خود را در خاورميانه عربي، غرب آسيا و بسياري از حوزههاي ژئوپليتيکي به جا گذاشتهاند. حتي ميتوان به اين موضوع اشاره داشت که انتخاب دونالد ترامپ به عنوان رئيسجمهور آمريکا، ترزا مي در انگليس، اردوغان در ترکيه و پوتين در روسيه نياز گروههاي هويتي به نخستوزير و رؤسايجمهور مقتدر را منعکس مي کند. بخش قابل توجهي از تصميمات و سياستهاي دونالد ترامپ، بيانگر نشانههايي از سياست خشم است. ترامپ از پيچيدگيهاي مبهم در جامعه آمريکا نگران است و اعتقاد دارد که مهاجرت گروههاي عادي به آمريکا، ثبات سياسي را در آينده اين کشور بر هم خواهد زد. جهاني شدن، اقتصاد آمريکا را تحتالشعاع مطالبات پايانناپذير گروههاي اقتصادي قرار ميدهد. ظهور ترامپ واقعيتي تراژيک براي ليبرالهاي آمريکايي همانند فوکوياما محسوب ميشود. در چنين شرايطي، انديشههاي رقابتي در حوزه اقتصاد و سياست، کارکرد خود را از دست ميدهد. بخش قابل توجهي از انتخابهاي سياسي شهروندان در آسيا، خاورميانه، اروپا و آمريکا ماهيت هويتي پيدا کرده است. هر هويت در انديشه هانتينگتون و فوکوياما به منزله چرخش قدرت و نفرت است. در نگرش فوکوياما، مؤلفههاي کنش هويتي، سياست بسياري از کشورها را زهرآگين کرده است. گروههاي اجتماعي در هر کشوري ترجيح ميدهند که هويت خود را حفظ کنند، اگرچه با دشواريهاي اقتصادي زيادي روبهرو ميشوند. در ايران بعد از رئيسدولت اصلاحات و ايالاتمتحده بعد از باراک اوباما، جامعه و گروههاي اجتماعي از «نزاکت ديپلماتيک» مربوط به «رويکردهاي ليبرالي» خسته شده بودند. نتيجه چنين وضعيتي را ميتوان به قدرت رسيدن افرادي همانند احمدينژاد در سال 1384 و دونالد ترامپ در سال 1395 دانست. جالب آنکه ادبيات و الگوهاي کنش سياسي و ديپلماتيک آنان به يکديگر شباهت زيادي دارد. هر يک از افرادي همانند ترامپ و احمدينژاد براساس نشانههاي هويتي جامعه خود به قدرت رسيدند. انديشه افرادي همانند خاتمي و باراک اوباما معطوف به نشانههاي آزادي و نزاکت سياسي بوده است. درحاليکه احمدينژاد و ترامپ تلاش بيوقفه خود را در جهت هماهنگسازي خود با قالبهاي ذهني نهفته شهروندان پيوند دادند. قالبهاي هويتي در شرايطي ظهور مييابد که نشانههايي از «دگرسازي»، «نفرت» و «تمايز» مورد توجه شهروندان قرار گيرد. هويتهاي تجزيه شده، چالشهاي پايانناپذيري را براي کشورها ايجاد ميکند. فوکوياما به اين نتيجه ميرسد که اگر سياستهاي هويتي در خاورميانه و جهان غرب ادامه پيدا کند، به گونه اجتنابناپذير جامعه در برابر چالشهاي جديد قرار خواهد گرفت. 2- پيوند سياست هويت با سرمايهداري دولتي سياستهاي هويتي عموما ميتواند بر روندهاي کنش سياسي کشورها و حوزههاي ژئوپليتيکي تأثيرگذار باشد. گسترش جنبشهاي اجتماعي در قالب هويت، موضوعات زيستمحيطي، جنبش زنان و قوميتها را ميتوان به عنوان اصليترين واقعيت پرچالش عصر موجود دانست؛ روندي که همگان را به سوي عدالت رهنمون ميسازد. مفهوم عدالت بيش از آنکه در قالب نشانههاي اقتصادي تبيين شود، ماهيت سياسي و فرهنگي پيدا کرده است. بر اساس چنين انگارههايي است که فوکوياما تلاش دارد نشان دهد ليبرال دموکراسي جهان غرب نتوانست احساسات نهفته حوزههاي اجتماعي و سياسي کشورهاي مختلف را کنترل و ترميم کند. در نگرش فوکوياما، نشانههايي از برگشتپذيري تحليلي وجود دارد. واقعيتهاي سياسي در حوزههاي مختلف جغرافيايي بيانگر آن است که ليبرال دموکراسي در برابر چالشهاي عصر اطلاعات، در وضعيت انفعالي قرار گرفت. ويژگي اصلي عصر اطلاعات آن است که هويتهاي نهفته بازتوليد ميشود. انتظارات اجتماعي بر اساس احساس تعلق به جامعه، فرهنگ و سياست خاصي شکل ميگيرد. در نگرش فوکوياما ،هويت ميتواند روندهاي جديد کنش سياسي را توليد کند، شکافهاي اجتماعي را ترميم کرده و از اين طريق زمينه لازم براي نقشيابي افرادي را به وجود آورد که مخاطب گروههاي اجتماعي حاشيهاي شده خواهند بود. تمامي نشانههاي يادشده در انديشه فوکوياما به مفهوم تلاش جامعه براي عدالت است. عدالت انتزاعي جايگاه ويژهاي در رويکرد گروههاي اجتماعي حاشيهاي شده پيدا کرده است. بههمانگونهاي که دهه 1970 را ميتوان عصر انقلاب دانست، سالهاي مياني و پاياني دهه دوم قرن 21 با نشانههايي از هويتگرايي معنا پيدا کرده است. 3- ســـوسياليسم به منزله عدالتگرايي هويتگرايي را ميتوان به عنوان بخشي از واقعيت سياسي جديدي دانست که فرهنگ و سياست کشورها را بر اساس منازعه، خشونت و تلاش براي اعاده حيثيت بسيج ميکند. در چنين شرايطي، اصليترين پرسش فراروي نظريهپردازان آن است که ساختار سياسي و بينالمللي، چه مسيري را سپري خواهد کرد؟ فوکوياما در مصاحبه با «مجله نيواستيتمن» به اين موضوع اشاره دارد که شکل جديدي از سوسياليسم در حال ظهور است. سوسياليسم جديد تلاش ميکند تا هويت را به معناي پايان دادن به نشانههاي عدم تعادل وسيع بين درآمدها، ثروتها، مطلوبيتها و چالشها تبيين و تعريف کند. رويکردهاي سوسياليسم جديد را ميتوان واکنشي نسبت به سياستهاي مرکانتليستي دانست که از دهه 1980 و در دوران حکومت ريگان و تاچر شکل گرفت. از اين دوران به بعد، شکل جديدي از تضادهاي سياسي، فرهنگي و اقتصادي در نظام بينالملل ظهور يافت. نتيجه چنين فرآيندي را بايد افول تدريجي ليبرالدموکراسي دانست؛ زيرا ليبرال دموکراسي با سياستهاي مرکانتليستي هماهنگ نخواهد بود. جهاني شدن نيز مزيد بر علت شده و زمينههاي افول ليبرال دموکراسي را به وجود آورده است. در اين فرآيند، سوسياليسم نيز در حوزههاي مختلف جغرافيايي دچار تحول و دگرگوني شده است. سوسياليسم در اروپا در قالب مفاهيمي همانند جامعه شبکهاي، عصر اطلاعات، هويت و منازعه گروههاي اجتماعي پيوند يافته است. بر اساس چنين نگرشي، تحول تکنولوژيک شکل جديدي از اخلاق اقتصادي و سياسي را به وجود آورده است. تکنولوژي عصر اطلاعات و ارتباطات، واقعيتهاي جديدي را شکل ميدهد که منجر به انقلابيشدن گروههاي حاشيهاي خواهد شد.در چنين شرايط و فضايي، افرادي همانند فوکوياما و گراهام آليسون به اين موضوع اشاره دارند که جدالهاي ايدئولوژيک و هويتي، آثار خود را در فضاي اجتماعي و سياسي جهان به جا ميگذارد. به همين دليل است که فوکوياما موضوع مربوط به «سرمايهداري دولتي مدل چين» را به عنوان آلترناتيو اصلي ليبرال دموکراسي تلقي ميکند. سرمايهداري دولتي مدل چين از قابليت لازم براي کنترل روندهاي رشد اقتصادي برخوردار است. به همين دليل است که چنين شکلي از اقتصاد و سياست را بايد به عنوان اصليترين رقيب ليبرالدموکراسي دانست. 4- آينده نظام جهاني و بازتوليد تضادهاي طبقاتي به هويتي واقعيت آن است که تضادهاي تاريخي ادامه خواهد يافت. همواره شکل جديدي از رقابت بين گروههاي اجتماعي، طبقات اقتصادي، نظامهاي سياسي و حتي گروههاي هويتي وجود خواهد داشت. رقابت جديد در بين بازيگراني ظهور پيدا کرده که تلاش دارند تا موقعيت خود را در ساختار سياسي و اقتصادي محيط پيراموني بازتوليد کنند. چنين فرآيندي را بايد به عنوان واقعيتي دانست که انگارههاي سياسي بينالمللي را نيز تحت تأثير قرار خواهد داد. تحول تکنولوژيک بر اساس قواعد مربوط به دگرگونيهاي ديالکتيکي، شکل جديدي از تضاد را اجتنابناپذير مي کند. واقعيت آن است که تضاد نه تنها در فرآيندهاي بازتوليد تکنولوژي وجود دارد، بلکه آثار آن در حوزههاي اجتماعي و هويتي نيز انعکاس خواهد يافت. نتيجه انگارههاي فوکوياما در مورد پايان تاريخ به گونه مشهودي تغيير يافته است. اتوپياي ليبرال دموکراسي، کارکرد خود را از دست داده است. چالشهاي جديدي در اقتصاد سرمايهداري ظهور پيدا کرده که سرمايهداري دولتي چين را در برابر سرمايهداري ليبرال و همچنين سرمايهداري جهاني شده اپک، نفتا، افتا و سازمان تجارت جهاني قرار ميدهد. در چنين شرايطي، شکلهاي مختلفي از تضاد ظهور پيدا ميکند. تضاد را بايد واقعيت عيني و فراگير موجود در اقتصاد و سياست جهاني دانست. نشانههاي تضاد از حوزه طبقاتي فراتر رفته و عرصههاي هويتي را دربر ميگيرد. در چنين شرايطي، شاهد شکل جديدي از زمامداراني هستيم که تلاش دارند تا از يکسو به انتظارات گروههاي هويتي پاسخ گويند. از سوي ديگر، آنان ناچار خواهند بود تا نيازهاي اقتصادي طيف گستردهاي از شهروندان را تأمين کنند. اقتصاد ليبرالي بار ديگر در وضعيت افول قرار گرفته است. در چنين شرايطي طبيعي به نظر ميرسد که فوکوياما بهعنوان نظريهپرداز «ليبرال دموکراسي و پايان تاريخ» در جست و جوي انگارههاي جديدي باشد که بتواند هويت و سياست خشم را تبيين کند.