نماد آخرین خبر
  1. برگزیده
تحلیل ها

آن مرد با «ماک» آمد؛ به یاد "اصغر قندچی"

منبع
اعتماد
بروزرسانی
آن مرد با «ماک» آمد؛ به یاد "اصغر قندچی"
اعتماد/ متن پيش رو در اعتماد منتشر شده و انتشار آن به معني تاييد تمام يا بخشي از آن نيست اصغر قندچي در سال 1357، زماني که به فکر داخلي‌سازي آخرين قطعات «ماک» در ايران بود با وقوع انقلاب مواجه شد. او خود مي‌گويد که «براي پيگيري سفارش‌هاي بر زمين مانده به امريکا رفته و در آنجا با توصيه رفقا و همکاراني مواجه شده که از او خواسته‌اند به ايران برنگردد.» با اين حال او به ايران بازگشت. نام قندچي، در بخشي از تاريخ جنگ تحميلي نيز وجود دارد؛ جايي که به درخواست سرلشکر فلاحي، فرمانده نيروي زميني ارتش به دفتر او مي‌رود تا يکي از بزرگ‌ترين چالش‌هاي فرماندهان جنگ را حل کند. از قندچي به عنوان کارآفريني ياد مي‌شد که يادگار ظهور تکنوکرات‌ها در اوايل دهه 40 شمسي در اقتصاد ايران است. با پايان جنگ جهاني، خودروهاي اسقاطي امريکايي که در هند، پاکستان، مالزي، ‌چين و ژاپن رها شده و اوراق بودند توسط واسطه‌ها و دلال‌ها به ايران فرستاده مي‌شدند. مدتي نگذشت که سيل اين خودروهاي اوراقي و اسقاطي سر از خرمشهر و آبادان درآورد و به سمت تهران آمد. در گاراژ خيابان قزوين، اصغر قندچي که حالا يک مکانيک جوان است ‌قطعات را سرهم‌بندي کرده و به اصطلاح بازاري‌ها ماشين جمع مي‌کرد. اصغر قندچي، موسس شرکت «ايران کاوه» که به نوعي نماينده کاميون‌هاي «ماک» در ايران بود، شامگاه دوشنبه درگذشت. از قندچي به عنوان کارآفريني ياد مي‌شد که يادگار ظهور تکنوکرات‌ها در اوايل دهه 40 شمسي در اقتصاد ايران است؛ دوراني طلايي و صنعتي که نمايندگي آن را چهره اقتصادي مشهور ايران، علينقي عاليخاني به عهده دارد که همين يک ماه پيش در امريکا ‌دار فاني را وداع گفت. نام اصغر قندچي در اين دوره صنعتي شدن اقتصاد ايران به دست کارآفرينان بخش خصوصي، در کنار نام‌هايي چون برادران خيامي، جعفر اخوان، برادران خسروشاهي، برادران لاجوردي، خليل ارجمند، رحيم متقي‌ايرواني و رضا نيازمند قرار مي‌گيرد. کليدي‌ترين مردان صنعتي ايران که سبب تحول گسترده‌اي در صنايع ايران در دهه ۴۰ و ۵۰ شدند. اما اصغر قندچي که امروز برند عظيم ساخته شده به دست او تبديل به شرکت «سايپا ديزل» شده و هزاران نفر در کارخانه‌هاي متصل به آن مشغول به کارند که بود و چگونه توانست صنعت کاميون‌سازي ايران را متحول کند که با عنوان «پدر صنعت کاميون‌سازي» از او ياد شود؟ کودکي تا گاراژ دروازه قزوين اصغر قندچي متولد 1307 در تهران در محله قنات‌آباد تهران بود؛ محله‌اي در جنوب شهر نزديکي‌هاي ميدان اعدام سابق. خانواده‌اش اصالت بازاري داشتند اما پدرش وکيل و درس خوانده بود. آرزوي پدر‌، ادامه شغل وکالت براي فرزند بود. اما اصغر، ‌کودکي گريزپا و فراري از مدرسه گاه مي‌شد که سه ماه به مدرسه هم نمي‌رفت. خودش گفته است که «کلا 7 کلاس سواد دارد و از بچگي عاشق کار کردن بوده.» آشنايي او با بازار کار و مکانيکي خودرو هم خيلي اتفاقي رخ مي‌دهد: «آن زمان ما يک مستاجر داشتيم که کار آهنگري و مکانيکي مي‌کرد؛ يک روز رفتم کارگاهش تماشا و از کار خوشم آمد. اين شد که جذب همان ‌جا شدم. مدتي بعد هم رفتم تو يک تشکيلاتي که استادکارهاش خارجي بودند؛ يک آلماني، يک روس و فکر کنم يک استادکار اهل چک آنجا کار مي‌کردند. آنها‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ کار تعميرات انجام مي‌‌‌‌‌دادند که البته بعد از جنگ جهاني دوم هم کلا برچيده شد. من آنجا کار مکانيکي و آهنگري مي‌کردم.» اين زماني است که اصغر 16 ساله است. تقريبا در اين سن و سال، ‌کارگاه شخصي خودش را در گاراژي حوالي دروازه قزوين راه‌اندازي کرد. بعد از جنگ جهاني با پايان جنگ جهاني، خودروهاي اسقاطي امريکايي که در هند، پاکستان، مالزي، ‌چين و ژاپن رها شده و اوراق بودند توسط واسطه‌ها و دلال‌ها به ايران فرستاده مي‌شدند. مدتي نگذشت که سيل اين خودروهاي اوراقي و اسقاطي سر از خرمشهر و آبادان درآورد و به سمت تهران آمد. در گاراژ خيابان قزوين، اصغر قندچي که حالا يک مکانيک جوان است ‌قطعات را سرهم‌بندي کرده و به اصطلاح بازاري‌ها ماشين جمع مي‌کرد. او حتي دست به ابتکاراتي در طراحي و بدنه کاميون‌ها زد و کاميون‌ها را تغيير هم مي‌داد. او در جايي مي‌گويد: «قطعات زيربندي ماک را تغيير مي‌‌‌‌‌دادم چون ما جاده درست در کشور نداشتيم و همگي خاکي بودند و خيلي وقت‌ها‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ زيربندي‌ها‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ آسيب مي‌ديد. اتفاقا آن زمان يک آقايي هم بود در تهران که نمايندگي ماک را داشت و بعضي وقت‌ها‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ به من قطعه مي‌‌‌‌‌داد، خيلي وقت‌ها‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ براي ديدن کار و تغييراتي که مي‌‌‌‌‌دادم به گاراژ ما مي‌‌‌‌‌آمد و از نزديک کار را با تعجب نگاه مي‌کرد. يا به خاطر دارم که رادياتورهاي کاميون‌ها‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ را بزرگ مي‌کردم تا تو جاده‌ها‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ي آن زمان ايران جوش نياورند يا حتي موتور را از اين به آن مي‌کردم، مثلا اگر يک موتور ماک 120 اسب بود، من 150 اسب روي آن مي‌گذاشتم و تقويتش مي‌کردم.» سال‌هاي طلايي علينقلي عاليخاني، تکنوکرات اقتصاد خوانده‌اي بود که برعکس بدنه کابينه هويدا، به عنوان يک امريکا رفته و ذوب در سياست‌هاي اقتصادي ليبرالي امريکا شناخته نمي‌شد. عاليخاني در اوايل دهه 40 زماني وزير اقتصاد شد که دولت هويدا و شخص شاه، تحت شديدترين انتقادها به دليل سياست‌هاي اصلاحات ارزي بودند. منتقدان مي‌گفتند که اين طرح، ساخته و پرداخته ذهن اقتصاددانان و سياستمداران امريکايي است و ايران را وابسته به واردات محصولات کشاورزي مي‌کند. تحت همين فشارها بود که شاه به دنبال شخصي بود که تحصيلات اقتصاد داشته باشد اما نه در امريکا. عاليخاني به عنوان جواني تحصيلکرده در فرانسه و دانشگاه پاريس و بدون سابقه فعاليت‌هاي سياسي متمايل به چپ‌هاي آن زمان، به شاه معرفي شد. او در دوران وزارت خود يکي از طلايي‌ترين ادوار صنعتي ايران را رقم زد و با تجربه‌اي که در ارتباط با اتاق‌هاي بازرگاني و شناخت از اقتصاد بخش خصوصي داشت به تقويت بخش صنعت و توزيع فعاليت‌هاي صنعتي در تمام پهنه سرزميني ايران مشغول شد. ضمن اينکه سياست تقويت صنايع کوچک را نيز در پيش گرفت. در زمان وزارت عاليخاني، ‌يک چهره صنعتي نيز به عنوان معاون صنايع مشغول به کار شد که عمده دليل پيشرفت‌هاي صنعتي ايران را بايد به دليل مشاوره‌هاي وي دانست. رضا نيازمند که از او به عنوان بنيانگذار سازمان گسترش و نوسازي صنايع ايران (ايدرو) ياد مي‌شود. اينها را داشته باشيد تا به داستان آشنايي اصغر قندچي با رضا نيازمند و علينقي عاليخاني برسيم. ماموريت براي ساخت کاميون داستان ساخت کاميون در ايران از همين جا آغاز مي‌شود. زماني که رضا نيازمند، پرسان پرسان به گاراژي مي‌رسد که به او نشاني اصغر قندچي را داده بودند. اما رسيدن آقاي نيازمند به اين گاراژ خودش داستان ديگري است. جريان از آنجا شروع شد که نماينده مرسدس بنز، با هديه کردن يک خودروي شيک و لاکچري مرسدس به وليعهد وقت، عنوان کرد که به دنبال ساخت کاميون‌هاي بنز در ايران از طريق مونتاژ قطعات است. او به آقاي نيازمند به عنوان رييس «ايدرو» معرفي مي‌شود. نيازمند هم از وي برنامه ساخت مي‌خواهد. اينکه چه چيزهايي را سال اول در ايران مي‌سازند و در ادامه سال‌هاي بعد چند درصد اين خودرو در ايران ساخته مي‌شود؟ گفته مي‌شود که نماينده مرسدس بنز هم برافروخته و عصباني پرخاش مي‌کند که «شما مي‌خواهيد ما در ايران مرسدس بسازيم؟ شما ستاره مرسدس را هم نمي‌توانيد تا ۱۵ سال آينده در ايران بسازيد.» او بعدها نزد شاه از رفتار رييس ايدرو گلايه مي‌کند و شاه نيز به نيازمند ماموريت و در واقع اولتيماتوم مي‌دهد که «در مدت 6 ماه کاميون ايراني بايد ساخته شود.» رييس ايدرو و معاونش براي پيدا کردن راه چاره به سراغ گاراژهاي تعمير کاميون در دروازه قزوين مي‌آيند و همه تعميرکاران نشاني اصغر قندچي را به او مي‌دهند. او مي‌گويد: «يادم مي‌‌‌‌‌آيد داشتم کار مي‌کردم که ديدم يک مرد با کت و شلواري شيک وارد گاراژ شد با چند نفر و خودش را معرفي کرد و گفت که معاون وزير اقتصاد است و براي ديدن کار ما آمده! خلاصه شروع کرد به سوال‌پيچ کردن من که چه کار مي‌کنيد و چه کار نمي‌کنيد و... من هم حسابي همه ‌چيز را توضيح دادم و قطعاتي را که ساخته بودم نشان دادم؛ هر چه من بيشتر تعريف مي‌کردم و قطعات بيشتري که خودمان درست کرده بوديم به‌ آنها نشان مي‌‌‌‌‌دادم هيجان‌زده‌تر مي‌شدند تا اينکه گفتم بياييد يک چيز ويژه مي‌خواهم به شما نشان دهم، بعد آقاي نيازمند و همکارانش را بردم داخل سوله گاراژ و به آنها‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ هيکل کاميوني (بدنه اسبي کاميون) را که با دست ساخته بودم نشان دادم؛ چهره آقاي نيازمند در آن لحظه را هيچ‌ وقت از ياد نمي‌برم؛ انگار همين حالا بود، آنقدر خوشحال شد که کم مانده بود من را بغل کند؛ بعد از ديدن گاراژ، نيازمند رفت و گفت که يکي، دو روز بعد بروم وزارتخانه. وقتي رفتم، پرسيد اگر ما حمايت کنيم تو کارخانه توليد کاميون راه‌اندازي مي‌‌‌‌‌کني؟ من هم که عشق توليد بودم سريع گفتم بله. مي‌‌‌‌‌دانيد وزارت صنايع واقعا آن زمان در اختيار ما بود، دکتر نيازمند و عليخاني به من گفتند هر کاري داشتي بيا اتاق ما!» رضا نيازمند در گفت‌وگويي که روي وب‌سايت سازمان گسترش و نوسازي صنايع ايران قرار گرفته، اين روايت را کم و بيش تاييد مي‌کند. او مي‌گويد: «مديرکلي به نام شيرزاد داشتم. به او گفتم برو دروازه ‌قزوين؛ واقعا اين دروازه‌ قزويني‌ها شاهکار مي‌زدند در کارشان. او رفت و فردايش آمد و گفت بيا بريم من يکي را پيدا کردم. به يک گاراژ بزرگي رفتيم. دور تا دورش بچه‌ها نشسته بودند. تير چوبي بود و يک حصير بالاي سرشان. روي خاک، حتي آسفالت هم نبود. مشغول صافکاري ماشين بودند. گفتم: رييس شما کيه؟ گفتند اصغرآقا. گفتم: برويد بگوييد بيايد. رفتند و او را آوردند. ديدم اصغرآقا دست داد و شروع به صحبت کرد. گفتم: اينجا چکار مي‌کنيد؟ گفت: يک فردي کاميون‌هاي ماک را به ايران وارد مي‌کند. اين کاميون‌ها خيلي قوي‌اند ولي در راه مشهد اينها جوش مي‌آورند. او به من گفته که رادياتورش را درست کن تا جوش نياورد. من هم رادياتور ماک را ساختم. گفتم: تو رادياتور ساختي؟! گفت: بله. رفتيم ديديم راست مي‌گويد و رادياتور را ساخته است. ديدم کاميون را از يک طرف مي‌برد و به آن قطعاتي را اضافه مي‌کند و توانش را بالا برده و مخصوص جاده‌هاي ايران کاميون جديدي تحويل مي‌دهد. گفت: يک اتاق هم ساخته‌ام. گفتم: برويم آن را ببينيم. ديدم اتاق کاميوني بسيار تميز و زيبا ساخته است. درش را باز کردم زدم به هم. گفتم: به‌به! همه‌اش را تو ساختي؟ گفت: بله. گل‌گير و صندلي‌ها را هم ساختيم. گفتم اصغر تو فردا بيا اداره من. گفت براي چه؟ گفتم: من مي‌خواهم تو را ميلياردر کنم. خيال کرد دارم شوخي مي‌کنم، گفت: چشم مي‌آيم. اين آقاي اصغر قندچي فرداي آن روز به وزارتخانه آمد. گفتم: مي‌خواهم به شما پروانه ساخت اين کاميون را بدهم. چيزي را که خودم با چشم خودم ديدم داري مي‌سازي را برو بساز. همه کارهاي‌تان را که کرديد در سال‌ نهم و دهم برويد دنبال ساخت موتور. گفت: آقا من را گرفتار مي‌کني! بعدا مدام اداره ماليات اذيتم مي‌کند. گفتم: آنقدر وضعت خوب مي‌شود که تو تمام پول آنها را مي‌دهي و جيب‌هاي‌شان را پر مي‌کني و مي‌روند. گفتم: بنشين. به شيرزاد تلفن زدم و گفتم يک پروانه کاميون ماک را به اسم اصغر قندچي صادر کن. گفتم: آقاي ميردامادي که خيلي فرد پولدار و متمولي است احتمالا به دربار مي‌رود و به خاطر صدور پروانه به نام تو اعتراض مي‌کند. با همه اين حرف‌ها من پروانه را به تو مي‌دهم. گفت: آقا من با ميردامادي چه کنم؟ گفتم تو کارت نباشد و مقداري صبر کن. گفتم: تو فقط براي من يک جيپ بساز. بلدي؟ گفت: بله. ساخت اتاقش کاري ندارد. شاسي و موتورش را هم مي‌توانيم تهيه کنيم و ۲۰ روزه بسازيم. گفتم: برو مشغول باش و از اين به بعدش را به من بسپار.» همکاري با «ماک» تا اين زمان، نمايندگي کاميون‌هاي «ماک» در ايران با فردي به نام «ميردامادي» بود. شرکت او، قطعات کاميون «ماک» را به ايران وارد مي‌کرد و در اينجا سرهم مي‌کرد. پس از اينکه دولت ايران حاضر شد تا به آقاي قندچي مجوز توليد کاميون‌هاي «ماک» را بدهد، ‌شرکت اصلي که مقر آن در امريکا بود نيز حاضر به همکاري با اين شرکت تازه تاسيس شد. شرکتي که نام آن «ايران کاوه» بود. ميردامادي نيز چاره‌اي جز اين نديد که شرکت «ايران ‌کاوه» را تاسيس کند و مديرعاملي آن را به قندچي بسپارد و خود در کرسي رييس هيات‌مديره بنشيند. کاميون‌هاي «ايران کاوه» به صورت ترکيبي از واردات قطعات و ساخت داخلي توليد مي‌شد. قندچي نسل بزرگي از صنعتگران ايراني را تربيت مي‌کند و خود نيز کاميون‌هاي ماک را تا حد بالايي ساخت داخل مي‌کند. او کاميون‌هاي ماک را بر اساس شرايط آب هوايي ايران و شرايط جاده‌اي ايران تقويت مي‌کرد. به همين دليل در آن دوران کاميون‌هاي توليدي در ايران مشتريان بيشتري نسبت به محصولات مشابه خارجي داشتند. در جبهه‌ها نام قندچي، در بخشي از تاريخ جنگ تحميلي نيز وجود دارد. جايي که به درخواست سرلشکر فلاحي، فرمانده نيروي زميني ارتش به دفتر او مي‌رود تا يکي از بزرگ‌ترين چالش‌هاي فرماندهان جنگ را حل کند. او اين جلسه و اقدامات بعدي را اينگونه روايت مي‌کند: «(تيمسار فلاحي گفت) خرمشهر و مرزهاي کشور درگير جنگ شده و ما «تانک‌بر» نداريم که تانک‌ها‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ي ارتش را به منطقه ببرند. گفتم شما 560 تا تانک‌بر داريد؛ گفت اينها‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ همه خوابيده است و کار نمي‌کند، گفتم من راه‌شان مي‌ا‌‌‌‌‌ندازم، فردا صبح رفتم و ماشين‌ها‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ را ديدم و کار را شروع کردم و چند ساعتي نگذشت که توانستم 20- 15 ماشين را راه بيندازم و به تيمسار فلاحي خبر دادم تا آماده انتقال تانک‌ها‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ و تجهيزات سنگين ديگر به جبهه شوند. حتي براي بني‌صدر تو جبهه سوال شده و پرسيده بود اينها‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ را کي درست کرده و راه انداخته که گفته بودند قندچي. بعد زنگ زد و دعوتم کرد دفترش و گفت بايد مجسمه تو را با طلا درست کنند؛ من هم خنديدم گفتم قبلا درست کردند، نوبت به شما نرسيد.» ماک ، فرزندش بود اصغر قندچي در سال 1357، زماني که به فکر داخلي‌سازي آخرين قطعات «ماک» در ايران بود با وقوع انقلاب مواجه شد. او خود مي‌گويد که «براي پيگيري سفارش‌هاي بر زمين مانده به امريکا رفته و در آنجا با توصيه رفقا و همکاراني مواجه شده که از او خواسته‌اند به ايران برنگردد.» با اين حال او به ايران بازگشت. البته در جريان ملي شدن صنايع يک سال پس از انقلاب، کارخانه ايران کاوه از او گرفته و «ملي» شد. اما او که در جمع کارگران کارخانه و پيش از خداحافظي با آنان گفته بود «انقلاب شده و ما هم بايد تابعي از انقلاب باشيم و به توليد خود ادامه دهيم» از کارخانه رانده شد و به همان گاراژ قديمي دروازه قزوين رفت؛ جايي براي تعميرات کاميون «ماک». او بعدها درباره اين روزهاي سخت گفته بود: «ديگر هيچ ‌وقت نتوانستم به آنجا بروم، دلم نبود، آنها‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ فرزندم را گرفتند.» ما را در کانال «آخرين خبر» دنبال کنيد