برای «عبدی» عشق استقلال
جام جم/ متن پيش رو در جام جم منتشر شده و انتشار آن در آخرين خبر به معناي تاييد تمام يا بخشي از آن نيست حامد عسکري| استقلالي نبود . رواني استقلال بود. هيچوقت اسم درستش را کامل ياد نگرفتم. بچه يکي از روستاهاي جنوب بود . براي استقلال رگ ميداد . هم خدمتيام بود . تو فکر کن آن سالي که ما سرباز بوديم و ماهي 50 هزار تومان حقوق مي گرفتيم، اين پسر 150 هزارتومان داده بود به يکي تا طرف، بهش شماره فرهاد مجيدي را بدهد. نه اينکه پاپاراتزي باشد و بخواهد زنگ بزند و مزاحم باشد، نه . عاشق بود . شماره را يک بار هم زنگ نزده بود . فقط زل مي زد به شماره و آه ميکشيد. ميگفتم عبدي! خب زنگ بزن. مي گفت زنگ بزنم چي بگم . خوشگلي، بازيت خوبه، دوستت دارم اينا رو بگم ؟ گوشش پره خب به کارش نمياد . به جاي همه بچه ها پست ميداد . نگهباني ميداد و فقط به اين خاطر تهران را دوست داشت که ميتواند برود استاديوم و بازي ببيند .آخر هفتههايي که استقلال بازي داشت از 9 صبح که بيدار ميشد مراسمش شروع ميشد. انگار آماده ميشد براي يک مراسم آييني و سلوکي . صورت ميتراشيد . حمام ميرفت و پشت گردن خط ميانداخت، لباس اتو ميکرد و ميرفت با همان لباس هاي سربازي . مي گفتيم عبدي خب با لباس شخصي برو. ميگفت نه، پول خيلي جيبم نيست. بر اتوبان دلشون ميسوزه سوارم مي کنند. اينجوري مي ترسند ازم . سرباز وطن ولي باشي همه عاشقشن . دوره خدمت ما تمام شد همانطوري که پيش دبستاني و ابتدايي و راهنمايي و دانشگاه تمام شد و هر کسي بايد ميرفت سي خودش. سرنوشت هرکداممان را پرت کرد يک گوشه مملکت. نکرديم شمارهاي رد و بدل کنيم . نکرديم آدرسي بگيريم از هم که يکوقتهايي دلشوره خفهمان نکند . عبدي جزو اموال منقول استقلال بود . بک آپ استقلال بود . ازش ميپرسيدي علي چيني توي بازي با شموشک از شماره پيرهنش تا مدل موش و دقايق بازي و تعداد سانترهايش را مي گفت تا مربي و کمک مربي و پزشک استقلال، همه را دقيق برايت ريسه ميکرد . عبدي، گوگل استقلال بود . استراماچوني آمد . انگار يک مريض از دست رفته را سپرده باشند دست يک فوق تخصص احيا . آمد به تيم شخصيت داد . توي يک بازي استقلالش پنج تا گل بزند . درو کند، يکه تازي کند و بالاخره در هفته چهاردهم ليگ بريم بچسبيم صدر جدول و تمام . من هميشه وقتهايي که خيلي خوش ميگذرد دلشوره ميافتد به جانم که نکند يک تقي به توقي بخورد و همهاش دود شود برود هوا . آخرين بارش هم همين هفته گذشته بود، وقتي شيخ دياباته چنگال هاي وحشياش را دوباره از صورتش بالاتر آورد و هواي استاديوم راچنگ زد و خنج انداخت به صورت همه بدخواههاي استقلال . دوباره همان آنزيم توي کلهام ترشح کرد و ترسيدم و دقيقا چند روز بعدش استراماچوني رفت . من ورزشي نويس نيستم . تحليل و نقد و نظر حرفهاي هم بلد نيستم بدهم. اين يادداشت هم فوتبالي نيست . من از ديشب فقط نگرانم. نگران همان پسر جنوبي هم خدمتيام . يعني از پريشب که استراماچوني رفته چه حالي دارد . عبدي اگر اين يادداشت را ميخواني يک جوري خبرم کن که مثل من خوب نيستي!